سوال كاربران بابت اتش زدن لاستيك:
جواب ونظر ازاقاي مهندس مجيدرحماني
🍇🍇
دود لاستیک سیاهه و هیچ تاثیری در جلوگیری از سرمازدگی نداره، چون مستقیم به بالا میره و بدتر شدت سرمازدگی رو تشدید میکنه.
شما اگه بتونید از کود دامی یا کاه استفاده کنید خیلی بهتره. به محض اینکه آتش گرفت ، آب روش بریزید تا دود کنه. دود سفید حاصل از این کار مثل ابر روی باغ میمونه و تا حدودی میتونه از سرمازدگی جلوگیری کنه، البته به شرط اینکه باد نباشد
#کانال_کشاورزی_شاهرود
@anguorshahrood
🎗بنا به لزوم وجود کلانتری در منطقه زیراستاق و به دستور فرماندهی محترم نیروی انتظامی شهرستان جناب سرهنگ کریمی، پاسگاه مرکزی، به کلانتری ۱۴ رویان تغییر نام داد گفتنیست به زودی بعد از افتتاح ساختمان کلانتری رویان ، این پاسگاه به رویان منتقل خواهد شد
رویان نیوز🔻🔻
http://t.me/joinchat/rooyannews
اینستاگرام👇
http://instagram.com/rooyannews
🌦 طبق اخبار هواشناسی
دمای هوای شهرستان و منطقه بخش مرکزی
امشب به زیر صفر درجه خواهد رسید.
جهت جلوگیری از سرما زدگی
محصولات خود،اقدامات ایمنی و تامینی
را جهت حفظ محصولات خود را انجامدهید.
🌙کانال خبری شهر رویان در ایتا
@rooyannews
🔴جهانپور: شناسایی ۲۰۸۹ بیمار جدید کووید۱۹ در کشور/ انجام بیش از ۲۱۱ هزار تست تشخیص کرونا در کشور
سخنگوی وزارت بهداشت:
🔹از دیروز تا امروز ۱۹ فروردین ۱۳۹۹ و بر اساس معیارهای قطعی تشخیصی ۲۰۸۹ بیمار جدید مبتلا به کووید۱۹ در کشور شناسایی شد.
🔹با احتساب موارد جدید، مجموع بیماران کووید۱۹ در کشور به ۶۲۵۸۹ نفر رسید.
🔹متاسفانه در طول ۲۴ ساعت گذشته، ۱۳۳ بیمار کووید۱۹ جان خود را از دست دادند.
🔹تا کنون ۳۸۷۲ نفر از بیماران، جان خود را از دست داده اند و دیگر در بین ما نیستند.
🔹خوشبختانه روند بهبود یافتگان سرعت بالایی گرفته و تا کنون ۲۷۰۳۹ نفر از بیماران، بهبود یافته و ترخیص شده اند.
🔹 ۳۹۸۷ نفر از بیماران مبتلا به کووید۱۹ در وضعیت شدید این بیماری تحت مراقبت قرار دارند.
🔹تا کنون ۲۱۱ هزار و ۱۳۶ آزمایش تشخیص کووید۱۹ در کشور انجام شده است.
✍️ کانال خبری شهر رویان نیوز
@rooyannews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خم شدن به نشانه ادای احترام دکتر فتاح در تلوزیون
🔻شاید اگر یک مدیر ژاپنی روی آنتن زنده این کار را کرده بود حالا میلیون ها بار در شبکه های اجتماعی دست به دست می شد!
🆔 @rooyannews 🔜 رویان نیوز
🆔 @rooyannews 🔜 #رویان نیوز
رویان نیوز
🌦 طبق اخبار هواشناسی دمای هوای شهرستان و منطقه بخش مرکزی امشب به زیر صفر درجه خواهد رسید. جهت جلوگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای جلوگیری از سرما زدگی به این ویدئو توجه کنید
🎗کانال خبری شهر رویان در ایتا
@rooyannews
⚫️ بسه الله الرحمن الرحیم⚫️
🏴انالله و اناالیه راجعون🏴
💐 کُلُّ مَن عَلَیها فان💐
💐وَیَبقی وَجهُ رَبِّکَ ذوُالجَلالِ
وَالاِکرام💐
🏴🏴 درگذشتِ پدری مهربان و دلسوز
◼بدینوسیله با نهایت تاسف و تاثر درگذشت مرحوم ابراهیم مهاجر
(داماد حسین مختار)
رابه اطلاع کلیه عزیزان می رسانم.
واین مرحوم در بهشت برین آرام خواهد گرفت.
🏴 ما را در غم خود شریک بدانید
«شادی روح آن مرحوم صلوات»
@rooyannews
▪️جهت دریافت
مواد ضدعفونی
ساعت ۱۸ امروز
به میدان امامحسین(ع)شهر رویان
مراجعه نمائید.
🚩جهت دریافت زودتر مراجعه گردد.
🇮🇷پایگاه ثارالله شهر رویان
@p_sarallah
آخرین
برگ سفرنامه ی
باران
این است
که زمین چرکین است
شفیعی کد کنی
هنگام نزول باران ، وقت استجابت دعاست
جهت عاقبت بخیری همه مردم کشورمون
و شفای مریضا
@rooyannews
بسم الله الرحمن الرحیم
🌴 داستان «نه!» 🌴
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
⚫️⚫️ #نه 25 ⚫️⚫️
با تعجب گفتم: «سپاه چی چی؟»
پوزخند زد و گفت: «آره جون عمت! سپاه چی چی! من خودم ختم روزگارم...»
گفتم: «ختمش باش! اصلا میخای چهارماه و ده روز و سالگردش باش! منظورتو نمیفهمم ماهدخت!»
با دلخوری گفت: «باشه ... قرار نشد بپیچونی! اما ... باشه... خیالی نیست... خدا رحمت کنه داداشت... لابد با شنیدن صدای این پیرمرد، صدای مناجات و نماز شبهای داداشت واست زنده و تداعی شد! آره؟ همتون مثل همین...»
گفتم: «تو از سپاه قدس چی میدونی؟ بهت نمیخوره خیلی از این چیزا سر در بیاری!»
دیدم تحویلم نمیگیره و بدش اومده که جواب سر راست بهش ندادم! نمیدونستم زبونمو حفظ کنم یا ماهدخت؟ اگر زبونمو حفظ میکردم، ممکن بود بدش بیاد و کم کم ازم دور بشه! اگر هم میخواستم ماهدخت را حفظ کنم، اینجوری نمیشد و باید دو سه تا کلمه بهش میگفتم! مونده بودم چیکار کنم؟!
اما بالاخره تصمیم گرفتم قطره چکون کنم ... نباید از خودم میرنجوندم یا دورش میکردم... با یه کم اخم و دلخوری بهش گفتم: «تو چته ماهدخت؟ اصلا اگه خیلی دلت بخواد بدونی، آره... داداشم سپاه قدسی بود... ما خودمون هم بعد از شهادتش فهمیدیم... فقط بابام از اولش میدونست... وگرنه بقیمون حتی خبر نداشتیم داداشم کجا میره و چیکار میکنه! فکر میکردیم مثل بقیه داداشام، صبح تا شب میره کار بنایی و باغبونی! چه میدونستیم شبایی که نمیاد خونه و یه هفته یه هفته میگفت سر ساختمون میخوابه، کجا بوده و با کیا بوده؟!»
ماهدخت که داشت خیلی آروم دست میکشید روی صورتم و موهام گفت: «باشه عزیزدلم... آروم باش... ولش کن... دنیای پیچیده ای شده! خدا رحمتش کنه... بهت حق میدم از دستم ناراحت بشی... چون یاد آور خاطرات بدی شدم... منو ببخش! ... اما مطمئنی بقیه داداشات سپاه قدسی نیستن و سر کار بنایی و باغبونی میرفتن؟»
با پوزخند گفتم: « چی میگی! آره بابام ... دیگه اینقد هم خانواده پیچیده ای ندارم... حالا اون یکی استثنا بود...»
یه کم دراز کشید و همونجوری که داشت لم میداد گفت: «معمولا استثناها میشن دردسر ... میشن غم... میشن دق دل ... میشن داغ سر دل ... میشن حسرت بعد از رفتن...»
رو کردم به طرفش و گفتم: «چطور؟!»
ادامه داد و گفت: «استثناهای زندگی آدم یه روز میشن موضوع دعوای آدم با دیگران ... دعوای آدم با خودش... حتی دعوای تنهاییت با اون ...»
دیدم داره اشک تو چشماش حلقه میزنه... دستمو بردم روی شونش ... گفتم: «عزیزکم چی داری میگی؟ واضحتر بگو منم بفهمم!»
خیلی داشت تلاش میکرد که بغضش بخوره و اشکش نریزه پایین! اما حریف چشماش نشد و عاقبت ریخت ... اولش یه قطره ... دو قطره ... بعدش هم که دیگه ...
گفتم: «ماهدخت به جون بابام اگه حرفی نزنی و واضح نگی چی تو دلته، دیگه باهات حرف نمیزنم! گفتم به جون بابام!»
نگاهم به لباش بود ... منتظر بودم تکون بخوره و دو سه تا کلمه بریزه بیرون! تا اینکه یواش یواش گفت: «نه بلدم نفرین کنم... و نه میتونم نفریتش کنم... منم یه استثنا داشتم ... یکی که برام مقدس بود ... بوی غریزه و خوش اشتهایی نمیداد ... فکر میکرد همه اونو برای خودشون میخوان... معتقد بود که کسی اونو برای خودش نمیخواد... سر همون شد که با دلم کل انداختم ... گفتم یا به خودم ثابت میشه که مثل بقیم ... یا به اون اثبات میکنم که من واسه خودش میخوامش... باید یه کاری میکردم که بین همه دور و بریاش، منو ببینه! نزدیکش شدم... اما اشتباهم همین بود...»
دیگه رسما ماهدخت داشت هق هق میزد... اما بی صدا ... اینقدر بی صدا که مجبور بود دستشو بذاره توی دهنش تا صدای گریش بلند نشه...
گفتم: «آروم باش ماهدخت ... الان بیدار میشن و شر میشه ها ... آروم تورو قرآن!»
چند دقیقه صبر کردم ... یه کم آروم شد ... از صورتش حرارت میزد بیرون... داغ داغ داغ... نفسش هم که دیگه نگو ... معلوم بود که داره از درون میسوزه!
وقتی یه کم آروم شد گفت: «اشتباهم این بود که درست نمیشناختمش! فکر میکردم میتونم باهاش به خیلی جاها برسم... اما نه اون دل داد و نه من تونستم ازش دلبری کنم! اون حتی فرصت پاسخگویی به نیازاش نداشت... منم براش شده بودم مزاحم...»
گفتم: «افغان بود؟! کجا باهاش آشنا شدی؟»
گفت: «کاش افغان بود! نه ... چه اهمیتی داره که کجا باهاش آشنا شدم؟!»
گفتم: «همینجوری!
@rooyannews