#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
🍃گلبرگی در طوفان
🌹قاسم بن حسن(ع)
☀️این آفتاب که از مشرق خیمهها طلوع میکند، این شوق که هزار بال پرواز با خود دارد، فرزند مجتبی است. میبینی که بند نعلینش گسسته است. عاشقان برای پیوستن جز گسستن شیوهای نمیدانند. اگر درنگ کند تا بند نعلین را محکم کند، فرصت از دست میرود. شاید پیش از او کسی به میدان برود. آن وقت عاشقی را به تأخیر انداخته است؛ آن وقت ارادت به عمو، محبّت به حسین، درنگ و رنگ پذیرفته است. نه، نه، شتاب در عشق رسم سالکان وادی عشق است و قاسم عاشق است و بیتاب و پرشتاب؛ خلق الانسان من عجل!
****
🌷قاسم تشنۀ کام است و این عزیزترین لحظۀ کامیابی است. اصلاً برای همین به کربلا آمده است. مگر چه قدر از آن شیریندهنی و جواب شهدگونۀ قاسم میگذرد؟ دیگربار به خاطر میآورد: عمو بود و یاران، مثل شمع در حلقۀ چشمهایی که پروانهگون امام خود را طواف میکردند. عمو میگفت: ای یاران، روزی سخت و خونبار پیش روست. اینان این همه شمشیر و تیر و سنگ و خدنگ برای من به اینجا آوردهاند. اگر بر من دست یابند، دست از شما برمیدارند. مرا میخواهند. مرگ و جنگ و خون و خطر در راه است. بروید. دست فرزندان مرا نیز بگیرید و از این گسترۀ گرگخیز و مرگریز بیرون روید. من بیعت از شما گرفتم. راه هموار است و شب تیره و تار. چراغ نیز خاموش است تا شرم در هیچ چشم و چهرهای شعله نزند. بروید و حسین را تنها بگذارید…
🌷گروهی رفتند و آنان که ماندند، امام سپاسشان گفت و ستود و گفت: هرکس با من مانده است بداند که کشته خواهد شد. مرگ را هیچ تردیدی نیست و قاسم پرسیده بود: عمو، من نیز کشته میشوم؟ شاید انگاشته بود که دشمن بر نوجوان ترحّم و جوانمردی روا میدارد و امام پرسش برادرزاده را با پرسش پاسخ گفته بود که: مرگ در نگاه تو چگونه است؟ و قاسم که قرآن نیوشیده و شیر معرفت نوشیده بود، گفت: احلی من العسل.
🌷💧اینک این شیرین شوریده اندیشۀ میدان دارد. عمو میبیند. در لبخندش ذوب میشود؛ در خندهاش آتش میگیرد و در شتاب و عطش و بیتابیاش آب میشود.
چه غوغایی است در حاشیۀ میدان...
💢متن کامل در آدرس زیر👇
http://www.roozedahom.com/?p=45117
🏴"کانال تخصصی عاشورایی روز دهم در ایتا و سروش"🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom
#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
🌴 داماد عاشورا
🍃ابوبکر بن حسن بن علی بن ابیطالب
🍂 خلق و خوی ابوبکر خلق و خوی حسن است. کلمات بهادب از زبانش میتراوند. موزون مینشیند و برمیخیزد و موزونتر بر دل مینشیند.
🍃مگر آسمان را در خویش خلاصه کرده است که اینهمه آرامش از نگاهش میتراود؟
🍃 پانزده ساله بود؛ امّا چندان رشید و خوشقامت و بزرگ که شکوه مردان جنگی را در ذهنها تداعی میکرد.
🔘 شب عاشورا معراج عاشقان سالک بود. ابوبکر با هفت برادرش با خیمۀ عمو چندان فاصلهای نداشتند. امام به دیدارشان آمد؛ بهلبخندی همگان را نواخت. قاسم، برادر کوچکتر ابوبکر، حالی عجیب داشت. امام با او نجوایی ویژه داشت؛ سپس با عبدالله. حسّی غریب در رگهایش دوید.
🍃 امام بهنرمی در گوشش گفت: تو داماد بهشتی؛ فردا بهشت و بهشتیان به پیشوازت خواهند آمد. ابوبکر لبخند زد و امام در خلوت خیمه تنهایش گذاشت.
🚩 ابوبکر شیرین و شاداب و سرفراز در مشرق میدان درخشید. در حرم شیون بود و شراره. خبر به میدان رفتن عبدالله اکبر به خیمهها رسیده بود.
💧 عروس کوچک کربلا در عطش و اندوه اشک میریخت.
🏴 ابوبکر از عمو اجازه گرفت. اشک و آه بدرقۀ راهش شد. تیغ عریان و بیدریغ ابوبکر در فضا میچرخید. برق آن ظلمت قلبها را میشکافت.
💢متن کامل در آدرس زیر👇
http://www.roozedahom.com/?p=45117
🏴"کانال تخصصی عاشورایی روز دهم در ایتا و سروش"🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36fc
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom
#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
🌷یزید شهید
یزید بن زیاد همپای یاران میجنگید. رجز میخواند و شمشیر میچرخاند و صدای رسایش در میدان میپیچید:
انا یزید و ابی مهاصر
اشجعُ من لیث بغیل خادر
یا ربّ انّی للحسین ناصر
و لابن سعد تارکٌ و هاجر
من یزید فرزند مهاصرم. بیپرواتر و شجاعتر از شیر میجنگم.
پروردگارا، حسین را ناصر و یاور و سربازم و از سپاه عمرسعد روبرگردانم و بر آنان میتازم.
اندک اندک، یاران اندک میشدند. دشت ارغوانی و لالهگون بود. خورشید عاشورا به میانهی آسمان رسید. نماز غریب عاشورا برپا شد. یزید لبریز شوق برپایی آخرین نماز با امام خویش بود.
در پایان نماز دوست همراه و محبوب خویش سعید بن عبدالله حنفی را دید که دوازده چوبهی تیر در بدن، جان خویش را به پاسداری از نماز مولای خویش بخشیده بود.
پس از نماز یاران بیتابتر و پرشورتر نبرد تن به تن را آغاز کردند. با شهادت عابس، تنها چند تن، جز بنیهاشم، از صحابه مانده بودند. یزید به پیشگاه امام آمد. تیردان سنگین خویش را بر شانه انداخته بود.
– مولای من، دعایم کن تا این تیرها را به قلب سپاه دشمنان بنشانم.
یزید بر زانو نشست. نخستین تیر را بیرون کشید و در کمان گذاشت. امام دست برداشت و دعا کرد: اللّهم سدّد رمیته و اجعل ثوابه الجنّه؛ خدایا تیرهایش را به هدف بنشان و بهشت را پاداش جهاد او گردان.
یزید در بازوان خویش توانی تازهتر یافت. تشنگی را دوردستها تاراند. لحظهای برگشت. نگاه خشنود امام را کاوید. کمان را کشید. نخستین تیر آنچنان بر قلب تاریک یکی از سوارن نشست که از پشت، سر برآورد.
یاران تکبیر گفتند و امام بار دیگر دعایش کرد.
تیر دوم و سوم در چلّه نشست...
🔹🔸🔹متن کامل در آدرس زیر👇
http://www.roozedahom.com/?p=24653
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
🏴"کانال تخصصی عاشورایی روز دهم در ایتا و سروش"🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36fc
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom
#آینه_داران_آفتاب
🚩 منادی ولایت حسین(ع)
🌴 عبدالله بن علی بن ابیطالب
🔘 ما فرزند مردی هستیم که لیلهالمبیت در سنگباران شبانه تا صبح زخم میدید و دم برنمیآورد و در بستری که چهل شمشیر عریان مرگ بر آن میباراندند، آرامترین خواب زندگیاش را گذراند. من فرزند امّالبنینم. از برادرم عبّاس، رسم فتوّت و جوانمردی آموختهام و از مولایم حسین، ذلّتناپذیری و ستمستیزی.
🔘 وقتی با مولایم حسین آمدم، همه چیز را میدانستم. مگر در راه نگفت که در فرجام این راه شیوۀ تشت یحیی را خواهم چشید؟ مگر نگفت هرکس بذلِ مُهجه میکند با من بیاید؟ یعنی هرکس خونجگر خوردن میداند و خون جگر به تیغ بخشیدن، با من همسفر شود.
🍂 امام اذن میدان بخشیده است. آفتاب و ماه، حسین و عبّاس، در کنار میدان نظارهگر رزم بیبدیل عبداللهاند. جوان بیستوپنج سالۀ علی تیغ میچرخاند و رجز میخواند:
💢متن کامل در آدرس زیر👇
http://www.roozedahom.com/?p=45117
🏴"کانال تخصصی عاشورایی روز دهم در ایتا و سروش"🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom
#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
🚩 پس از برادر
🌴محمّد بن مسلم بن عقیل
🔘 سیزده ساله است؛ یک سال کوچکتر از برادرش عبدالله و آن قدر محبوب و دوستداشتنی و خوشرفتار که زبانزد همگان است.
🔘 در انتهای راه کودکی چنان وقار و عظمتی در رفتارش نشسته است که همۀ چشمها را اعجاب و همۀ زبانها را ستایش میبخشد.
🔘 روز هشتم ذیالحجّه وقتی کاروان آهنگ سفر کرد و امام طواف کعبه را گسست و به سفر عشق پیوست، محمّد با شور و شوق به برادرش عبدالله گفت: من عهد بستهام که تا پایان این راه همراه امامم باشم. شنیدی عمویمان حسین، چه گفت؟ او گفت: هرکس آماده است خون جگرش را در این راه بدهد، با ما همراه شود. این راه خونین و جانستان است. امّا مرا باک و هراسی نیست.
🏴 در منزل زرود خبر شهادت مسلم رسید. محمّد شنید که امام میخواند: رحم الله مُسلماً فقد صار الی روح الله و ریحانه و جنّته و رضوانه.
◾️ خبر شهادت مسلم ......
💢متن کامل در آدرس زیر👇
http://www.roozedahom.com/?p=45117
🏴"کانال تخصصی عاشورایی روز دهم در ایتا و سروش"🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom
#آینه_داران_آفتاب
🏴 پژواک شمشیر
🌴 موسی بن عقیل بن ابیطالب
🔘 موسی تجسّم شجاعت و ایثار بود. از همان روز نخستین که همپیمان با برادران و یاران سفر کربلا را برگزید، با خدای خویش عهد و میثاق پاکبازی بسته بود. راه را از مدینه تا مکّه و از مکّه تا کربلا به شوق این لحظهها طی کرده بود.
🔘 کنار میدان آمد. امام بهتازگی بازگشته بود؛ از میدان ارغوانی و از کنار کشتۀ برادرش جعفر بن عقیل.
🚩 آقا و مولای من، اجازۀ میدانم بده. بیتاب شهادت و دیدار رسول خدایم.
🍂 لبخند رضایت امام بدرقۀ راهش شد. دمی پیش برادرش جعفر را بدرقه کرده بود و اینک دشمنان را میدید که مغرور و مسرور پس از شهادت برادرش شادی و هلهله میکنند.
▪️قلبهای تاریک و سیاه به ادراک روشن شمشیر میرسید. سینههای سیاه، برق تیغ را حس میکرد و مرگ بارز و صریح در همهسو بال و پر میگسترد.
🔘 مرگ به روانی آب بر دشمن میبارید و با بارش هر ضربه موسی تشنهتر میشد. از میسره به قلب سپاه تاختن گرفت. اسب او از میان کشتگان بهدشواری میگذشت. سی تن با تیغ او به شعلههای دوزخ سپرده شدند و دهها تن زخمی نالهکنان و زبون از صحنه خود را بیرون کشیدند.
🏴 حلقۀ محاصره تنگتر شد......
💢متن کامل در آدرس زیر👇
http://www.roozedahom.com/?p=45117
🏴"کانال تخصصی عاشورایی روز دهم در ایتا و سروش"🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom
#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
🗡پژواک شمشیر
🚩حلقۀ محاصره تنگتر شد. گاه سنگ بود و گاه پرتاب نیزه.
💔زخمها بر تن او دهان گشودند. از میان محاصره گوشهچشمی به حاشیۀ میدان انداخت.
🚩 امام ایستاده بود و نظارهگر نبردش. توانی تازه یافت. با آخرین رمق و توان شمشیر را چرخاند. مثل گریز روبهکان از روبهروی شیران شرزه، سپاه درهم ریخت. امّا مجال درنگ و نفس تازه کردن نبود. سنگ بود که میآمد. تیر بود که میبارید و نیزه بود که پرتاب میشد. دوباره حلقۀ محاصره تنگتر شد.
🚩موسی تکبیرگوی و رجزخوان خود را به میان سپاهیان انداخت. عمرو بن صبیح صیداوی از پشت سر با نیزۀ بلندی که در دست داشت پهلوی او را نشانه گرفت. موسی از اسب به زیر افتاد. اینک تن زخمآگین او آماج نیزهها و تیغها بود.
🗡خشم و خشونت در شمشیرها مینشست و بر سینه و سر و پهلوی موسی فرود میآمد. موسی زمزمه میکرد: السّلام علیک یا رسول الله، السّلام علیک یا امیرالمؤمنین، السّلام علیک یا فاطمه الزّهرا، السّلام علیک یا اباعبدالله.
💔💧صدا آرام شده بود. سپاه از هم میگسست. سواران پیکر خونین و قطعه قطعۀ موسی را رها میکردند و فرزند رشید عقیل بر خاک داغ و ارغوانی عاشورا، آیینۀ ایثار و عشقبازی و معرفت شده بود. کُفر زبون جشن پیروزی گرفته بود. ایمان بر خاک میوزید و افلاکیان به شوق زیارت شهیدی دیگر به سمت آسمانیترین نقطۀ خاک بالوپر میگشودند.
🔹🔸🔹متن کامل👇
http://www.roozedahom.com/?p=39125
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🔰خیمه عاشورایی "روز دهم"
@roozedahom10
#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
🌾 موجیم که آسودگی ما عدم ماست
🌴 عون بن علی بن ابی طالب
⚫️ رزمگاه کربلا داغ و خونرنگ بود. آیههای ارغوانی برخاک نازل شده بودند. شهید در کنار شهید خفته بود. خطر و عطش در دشت میوزید. امام در ساحل موّاج خون یاران را نگریست. جز اندکی نمانده بود. چند تن، نزدیکترین یاران، آخرین اندوختههای حسین بودند. این چند تن برادران امام در غربت عاشورا بودند.
⚫️ عون خاطرات اسماء را زنده میکرد. امام صمیمانه دوستش میداشت و حرمت میگذاشت. عون در مقابل برادرش حسین، ایستاد. السّلامُ علیک یا مولای.
🚩سلام سلامِ رخصت بود؛ اجازۀ میدان رفتن و جاننثاری.
⚫️ گاه بر یمین و گاه بر یسار میتاخت. مردی از سپاه عمرسعد به نام صالح بن سیّار پیش تاخت. خاطرهای تلخ از عون در ذهن سیاه خویش داشت. او در روزگار امیرمؤمنان شراب نوشیده بود و امام مجازات تازیانهاش را به عون سپرده بود.
⚫️ سیاهروی سیاهدل به نام خالد بن طلحه کمین کرد و نیزه در پهلوی عون نشاند. عون از اسب فرو افتاد. باران نیزه بود و شمشیر، سنگ و چوب.
🏴 عون در آخرین لحظهها زمزمه میکرد: بسم الله و بالله و علی ملّه رسول الله.
🎋 صدای پای اسب ابوالفضل و حسین، روبهکان را تاراند. امام به بالین عون رسید. عون چشم گشود. محبوبش را در کنار خویش دید.
🚩چه دلپذیر و شیرین است سر بر زانوی تو رفتن....
🏴کانال تخصصی عاشورایی روز دهم🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36fc
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom10
#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
💠 برادر در مقابل برادر
🌴 عمروبن قرظه بن کعب بن عمرو بن عائذ بن زید بن مناه بن ثعلبه
🏴روز ششم محرم است؛ روز ورود عمرو به کربلا. بیست هزار سپاهی این سو ایستاده اند و سپاه حسین اندک شمار و مصمم در دیگرسو.
🚩 عمرو امده است تا روشنای عمر خویش را به پای عشق بریزد و علی به امید فتح پله هایی از طلا تن به دره های تاریک سپرده است.
🔘 شاید شب تاسوعا بود که از امام فرصتی طلبید تا با برادر سخن بگوید. حس غریبی بر تارو پودش چنگ می انداخت. آشوبی غریب هستی اش را در خود میپیچد.
🔘 نمیتوانم دید که برادرم علی، رویاروی حسین(ع) باشد. اگر در جنگ در مسیر شمشیرم قرار گیرد، اگر به دست من کشته شود... نه، باید فکری کرد.
⚫️ عمروبن قرظه اینک برادر را در مقابل دارد.
- عمرو نزدیکتر شد. اینک در چشم برادر ایستاده بود.
🍃 برادرم علی، تو حلاوت بودن با حسین را به شرنگ زیستن با یزید بخشیده ای.....
🍂 اینک با توام علی! رشته اسارت بگسل، با حق باش. سمت سپاه عمرسعد، سمت سیاه سقوط است و این سو صعود، رستگاری و سعادت ابدی.
🌾 عمرو گفت و گفت؛ اما علی به تمسخر و شماتت روی برگرداند. عنان اسب را پیچید و تلخ و تند برادر را پاسخ داد: تو دیوانه ای، دیوانه، تو جنون حسین داری. اگر کشته شدی من میدانم و حسین!
🚩 عمرو بازگشت و برادر را در ظلمت خویش رها کرد.....
*********
▫️▪️متن کامل در آدرس زیر👇
http://www.roozedahom.com/?p=42333
🏴کانال تخصصی عاشورایی روز دهم🏴👇
ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36fc
سروش:
https://sapp.ir/roozedahom10
خیمه عاشورایی "روز دهم"
🚩5 شوال سال 60 هجری 🔹ورود #مسلم_بن_عقیل به کوفه: ✔️ورورد مسلم بن عقیل به کوفه را اوّل ذیالحجّه
#مسلم_بن_عقيل
#آینه_داران_آفتاب
🔻امروز #پنجم_شوال (اول ذی حجه) است. به #کوفه رسیدهای. التهاب عجیبی است در کوفه، انبوه انبوه مردم به استقبال میآیند.
🔸در حلقهی پیشوازکنندگان به شهر کوفه میآیی. از در و بام، کودک و پیر، مرد و زن به تماشا آمدهاند. چه هلهلهای!
🔅خوش آمدی فرزند #عقیل. خوش آمدی پیک خجسته پی، سفیر پسر پیامبر. خوش آمدی. کوچهها غرق شادی و سرورند. این همه شوق و شعف و شور برای توست.
🔅 به شهر مشتاقان حسین خوش آمدی، سلام و رحمت خدا بر تو باد فرزند عقیل!
🔸 این پیر با وقار #مسلم_بن_عوسجه_اسدی است. به منزل #مختار بن ابی عبیده سقفی راهنماییات میکند. این جا پایگاه و استقرارگاه توست.
🔹دستها را ببین که به بیعت گشوده شدهاند. چه شتاب و اشتیاقی برای بیعت هست.
🔸مسلم بن عوسجه میگوید: بروید. فردا برای بیعت بیایید. شب است و کوچهها کم کم تاریک میشوند. امّا بیعت کنندگان ازدحام کردهاند. دستها را میفشاری. نامهی محبوب و مراد و امامت را میخوانی. میگریند. اشک شوق بر گونهها پای میکوبد.
⁉️میتوان اعتماد کرد؟ میتوان در این باران، رویش فردا را امید داشت؟
♨️مسلم، اینجا کوفه است، شهر وعدههای سست، پیمانهای شکننده و استقبالهای بدبدرقه....
ادامه دارد....
🔰کانال روز دهم در ایتا:
https://eitaa.com/roozedahom10
#یاران_عاشورا
#آینه_داران_آفتاب
سربلند و رفیع
✨
🌹 رافع بن عبدالله ازدی شنوئه مولا(غلام) مسلم بن کثیر
🕊 رَسته از هرچه هست، سرمست از جام ولای دوست، دستافشان و پایکوبان میآیم. میآیم با تنپوشی از تقوا، زرهی از زهد، پایافرازی از ارادت و عشق و شمشیری صیقلیافته از معرفت، سیراب از بصیرت و ادراک، تا جان در هوای تو پرواز دهم.
🕊 رافع همراه مسلم بن کثیر، مولایش، از کوفه بیرون آمده بود. آخرین روز ذیالحجّه هوا اندکی دم کرده بود و عرق پیاپی میهمان پیشانی بود. سرود میخواند و مسلم با او دم میگرفت: رَسته از هرچه هست، سرمست از جام ولای دوست، دستافشان و پایکوبان میآیم…
🕊 راه از گزند گزمگان تهی نبود. هر شبحی از دور پیامآور مرگ و هراس بود. امّا عشق هراسناشناس قلب عبدالله و ایمان شورآمیز مسلم راه را پرشتاب میپیمود.
🕊 نخستین روز محرّم از میانه گذشته بود و امام منزلگاه قصر بنیمقاتل را به سمت نینوا ترک میگفت که دو سوار، دو رهسپار فداکار، دو خاکسار کوی محبوب به مولا و مقتدایشان رسیدند
📎ادامه متن در:
http://www.roozedahom.com/?p=32790
#چهره_ها_در_کربلا
#یاران
🔆 کانال تخصصی عاشورایی #روز_دهم 👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/1790640141C1372ba36
✨ #همگام_با_کاروان_حسینی
🌷پنجم شوال سالروز ورود #مسلم_بن_عقیل به #کوفه
✨خوش آمدی فرزند عقیل، خوش آمدی پیک خجسته پی، سفیر پسر پیامبر، خوش آمدی!
✨کوچه ها غرق شادی و سرورند؛ این همه شوق و شعف و شور برای توست .
🔹 به شهر مشتاقان زیارت حسین خوش آمدی سلام و رحمت خدا بر تو باد فرزند عقیل .
این پیر با وقار ، #مسلم_بن_عوسجه اسدی است به منزل #مختار بن ابی عبیده ثقفی راهنماییات می کند؛ اینجا پایگاه و استقرار گاه توسط .
✋🏼دست ها را ببین که به بیعت گشوده شده اند. چه شتاب و اشتیاقی برای بیعت هست.
🔹 مسلم بن عوسجه میگوید: بروید فردا برای بیعت بیایید شب است و کوچهها کمکم تاریک می شوند.
اما بیعت کنندگان ازدحام کردهاند. دست ها را می فشاری. نامهی محبوب و مراد و امامت را می خوانی.
😭می گریند. اشک شوق بر گونه ها پای می کوبد.
⁉️میتوان اعتماد کرد؟ میتوان در این باران، رویش فردا را امید داشت؟ مسلم ، اینجا کوفه است، شهر وعده های سست، پیمان های شکننده و استقبال های بد بدرقه .
یادت هست ناصحان شهر مدینه به امام و مولایت چه میگفتند؟
🔴هرکجا خواهی برو ، اما کوفه نرو. عهد کوفیان را بنیاد و اساسی نیست!!!
📚منبع: #آینه_داران_آفتاب، #دکتر_محمد_رضا_سنگری
🔰🔰🔰
✅ کانال #خیمه_عاشورایی_روز_دهم در ایتا را به دوستان خود معرفی کنید:
@roozedahom10