eitaa logo
روزنوشت⛈
106 دنبال‌کننده
67 عکس
57 ویدیو
10 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم.
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5886253323413098637.mp3
18.75M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست 🍃
بسم الله الرحمن الرحیم.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 شروع هر روز با قرآن✅ باهم تا ختم قرآن صفحه ۴ هر روز حداقل یک صفحه قرآن بخوانیم. ثواب قرائت امروز هدیه به امام حسن و امام حسین علیه السلام ☀️ ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡ https://eitaa.com/rooznevest ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
معرفی کتاب «رهبر دارالعباده» به مناسبت 11تیر سالروز شهادت آیت الله صدوقی(ره) رهبر دارالعباده مجموعه خاطرات چهارمین شهید محراب آیت الله محمد صدوقی(ره) نوشته محمدعلی جعفری نویسنده یزدی است که توسط نشر خط شکنان منتشر شده است. در این کتاب داستان زندگی، مبارزات و مجاهدت‌های شهید صدوقی پیش روی مخاطب قرار گرفته تا با این یار دیرین امام خمینی(ره) و نماینده سابق ولی فقیه و امام جمعه یزد آشنا شود. مطالعه کامل 👇👇👇 http://ostanha.hozehonari.ir/001T9R (ره)
003 Baba Kojaei.mp3
9.61M
🏴 ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡ @hayateghalam ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡
معتقد شدیم به اینکه: ‌کربلایِ ما دستِ توئه خانم سه ساله..
بسم الله الرحمن الرحیم.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 شروع هر روز با قرآن✅ باهم تا ختم قرآن صفحه ۵ هر روز حداقل یک صفحه قرآن بخوانیم. ثواب قرائت امروز هدیه به امام سجاد، امام باقر، امام صادق علیه السلام. ☀️ ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡ https://eitaa.com/rooznevest ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
درخواست پیگیری جدی پرونده ی حاج سید کاظم روح بخش توسط وزارت امورخارجه لطفاً منتشر کنید با صلوات بر محمد و آل محمد به نیت تعجیل در فرج حضرت مهدی علیه السلام لطفا در کارزار آزادی سیدکاظم شرکت کنید🙏👇 https://www.karzar.net/134451
سرگردانم میان زمان‌ها من از اعماق تاریخ می‌آیم. من روح تمام ستمدیدگان جهان هستم. من با هابیل بودم وقتی قابیل برادرکشی را رسم کرد. من با نوح کشتی می‌ساختم زمانی که قوم، مسخره‌اش می‌کردند. من همراه ابراهیم پرتاب شدم میان شعله‌ها؛ وقتی مردمان دور لهیب آتش هلهله می‌کردند. من با هزاران برده شلاق خوردم تا اهرام ساخته شود. من کنار زنان بارداری که شکمشان به دستور فرعون دریده می‌شد، زجر کشیدم. من با عیسی به آسمان عروج کردم. من همراه سمیه و یاسر روی ریگ‌های تف‌دیده شکنجه شدم. من کنار محمد بودم؛ وقتی با سنگ دندانش را شکستند و خاکروبه بر سرش ریختند. من با علی خانه نشین شدم. همراه حسن زهر خوردم. با کاروان حسین در کربلا محاصره شدم. با او تشنگی کشیدم و این عطش با من ماند تا قیامت. من با زینب به اسارت رفتم.... مرا همراه با سادات حسنی در دیوار به عنوان آجر به کار گرفتند. من کنار همه‌ی ستمدیدگان زجر کشیدم. شکنجه شدم. به قتل رسیدم. از خون ما هنگام حمله‌ی مغول در شهر نیشابور جوی خون روان شد و از سرهایمان هرم بنا کردند. من با مردم کرمان نابینا شدم، وقتی آقا محمد خان از چشم‌هایمان، مناره ساخت. من با ایرانیان علف خوردم وقتی در قحطی که انگلیسی‌ها درست کردند میلیونها نفر کشته شدند. من با سرخپوستان آمریکا قتل‌عام شدم. در نسل‌کشی بومیان استرالیا توسط انگلیسی‌ها با سم کشته شدم. من در گورهای دسته‌جمعی کودکان بومی کانادا، در خاک پوسیدم. من در ازدحام بردگان آفریقایی، توی زیرزمین کشتی‌های پرتقالی خفه شدم. من در بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی جزغاله شدم. من زیر آتش‌باران اسرائیل در بیمارستان کودکان غزه دفن گردیدم. من در طول تاریخ زجر کشیدم به انتظار عصر موعود. وقتی صاحب زمان‌ها ظهور کند و بشریت نفس راحتی بکشد. آنگاه که بر مستضعفین منت نهاده شود و آنها وارثان زمین گردند. https://eitaa.com/rooznevest
طـــــوفان دلش برده از او تاب و تـوان را در سینه چــــــه باید بکند این ضـربان را دلشوره‌ای افتاده به جان همه اعضایش چرخاند به اطـــــــراف دو چشم نگران را
بسم الله الرحمن الرحیم.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 شروع هر روز با قرآن✅ باهم تا ختم قرآن صفحه ۶ هر روز حداقل یک صفحه قرآن بخوانیم. ثواب قرائت امروز هدیه به امام موسی کاظم، امام رضا، امام جواد علیه السلام ☀️ ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡ https://eitaa.com/rooznevest ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صاحبان زر و زور از ۲۲ فروردین کارزار علیه زاکانی راه انداختن تا الان ۱۱۰ هزار تا امضا علیه ایشون جمع کردن ما از بعد ازظهر تا الان تونستیم حدود ۹۰ هزار امضا در دفاع از زاکانی جمع کنیم یه همتی کنید صبح نشده بریم روی ۱۱۰ هزار تا بفهمن کسی که با تمام وجودش در مبارزه با فساد تلاش میکنه تنها نیست و مردمِ قدرشناس پشت سرش خواهند بود. دم همتون گرم👇👇👇 https://www.karzar.net/135159 https://www.karzar.net/135159 📌 خبر فوری سراسری @fori_sarasari
3.79M
🔊 صوت یکی از رفقا که از فضلای طلبه هستند ✅️ مفید و امیدبخش تحلیل آخرالزمانی وقایع اخیر، خوابی عجیب و تعبیرش توسط آقامسلم اسماعیلی، شهادت حاج قاسم، فتنه‌های ۹۸ و ۱۴۰۱ و ... شهادت آیت الله رئیسی، رقابت جلیلی و قالیباف، ریاست جمهوری پزشکیان و ...
پهلوان آفتاب بساطش را جمع کرده بود. پیرمرد نشست روی نیمکت چوبی. سردی و نم چوب، لرز به جانش انداخت. گلدان کوچک را توی دست جابجا کرد. به دور و بر نگاه انداخت. مردمی که در هوای مه‌آلود روبرو قدم می‌زدند، مبهم دیده می‌شدند. نوری که از چراغ‌های ستون پشت سر می‌تابید؛ از غم هوا کم نمی‌کرد. پیرمرد به پیاده رو نگاه انداخت. هر عابری که از آنجا می‌گذشت را با چشم دنبال می‌کرد. عباس قول داده بود که بیاید. از دور صدای سنج و طبل می‌آمد. هنوز بعد از یکسال ویار سیگار داشت. دست برد توی جیب بغل. خالی بود. پیرمرد دست چرخاند توی جیب. خوب گشت. به جز یک سوراخ چیزی پیدا نکرد. عرق از تیره‌ی پشت راه افتاد تا کمرش. دو انگشت را برد ته سوراخ. با دست‌های که می‌لرزید آن را درید. همیشه این تو، جاساز داشت. توی آستر کاپشن را گشت. چیزی پیدا نکرد. زیر لب به خود و شانس گندش، فحش داد. از دور صدای طبل و سنج و روضه می‌آمد. پیرمرد دماغ را با صدا بالا کشید. باید کاری می‌کرد. خواست بلند شود؛ رمق نداشت. باد سرد می‌وزید؛ اما از تو آتش گرفته بود. آب از چشم‌ و دماغش جاری شد روی ریش‌های نامرتب. با پشت آستین صورت را پاک کرد. تکیه داد به دیوار بتنی زیر پل. توی خودش مچاله شد. زمان کند می‌گذشت. سایه‌ی مردی افتاد کنارش. زیر نور ماشین‌هایی که با ویراژ از روبرو می‌آمدند؛ سایه، دراز و کوتاه می‌شد و می‌چرخید. سر بلند کرد. جوانی چهارشانه و قد بلند، ظرف غذای یکبار مصرف را به او تعارف کرد. حال نداشت، بگیرد. از پشت پرده‌ی اشک، صورت جوان را موج‌دار می‌دید.
جوان نشست پهلویش. در ظرف را باز کرد. بخار همراه با عطر زعفران پیچید توی هوا. قاشق را پر کرد. آورد کنار دهان پیرمرد:« بیا پدرجان. نذری حضرت اربابه. امشب مهمون آقا ابوالفضلی.» اشک از حلقه‌ی چشمش چکید روی گونه‌. قبل از اینکه زالوی اعتیاد تمام توانش را بمکد؛ هرسال توی هیئت میاندار بود. قاشق را از دست جوان گرفت. تا به دهان ببرد نصف آن ریخت روی زمین. با دندان‌هایی که یکی‌دوتایش افتاده بود برنج را جویده و نجویده قورت داد. طعم بهشت داشت. انگار جان به تنش برگشت. جوان ماند کنار او تا غذا تمام شد. خواست بلند شود که پیرمرد پایین بلوزش را گرفت. با صدایی کشدار گفت:« تو... رو.. به آقا... ابوالفضل نرو... خمارم.» جوان خم شد. زیر بغل پیرمرد را گرفت. بلندش کرد:« پاشو پدرجان! بریم تکیه. برای خماریتم یه فکری می‌کنیم.» پیرمرد با خودش فکر کرد چقدر جوان پهلوان است. پیرمرد چشم دوخت به فضای مه‌آلود. از دور یکی با هیکل عباس می‌آمد. گوشه‌ی لبهایش به بالا کشیده شد. کنار چشم‌ها چین خورد. ذوق‌زده بلند شد. پا تند کرد به طرفش. پلک زد. چشم‌ را ریز کرد. حسین بود:« پدرجان باز که نشستی تو سرما. بیا بریم هیئت. مگه نگفتم بهت که عباس رفته سوریه.» از دور جمعیت با صدای طبل، دم می‌گرفتند:« ای اهل حرم سید و سردار نیامد.... علمدار نیامد... علمدار نیامد....» https://eitaa.com/rooznevest