eitaa logo
روزنوشت⛈
375 دنبال‌کننده
96 عکس
118 ویدیو
14 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ بسم الله الرحمن الرحیم 📖روزمان را با قرآن آغاز کنیم، هر روز قرائت یک صفحه از قرآن کریم 💌صفحه ۴۸۱ قرآن کریم ✅ @BisimchiMedia
https://harfeto.timefriend.net/17314396149552 پیشنهادات، انتقادات و حرفهای خود را به صورت ناشناس برایم بفرستید
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 فردا صبح سه‌تایی رفتند ساحل. لنا با جعبه‌ی عروسک‌ها دوید طرف قلعه‌اش. می‌خواست آن‌ها را بچیند آن تو. آب دریا بالاتر آمده بود. از قصر قشنگش، فقط یک تپه‌ی شنی مانده بود با دوتا پرچم خیس و پاره و رد کفش‌هایی مردانه. غمگین به خرابی‌ها نگاه می‌کرد که با صدای پارس بلندی از جا پرید. سگی از نژاد ماستیف با پیشانی پهن و پر چروک، چشمهای سیاه غمگین و پوزه‌ای به شکل هشت به سمتش می‌دوید. با هر پرش، گوشتهای آویزان هیکل بزرگش تکان می‌خورد. لنا جیغ کشید. عروسک‌ها از دستش افتاد. با قدم‌های کوچک دوید طرف مامان. صدای قلبش را می‌شنید. مثل یک دارکوب که نوک می‌زند به تنه‌ی درخت. مامان بغل وا کرد. سر لنا را به سینه چسباند. بابا دوید سمتشان. سگ نزدیک بهشان ایستاد. شروع کرد پارس کردن. لنا می‌لرزید. دندان‌هایش تیک‌تیک به هم می‌خورد. با صدای مهیبی از جا پرید. انفجار پشت انفجار. همه‌جا می‌لرزید. لنا جیغ کشید. دست‌ها را حفاظ سر و صورت کرد. زخم تو پهلو تیر می‌کشید. به دور و بر نگاه کرد. سرم مثل آونگ ساعت تکان می‌خورد. کم‌کم صداها فروکش کرد. چند دقیقه بعد مرد آمد تو اتاق. پشت سر عبدالله آمد نزدیک:« خوبی؟» :« چی شده؟» عبدالله نشست رو صندلی:« فعلا به خیر گذشت؛ اما هرچی کنده بودیم دوباره ریزش کرد.» لنا گرسنه بود‌. معده‌اش می‌سوخت. رو کرد به عبدالله:« چیزی برای خوردن هست؟» عبدالله دست برد تو جیب شلوار. یک شکلات بیرون آورد:« فقط همین.» 🖋د.خاتمی « نارون» https://eitaa.com/rooznevest 🍀 پرش به پارت اول https://eitaa.com/rooznevest/65 منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
سلام و ارادت خدمت همراهان گرامی صبح روز پاییزی‌تون بخیر و شادی شما دعوت شده‌اید به خواندن داستان نقاب هیولا https://eitaa.com/rooznevest/65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهارشنبه امام رضایی.mp3
4.73M
چهارشنبه های امام رضایی
🥰 00"00 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت 00 : 00
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
. من اگر روضه‌خوان بودم فاطمیه که می‌شد، حتما یک مجلس ویژه‌ی لوتی‌های شهر می‌گرفتم! غیرتی‌ها و مرام‌دارها را دور خودم جمع می‌کردم و نوبت روضه خواندن که می‌رسید صحبتم را اینطور شروع می‌کردم: به ابوتراب خبر رسید یک مُشت اوباش و الوات ریخته‌اند توی شهرِ انبار... حضرت سراسیمه خودش را رساند بین مردهای جنگی اول ملامتشان کرد که جهاد را کنار گذاشته‌اند و الواتها را جرأتمند کرده‌اند، وگرنه در شهر مسلمین که اوباش نباید جرأتِ تاراندن داشته باشند! و بعد که خواست اوج مصیبتِ اتفاق افتاده را شرح دهد؛ فرمود: فَقَد بَلَغَنی اَنَّ الرَّجُلَ مِنهُم کانَ یَدخُلُ عَلَى المَراَةِ! به من خبر رسیده یکی از آن اراذل بر زن نامسلمانی وارد شده و خلخال از پای او کشیده! فَلَو اَنَّ امرَاً مُسلِماً ماتَ مِن بَعدِ هذا اَسَفاً ما کانَ بِهِ مَلوما؛ اگر مرد مسلمان از این حادثه، از این خبر، از ‌غصّه بمیرد، مورد ملامت نیست! اینجای حرفم نفس عمیقی می‌کشیدم و اجازه می‌دادم چند لحظه به سکوت بگذرد و لوتی‌ها توی خودشان بروند... بعد ادامه می‌دادم: آخ آخ آخ... آقای تمام غیرتی‌ها، مولای تمامِ جوانمردها؛ خبر خلخال کشیدن از پای زن یهود اینطور شما را به هم ریخته بود... اینجا دیگر لابد لوتی‌ها مجلس رامی‌گذاشتند روی سرشان و من برای اینکه نمک ریخته باشم روی زخمشان می‌گفتم: من که چیزی نگفتم؛ شما مردهای گُنده چرا دارید اینطور ناله می‌زنید؟ من فقط یک جمله گفتم آن زن غریبه بود، اصلا یهودی بود، کتک هم نخورده بود، فقط یک لاتی خلخال از پایَش کشیده بود؛ امیرالمؤمنین اصلا این صحنه را ندیده بود فقط این چیزها به گوشش رسیده بود... حرفم تمام نشده یکی از سبیل‌کلفت‌های جلسه داد می‌‌زد: "بس کن سید مگه می‌خوای بکشی ما رو؟" و پشت‌بندش صدای نعره‌ی مردها بالاتر می‌گرفت... ولی من بی‌اعتنا به حرفش می‌گفتم حالا شما حساب کن زن اگر مسلمان بود، آشنا هم بود و تازه کار فقط به یک خلخال کشیدن خاتمه نگرفته بود؛ چند نفری ریخته بودند سرش و مشت و لگد حواله‌اش شده بود، بدتر از همه اینکه اگر این حادثه‌ها جلوی چشم علی رخ داده بود... و بالاتر از همه اینکه اگر زن، ناموس علی بود... اینجای صحبتم اجازه می‌دادم هق‌هقم توی بلندگو بپیچد و مجلسِ لوتی‌ها را به هم بریزد... غیرتی‌ها صدایشان را روی سرشان ببرند و تا نفس دارند فریاد بزنند... اول اجازه می‌دادم مردها آتقدر گریه کنند که از نا بیفتند و شبیه لشکری شکست‌خورده تار و مار شوند بعد با صدایی آرامتر در گوش مجلس می‌گفتم: حتی یک مرتبه پیش نیامده بود که علی صدا روی زهرا بلند کرده باشد، حالا اوباش شهر ریخته‌اند توی خانه و صدا که هیچ، دست روی زهرا بلند کرده‌اند... این را می‌گفتم و اجازه می‌دادم مردها محکم خودشان را بزنند و تا چند لحظه از مجلسم جز صدای لطمه‌زدنها و زهرا زهرا گفتن‌ها صدای دیگری بیرون نیاید... بعد از منبر پایین می‌آمدم و می‌گفتم من در جمع مردهای غیرتی روضه‌ی بیشتری ندارم؛ همینقدر که به ما خبر رسیده زهرای پیغمبر را کتک زدند برای جان دادن ما کافیست... کسی به کَمّ و کیفِ حادثه کار نگیرد، همینقدرش برای مردن ما کفاف می‌دهد... تا صدای گریه‌ی مردها دوباره بالا بگیرد... بعد همانجا وسط گریه‌ی مردها روی پله‌ی اول منبر می‌نشستم، سر خم می‌کردم و هِی به پیشانی می‌زدم و زیر لب تکرار می‌کردم: آه علی... علی... علی... آه مردِ زخم‌خورده‌ی نامردهای عالَم.... نامردهای عالَم نامردهای عالَم نامردهای عالَم... ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a جهت مشارکت در طرح زیارت نیابتی اینجا را ملاحظه بفرمایید. @sharaboabrisham ❌با احترام به جهت رعایت حق مؤلف، انتشار مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست. .
روزنوشت⛈
. من اگر روضه‌خوان بودم فاطمیه که می‌شد، حتما یک مجلس ویژه‌ی لوتی‌های شهر می‌گرفتم! غیرتی‌ها و مرام‌
نمی‌دانم معصومین به ملیحه سادات چه عنایتی کرده‌اند که اینگونه واژه‌هایش غوغا می‌کنند. حیفم آمد شما از این روضه‌ فیض نبرید.