eitaa logo
روزنوشت⛈
112 دنبال‌کننده
49 عکس
41 ویدیو
8 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم.
مشاهده در ایتا
دانلود
. مرد خوش لباسی را در نظر بگیرید که با عصایی در دست مشغول قدم زدن است. می‌توانیم آن را در چنین صحنه هایی نشان دهیم: 🌱 پارکی زیبا، در صبحی روشن، در اوایل بهار. 🌱در کنار دریای توفانی، در غروبی دلگیر. 🌱 شب هنگام در کوچه پس کوچه‌های محله‌ای فقیرنشین. 🌱 عصر، در خرابه‌های هول‌انگیز یک قلعه‌ی قدیمی. 🌱 در کلاسی که شاگردان، ظاهر فقیرانه‌ای دارند و پوزخند می‌زنند. 🌱 در کلاسی که شاگردان، ظاهری آراسته دارند و نگرانند. 🌱 در میان آشغال‌ها و ماشین های اسقاطی بیرون شهر. 🌱در سرسرای یک قصر باشکوه. 🌱 سحرگاه، بر لبه‌ی بام یک آسمان خراش. 🌱 جلوی یک دستشویی کثیف، کنار رستورانی، در میان جاده. 🌱جلوی یک دستشویی کثیف، داخل هتلی پنج ستاره. 🌱در سالن انتظار یک فرودگاه شیک. 🌱روی خط سبقت ممنوع، در خیابانی شلوغ. 🌱میان صدها دیوانه‌ی جورواجور، در حیاط یک تیمارستان. 🌱میان زمین فوتبال، در جریان یک بازی مهم. 🌱کنار دیگی جوشان در قبیله‌ی آدم‌خواران. حداقل ۲ تا از این صحنه‌ها رو با ، پردازش کنید. توصیفات تا جای ممکن باشند... هر کدوم از صحنه‌ها میتونه از دو بند باشه تا دو صفحه.. سعی کنید بگید.. پیرمرد داره کجا میره؟ چه هدفی داره؟ وسط اون صحنه چیکار میکنه؟