eitaa logo
روزنوشت⛈
112 دنبال‌کننده
49 عکس
41 ویدیو
8 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم.
مشاهده در ایتا
دانلود
_این هفته جلسه رو هماهنگ کنم؟ _بذار ببینم کی وقتم آزاده. مکان جلسه کجاست؟ _پاتوق دوران دانشجویی می‌ذارم. به یاد اون روزا. _تقریبا دو هفته دیگه چطوره؟ _ثانیه‌ها برامون ارزشمنده. هر چی دیرتر شروع کنیم بازارو از دست می‌دیم. _جمعه بی‌کارم. منتها دکتر حسینی هم احتمالا نتونه بیاد. _چهارشنبه باهاش هماهنگ می‌کنم. تو هم ناز نیار. _حرفی ندارم.جلسه اداره دارایی رو می‌ندازم هفته دیگه. امیدوارم این‌همه زحمت جواب بده. _ خدا رو فراموش کردی؟ ما تلاشمونو می‌کنیم. بقیه‌اش با اونه. _ دیروز با طرف چینی صحبت کردم. گفت احتمالا این محصول بازار خوبی داشته باشه اونجا. به نظرت صادراتش راحت باشه؟ _ذهنیت مسئولین ما نسبت به واردات بهتر از صادراته. حالا تلاشمونو می‌کنیم، ببینیم چی می‌شه. _ راستی با یه کارخونه تو شهرک صنعتی صحبت کردم. خط تولیدشون تو شیفت شب خوابیده. دارم چونه می‌زنم با قیمت مناسب اجارش کنیم. _زحمت کشیدی. این عالیه. _ ژانویه، یه نمایشگاه بین‌المللی تو دوبی برگزار می‌شه. به نظرت می‌تونیم تا اون وقت نمونه محصول رو آماده کنیم؟ _ سعی می‌کنیم. بذار زودتر این جلسه رو هماهنگ کنیم. _ شانس بیاریم باز به تلاطم قیمت ارز نخوریم. برای ارسال پول چکار کردی؟ _ صرافی می‌گفت شما اینجا ریال بدید. تو گوانگجو، یوآن تحویل بگیرید. _ضمانتی داره کارش؟ پولو ندیم ببینیم جا تره بچه نیست؟ _طبعا چون از بانک مرکزی مجوز داره، نمیاد اعتبار خودشو برای چند هزار یوآن زیر سوال ببره. _ظهر، علی اینجا بود. _علی؟ مگه نرفته وزارت دفاع؟ _غافلگیر شدم من. گویا برای پروژه سوخت موشک دنبال شیمیست می‌گردند. کی بهتر از نفر اول المپیاد شیمی. اومده بود ببینه می‌تونیم باهاشون همکاری کنیم؟ _فعلا بذار همینو که زاییدیم، بزرگ کنیم. بهش نگفتی داریم چی کار می‌کنیم؟ _قبلا دوران دانشجویی، تو‌ پروژه سوخت جامد، کمکش کردم. اصرار داشت کارشون اولویت داره. _کاش سعیدو بهشون معرفی می‌کردی. خبر داری که. دکتراشو از برکلی گرفته. اونجا هم چندتا موقعیت کاری بهش پیشنهاد شده. الان برگشته به خانوادش سر بزنه. حیفه این پسره که از ایران بره. _گفتم اتفاقا. چون چند وقت ایران نبوده، می‌ترسن تو این پروژه حساس ازش کمک بخوان. _لابد یه روش‌هایی دارند برای اطمینان از جاسوس نبودن طرف _من یه پیشنهاد بهتر به فکرم رسید.البته به علی نگفتم. خواستم اول با تو مطرح کنم. سعید بیاد اینجا جای من. حاجیت بره وزارت دفاع. _نه بابا! تنهایی تونستی به این راهکار برسی آقای نابغه! _ولی سعیدم پر انگیزه و فعاله. _هرچی. رفیق نیمه راه نباش. _یادت باشه چطور داری منو پابند خودت و این شرکت می‌کنی.