هدایت شده از روشنگری انگلیسی
WHAT IS #JIHAD?
#Smiling in tough times, is Jihad.
Keeping #patience in hard times, is Jihad.
Struggling for #good deeds, is Jihad.
Taking care of old #parents in a #respectful way, is Jihad.
#Forgiving is Jihad.
Jihad is not what #media shows, but what #Quran says.
#MUSLIMS ARE NOT #TERRORISTS.
#CNN #BBC #FOXNEWS
#جهاد چیست؟
#لبخند زدن در سخت ترین شرایط زندگی ، جهاد است.
#صبوری در دشوارترین مراحل حیات، نوعی جهاد است.
جنگیدن جهت کسب #نیکی ها، جهاد است.
مراقبت از #والدین سالخورده به نحو پسندیده و نیکو، نوعی جهاد است.
#بخشش نیز پله ای از پلکان جهاد است.
آنچه که #رسانه های جمعی به تصویر میکشند، قطعا جهاد نیست؛ آنچه که #قرآن کریم توصیف مینماید، جهادست.
🍃 @Enlightenment40 🍃
🚩 هر کدام از #شهدا ی همراه #شهید_سلیمانی خودشون اسوه های #تقوا و #اخلاص و #جهاد بودند.. هر کدام یک #ابرقهرمان
به تقاص خون پاک تک تک شان تا نابودی #اسرائیل و رژیم #آمریکا، ذکر روز و شب مون هست: #مرگ_بر_آمریکا
#شهید_حسین_پورجعفری #دستیار_ویژه #شهید #مدافع_حرم #مسئولین #جمهوری_اسلامی #نظامی #قهرمان #اسطوره #پاک #جنایت #ترور #آمریکا #ایران #ایرانی #امنیت #پدر
👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
🍀 پیامبر عظیم الشان اسلام، #حضرت_محمد(ص) از دید محققان غربی غیرمسلمان؛ #آرمسترانگ 👆
🍀 #پیامبر(ص) یک #صلح طلب واقعی و نیاز بشر غربی امروز به پیامبری او 👍
#جهاد #محمد #مسیحیت #محقق #راهبه #جنگ #مکه #مسیح #انجیل #عیسی #بعثت #مبعث #اسلام #مسلمان #مسلمانان #Muslim #Islam #Muhammad #ProphetMuhammad
👉 @roshangarii 🌹
سلام
نمیدونم چرا رادیو و تلویزیون این ایام اینقدر برای دکترا و پرستارهایی که توی بیمارستانهای #کرونایی کار میکنن، تبلیغ و تشکر و قدردانی میکنن؟!
🔻دلتون خیلی براشون نسوزه! چون اولاً این کار وظیفه شونه، ثانیاً بابتش، حقوق و اضافهکار میگیرن، ثالثاً به بعضیهاشون وعده استخدام دادن. پس خیلی ذهنتون رو درگیرشون نکنید! اینها برای #پول کار میکنن، مزدشون رو هم میگیرن!
🔹 دیدین جملههای بالا چقدر حال بههمزن و انزجارآور بود.👆
هموطن گرامی!
🔹 همین حس رو خانوادههای شهدای مدافع حرم داشتن، وقتی بعضیا میگفتن "مدافعان حرم حقوق دلاری میگیرن و برای پول میجنگن"
🔻 واقعاً کسی حاضره برای پول، بره جلوی گلوله؟! یا از بیماران کرونایی #پرستاری کنه؟!
این بخشی از تبلیغات مسموم علیه مدافعان حرم بود.
✍ مدافعان #امنیت و مدافعان #سلامت، دکترا و پرستاران عزیز، خدمه بیمارستان و نیروهای جهادی، دم تون گرم!
همه شما، مشغول ازخودگذشتگی و #جهاد بودین و هستین و قطعاَ مرگ در این راه بهمنزله شهادته
👈 همه میگن کاش جلوی #کرونا رو توی چین میگرفتن تا وارد کشورمون نشه
👈 حالا بهتر درک میکنیم که چرا جلوی داعش رو توی همون سوریه و عراق گرفتن تا وارد کشورمون نشه؟
🌹🌹 شادی روح شهدای مظلوم #مدافع_حرم به ویژه سردارشهید #سلیمانی، شهدای امنیت و شهدای خط مقدم درمان، درود و صلوات.
🇮🇷
👉 @roshangarii 🚩
🚩 تفاوت ریزی وجود داره بین جهاد و شهادت..
امام حسین شهادت را برگزید.. جهادی که میدانست پایان آن شهادت است
حسین (ع) نه یار داشت، نه نیرو. او به خوبی میدانست با 72 نفر نمیتوان بر لشکر 30 هزار نفری پیروز شد. اما آخرین سلاح او #شهادت بود.. و جز این راه، راهی برای محکوم کردن حکومت فاسق یزید نداشت
#کتاب #کتاب_خوب #عاشورا #محرم #کربلا #شریعتی #دکترشریعتی #علی_شریعتی #امام_حسین #حسین (ع) #قیام_عاشورا #کتابخانه #معرفی_کتاب #مداح #مداحی #روضه #نوحه #ماه_محرم #شهید #جهاد #سلبریتی #بازیگر #بازیگران #هنرمندان #اهلبیت #شیعه #تشیع #اسلام
👉 @roshangarii 🚩
🔺یکی پست گذاشته بود اگر توی اسرائیل بدنیا میومدید یهودی میشدید! عربستان، مسلمون! آمریکا، مسیحی و..
کامنتها خیلی جالب بود.. کامنتها را دستکم نگیرید.. و اگه نتونستید پیجهای ملحد و برانداز را هک کنید، ریپورت کنید و توی کامنتها دروغ دلنگاشونو برملا کنید.. خیلی ها اول با دیدن پستها حرفهاشونو باور میکنن و با دیدن کامنت شما نظرشونو تغییر میدن👌😊
#دین #اسلام #انسانیت #دین_من_اسلام #من_مسلمانم #شیعه #مسلمان #یهودی #مسیحی #آمریکا #اسرائیل #عربستان #فلسطین #ملحد #برانداز #روشنگری #آگاهی #جهاد #روشنگری_جهاد_است #جغرافیا #تفکر #ادیان #تازه_مسلمانان #اینستاگرام #سوادرسانه #کامنت #لایک
👉 @roshangarii 🚩
ما جوانان انقلابی، از مجلس و قوه قضاییه میخواهیم نماینده متکبر و قانون گریز مجلس، #عنابستانی را اخراج و مجازات کنند، تا مردم بدانند و لمس کنند که همه در برابر قانون مساوی هستیم..
تا همه بدانند فرقی بین مردم عادی و وکیل آنها نیست.. قانون گریزی مجازات دارد..
#مجلس #سرباز #سرباز_قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم #ارتش #سپاه #اسلام #جهاد #قانون #قوه_قضاییه #قانونگذار #حاشیه #سلبریتی
____
کانال روشنگری را به دوستان خود معرفی کنید. 👇👇
👉 https://eitaa.com/joinchat/1244856320Ccc8cd009b9 🚩
🍀🚩 پیامبر عظیم الشان اسلام، #حضرت_محمد(ص) از دید محققان غربی غیرمسلمان؛ #آرمسترانگ 👆
🍀 #پیامبر اسلام یک #صلح طلب واقعی بود که همه عمرش برای جلوگیری از جنگ و کشتار تلاش کرد 👍
متن کامل کتاب آرمسترانگ در پست بعد👇
#جهاد #محمد #مسیحیت #محقق #راهبه #جنگ #مکه #مسیح #انجیل #عیسی #بعثت #مبعث #اسلام #مسلمان #مسلمانان #Muslim #Islam #Muhammad #ProphetMuhammad
👉 @roshangarii 🏴🚩
🍀🚩 پیامبر عظیم الشان اسلام، #حضرت_محمد(ص) از دید محققان غربی غیرمسلمان؛ #آرمسترانگ 👆
🍀 #پیامبر اسلام یک #صلح طلب واقعی بود که همه عمرش برای جلوگیری از جنگ و کشتار تلاش کرد 👍
متن کامل کتاب آرمسترانگ در پست بعد👇
#جهاد #محمد #مسیحیت #محقق #راهبه #جنگ #مکه #مسیح #انجیل #عیسی #بعثت #مبعث #اسلام #مسلمان #مسلمانان #Muslim #Islam #Muhammad #ProphetMuhammad
👉 @roshangarii 🚩