🔸 بعضیا هستند تا #ظلم و مصیبتی میبینن، یه گوشه می نشینن و میگن: کی بشه #امام_زمان بیاد و اوضاع رو درست کنه!
پاسخ این حرف نادرست از زبان #رهبر انقلاب👆
#انتظار #بسترسازی #حرکت #قائم (ع) #فلسطین #یمن #مبارزه #صلح #عدالت #تبلیغ #امام_مهدی #منجی #انتظار #حجت_بن_الحسن(ع) #روحانی #مداحی #روحانیت #مبلغ #شیعه #اسلام #حضرت_مهدی #مهدی (عج)
👉 @roshangarii 🌹
🚩 ما برای #مبارزه با #اسرائیل و دفاع از مظلومیت #فلسطین همیشه حاضریم.. حتی با این حال..👆
#قدس #روز_قدس #عجیب #معامله_قرن #القدس_عاصمة_فلسطین #القدس_لنا #عودة_القرن #نحوالقدس #نه_به_معامله_قرن #معامله_قرن #لا_لصفقة_القرن #مقاومت #غیرت #ایران
#israel #FreePalestine #palestine #occupation #dealofthecentury #resistance #oppression #trump #donaldTrump #america #QudsDay
👉 @roshangarii 🌹
💚 تو کجای دنیا #وزیر_جنگ سراغ دارید که #عارف باشه.. #عاشق باشه.. #شاعر باشه.. قلبش از آب روشنتر و پاکتر باشه..
توی کجای دنیا #دانشمند #فیزیک_پلاسما سراغ دارید که کار و زندگیش و حتی زنش را رها کنه بره برای بچه #یتیم های #لبنان مدرسه بسازه ..
فقط بین #شیعه ها و #مسلمان ها چنین انسانهای شگفت و خارق العاده ای میشه دید.. یه #شهید_چمران.. یه #سردار_سلیمانی..
سالروز #شهادت شهید #چمران اسوه #مبارزه و #عرفان تسلیت باد..
#چمران #دکتر_چمران #جنبش_امل #حزب_الله #جمهوری_اسلامی #انقلاب #انقلاب_اسلامی #چریک #دهلاویه #جنگ_تحمیلی #شهید
👉 @roshangarii 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 پاسخ محکم و قاطع #رهبر انقلاب به تهمت و تهدید #ترامپ
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار #پرستاران:
🔹 حالا نکتهی قابل توجه این است که وقتی از این حوادث برای #آمریکایی ها پیش میآید –ملاحظه میکنید در #بغداد و سراسر #عراق هیجان ضدآمریکایی چقدر است– باز آن جناب #توییت کرده که ما این را از چشم #ایران میبینیم و پاسخ ایران را خواهیم داد.
👈 اوّلاً غلط میکنید؛ ثانیاً منطقی باشید، که نیستید. مردم کشورهای این منطقه از #آمریکا متنفرند. شما آمریکاییها در عراق و #افغانستان جنایت کردید و آدم کشتید.
🔹 مردم عراق و #سوریه و افعانستان از آمریکاییها متنفرند و این تنفر یک جایی بیرون میزند.
🔹 لازمهی حرکت سیاسی و امنیتی که آمریکا در منطقه میکند، همین نفرت است.
👈 #جمهوری_اسلامی اگر تصمیم بگیرد با کشوری معارضه و #مبارزه کند، صریح این کار را میکند.
🔺 ما به #منافع و مصالح کشور و ملتمان پایبندیم؛ به عزت و پیشرفت و عظمت ملت ایران بشدت پایبندیم و هر کس اینها را تهدید کند، بدون هیچ ملاحظهای با او روبهرو میشویم و ضربهی خود را وارد میکنیم. ۹۸/۱۰/۱۱
🏷 #دیدار_پرستاران
💚 @khamenei_ir 💚
👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_پنجم
💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»
هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر #بسیج میشینم واسه #مناظره با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!»
💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل #اعتماد هستند، اما این چه #وسوسه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟
باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟»
💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی #منطقی ادامه داد :«یه #انتخاباتی برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه #نامزد بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار #احمدی_نژاد بودن.»
سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه #سبز هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای #میرحسین بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...»
💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری #دروغ می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها #تقلب کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها #رأی مون رو دزدیدید!!!»
سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!»
💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانیاش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند.
من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران #موسوی و #کروبی بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند.
💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "#یار_دبستانی_من" را با صدای بلند می خواندند.
اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از #تجمعات بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند.
💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این #چادر دست و پایم را بند کرده بود.
دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان #قیام کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشتهای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت.
💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...»
هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت.
💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد.
همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای #مبارزه به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟
💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای #خبرچینی می رفت؟
بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم...
#ادامه_دارد
#آبان98
#انتخابات
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_ششم
💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم.
دفتر #بسیج چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم :«چیه؟ اومدی گرای بچه ها رو بدی؟»
💠 به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد :«اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با #چادر نرو!» نمی دانم چرا، اما در انتهای نهیبش، #عشقی را می دیدم که همچنان نگرانم بود.
هیاهوی بچه ها هرلحظه نزدیک تر می شد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و می خواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد :«اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!» و من تشنه عشقش، تنها نگاهش می کردم!
💠 چقدر دلم برای این دلواپسی هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد :«بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!» و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم می خواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم :«اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط #حق شون رو می خوان!»
از بالای سرم با نگاهش در را می پائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه ها گم می شد، پاسخ داد :«حالا می بینی که چجوری حق شون رو می گیرن!»
💠 سپس از کنارم رد شد و در حالی که به سمت در می رفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد :«تو نمی فهمی که اینا همش بهانه اس تا کشور رو صحنه #جنگ کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش می کشن...» و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه های آزمایشگاه های کنار دفتر، تنم را لرزاند.
مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در می کشید، با حالتی مضطرب هشدار داد :«از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس ها!»
💠 مثل کودکی دنبالش کشیده می شدم تا مرا به یکی از کلاس های خالی برساند و می دیدم همین دوستانم با پایه های صندلی، همه شیشه های آزمایشگاه ها و تابلوهای اعلانات را می شکنند و پیش می آیند.
مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت.
💠 گوشه کلاس روی یکی از صندلی ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه ها و هیاهوی بچه ها که هر شعاری را فریاد می زدند، بند به بند بدنم را می لرزاند.
باورم نمی شد اینجا #دانشگاه است و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس های درس کنار یکدیگر می نشستیم.
💠 قرار ما بر #اعتراض بود، نه این شکل از #اغتشاشات! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای #تقلب بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر #مبارزه را؟
گیج #آشوبی که دوستانم آتش بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه می کردم و دیگر فکرم به جایی نمی رسید و باز از همه سخت تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه ای از برابر چشمانم نمی رفت.
💠 آن ها مدام شیشه می شکستند و من خرده های احساسم را از کف دلم جمع می کردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست.
دلم برای مَهدی شور می زد که قدمی تا پشت در کلاس می آمدم و باز از ترس، برمی گشتم و سر جایم می نشستم تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد.
💠 اما نه، شعار "#مرگ_بر_دیکتاتور" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش می رسید. از پشت پنجره پیدا بود جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه می روند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم.
از آنچه می دیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده های شیشه و نشریه های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود.
💠 صندلی هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله #معترضین بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود!
از چند قدمی متوجه شدم شیشه های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی، قدم هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم.
💠 از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بی تابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان می داد.
تمام دفتر به هم ریخته، صندلی ها هر یک به گوشه ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه ها سرنگون شده بود. نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ #خون را روی زمین دیدم...
#ادامه_دارد
#آبان98
#انتخابات
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی #هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر #ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی #خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام #ایران نشدید، شاید ما حریف نظام #سوریه شدیم!»
لحن محکم #عربیاش وقتی در لطافت کلمات #فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت #العربیه باز بود و ردیف اخبار #سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای #انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، #شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه #مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال #دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به #نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و #بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای #عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق #مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری #عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر #آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«#چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر #اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
9.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌دیدین بعضیا هر چی میشه میگن کی بشه #امام_زمان ظهور کنه، خودش مشکلاتو درست کنه؟!😳 خودش درسته کنه؟
🔺 بعضی ها #انتظار_فرج را به این میدانند که بنشینند در خانه و #دعا کنند و دیگر کاری نکنند..
🔹 این طور نیست که حالا که ما منتظر #ظهور امام زمان- سلام الله علیه- هستیم پس دیگر بنشینیم تو خانههایمان، تسبیح را دست بگیریم و بگوییم «عَجّلْ عَلی فَرَجِهِ». 🔹 عجّل، با کار شما باید تعجیل بشود.
🔸 #انتظار به معنای گوشه گیری نیست.. به معنای حرکت و آماده سازی است.. 👇
#مسلمین را با هم مجتمع کنید..
خود را برای #مبارزه با زورگویان و شیاطین آماده کنیم
#چله_عظیم_قرن #موعود #حضرت_مهدی #امام_خمینی #آیت_الله_خامنه_ای #رهبر #منجی #مهدی (عج) #امام_مهدی #رائفی_پور #پناهیان #اجتماع_قلبها
👉 @roshangarii 🚩
هدایت شده از محمد عبدالهی
🔴 چرا می گوییم اسرائیل به زودی نابود شدنی ست؟
✍ #محمد_عبدالهی
🔺بنيانهاي رژيم #صهيونيستی بر چند ستون متزلزل و دروغ بنا شده است:
1⃣ اسرائيل، موجوديت خود را بر «زمين» ملت ديگري ساخته است. شرط اول تشکيل يک جامعه و حکومت، #زمين است. جامعه و حکومتي که حتي زمين آن اشغالي و از آن مردم ديگري است، چگونه میتواند به بقاي خود اميدوار باشد؟
2⃣ دومين چالش بزرگ اين رژيم شهروندان و #مردم است. #اسرائيل، نه تنها حکومتي بدون زمين است که حتي #ملت واحدي ندارد. ساکنان آن مهاجراني از بيش از 100 کشور و مليت مختلف، با رنگ و نژاد و زبان و فرهنگهاي متفاوتند که به صرف #یهودی بودن، به فلسطين آمده اند. آنها هويتي يکسان و واقعي ندارند و گسلهاي فعال و شديدي بين آنها وجود دارد که مهمترين آن سياست #آپارتايد و برتري #نژادی است! برتري اشکنازي ها بر سفاردي ها! برتري سفيدها بر سياهها! برتري يهودي ها بر عربها و مسيحي ها و...
3⃣وجه سوم موجوديت و پاشنه آشیل اسرائيل، ايدئولوژي آن است: #يهوديت و #صهيونيزم. اکثريت ساکنان اين رژيم، #سکولار و #لائيک هستند. به تعبير #ايلان_پاپه، اسرائيلي ها ميگويند #فلسطين را #خدا به آنها بخشيده، ولي خدايي که آنها به وجودش باور ندارند! با افزايش زاد و ولد #حريدی ها و رسيدن آنها به 25% جمعيت اسرائيل، دعواي هميشگي سکولارها با يهوديان #ارتدوکس و حريدي ها در سالهاي اخير شدت گرفته، بحران سياسي «قداست شنبه يهودي»، بحران خدمت اجباري سربازي، آزادي همجنسبازان و اختلاطهاي زن و مرد و.. کشمکشهاي متعددي را برانگيخته است. #حريدی ها معتقدند دولت اسرائيل يک دولت #سکولار است و نه يهودي و بر مبناي #تورات! آنها حاضر به خدمت در #ارتش نيستند... تامير پاردو، رئيس سابق موساد گفته: «جنگ داخلي بزرگترين تهديد براي موجوديت اين رژيم به شمار ميرود حتی بزرگتر از تهديد ايران و حزبالله و يا گروههاي فلسطيني»
4⃣ پس از سالها «ايده سازش» اينک فلسطيني به عيان فهميده که تنها راه آزادي فلسطين، همان راهي است که باعث #اشغال فلسطين شده: #مبارزه. مبارزه #نظامي. مبارزه #رسانه اي. مبارزه در هر شکلي و با هر ابزاری. #حماس امروز جبهه جديدي از ناامني را براي اسرائيل گشوده که اسرائيل ناتوان از مواجهه با آن است. با وجود کشتارهاي وسيع، اسرائيل نتوانسته #انتفاضه هاي پي در پي را مهار کند و تنها در خون بيشتر در حال دست و پا زدن است. ايجاد ناامني دائمي براي اشغالگران بهترين راه براي ضعيف کردن اين رژيم است.
5⃣ #صهيونيسم بر اساس جنگ رسانه اي و خدعه هاي رواني شکل گرفته که مهمترين آن #مظلوم_نمايی و معروفترین آن ادعای #هولوکاست است. اما با فراگير شدن جنايات اين رژيم در رسانه ها، ظهور مورخان نوانديش انکارکننده هولوکاست و شهادت فعالان صلح غربي بدست اسرائيل و...، اينک تابلوي مظلوم نمايي اسرائيل فرو ريخته است. جنبش جهاني تحريم و انزواي اسرائيل #BDS توسط فعالان و اکتيويست هاي اروپايي و آمريکايي، امروز به يکي از چالش هاي جدي رژيم جنايتکار اسرائيل تبديل و سبب شده دول غربي نيز بتدريج حمايت هاي خود از اسرائيل را کاهش دهند و حتي مجالس کشورهاي مختلف غربي (ايرلند، انگلستان، فرانسه، سوئد و 136 کشور جهان و..) «دولت فلسطين» را به رسميت بشناسند. همين باعث شده اسرائيل با صرف هزينه هاي هنگفت در صدد اتحاد با کشورها و گروهک هاي جنايتکار و بدنام مثل ميانمار، نيجريه، سودان جنوبي و کشورهاي عربي حامي داعش يعني امارات و عربستان برآيد.
6⃣ براي فروپاشي اسرائيل، ترکيب همه اين عوامل ضروري است. فعال شدن گسست هويتي و مذهبي و نژادي در جامعه اسرائيل، ادامه مقاومت نظامي و شبکه سازي حماس در کل فلسطين، ايجاد شکايات حقوقي از اسرائيل براي اشغال کرانه باختري، قدس، جولان، سينا و.. با هدف آزادي کامل مناطق اشغالي، تداوم مقاومت نظامي و ايجاد ناامني و ترس و وحشت دائمي در اسرائيل براي پايان اشغال 70 ساله. تداوم کمپين هاي سياسي و رسانه اي (مثل کمپين تظاهرات بازگشت) و خصوصا آگاهي بخشي در جامعه آمريکا بعنوان مهمترين حامي مالي و سياسي اين رژيم که با #ماليات مردم آمريکا جنايت مي کند. جهان بايد به اين نتيجه برسد که چاره حل موضوع فلسطين، ايده يک کشوري (فقط اسرائيل) يا دو کشوري (هر دو اسرائيل و فلسطين) نيست. اولي سرنوشتي جز آپارتايد آفريقاي جنوبي ندارد و دومي با خوي جهانخواري اسرائيل در تصرف وجب به وجب خاک فلسطين و لبنان و سوريه و مصر و اردن محال است. راه حل چنانکه مورخ برجسته ضدصهيونيست "ايلان پاپه" بهعنوان يکي از سردمداران «بي دي اس» دنبال مي کند، تنها و تنها ايده "يک کشوري" با #بازگشت همه فلسطينيان به خانه هاي خود و بازگشت همه مهاجران غصب کننده به کشورهايي است که از آنجا آمده اند. ما اين روز را به اذن خدا و بنا به وعده حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب، نزديک مي بينيم. بسيار نزديک...
☑️ @abdollahy_moh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 #شهید_سلیمانی: آیا امکان چنین چیزی هست که بتوان با دیپلماسی، فلسطین را به فلسطینیان برگرداند؟ اینجا راهی جز مبارزه وجود ندارد.
الفریق قاسم سلیمانی: هل يمكن استعادة الفلسطينيين لفلسطين عبر انتهاج الديبلوماسية؟ لا يوجد هنا سبيل سوى التضحية والنضال والإيثار.
#شهیدالقدس #وفاء_لشهید_القدس #قدس_خونبهایت #فلسطین #قدس #بیت_المقدس #صلح #سازش #اسرائیل #خائن #عرفات #یاسرعرفات #سردارسلیمانی #سلیمانی #مبارزه #مقاومت #Palestine #Israel #Quds
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
مبارزه قهرمانانه محمدعلی کلی با یک کودک
💢 کاربری در فضای مجازی با انتشار این فیلم نوشت:
محمدعلی کلی، قهرمان بوکس جهان پدر این بچه را شکست داده و پسر دستکش به دست وارد رینگ بوکس شده. عکسالعمل این قهرمان واقعا جالبه...
#قهرمان #مبارزه #شکست #کودک #بوکس #ورزش #ورزشکار #پرسپولیس #استقلال #مافیا #جام_قهرمانان_آسیا #مسلمان #عشق #خدا
👉 @roshangarii 🚩
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای جالب دختر آمریکایی درباره عفت و حیا
کاملا نشان میدهد که #حجاب یک سلیقه در پوشش نیست بلکه یک #مبارزه است با ظلمی سیستماتیک علیه زن ...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩