هدایت شده از کانال روشنگری🇵🇸
🔴 همه #دروغ هایی که درباره #پهلوی به شما گفتند
❌ دروغ #آزادی #حجاب در زمان #شاه!
#حجاب_اجباری #حجاب_اختیاری #بیحجابی_اجباری #رضاشاه #محمدرضاشاه #ممنوع #سینما #تلویزیون #صداوسیما #بمباران_تبلیغاتی #مدرسه #دانشگاه #کارمندان #چادر #چادری #روسری #مسیح_علینژاد #منوتو #بی_بی_سی #BBC #دختر #زن #زنان #بانوان #فیلمفارسی
👉 @roshangarii 🌹
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_پنجم
💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»
هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر #بسیج میشینم واسه #مناظره با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!»
💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل #اعتماد هستند، اما این چه #وسوسه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟
باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟»
💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی #منطقی ادامه داد :«یه #انتخاباتی برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه #نامزد بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار #احمدی_نژاد بودن.»
سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه #سبز هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای #میرحسین بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...»
💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری #دروغ می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها #تقلب کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها #رأی مون رو دزدیدید!!!»
سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!»
💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانیاش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند.
من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران #موسوی و #کروبی بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند.
💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "#یار_دبستانی_من" را با صدای بلند می خواندند.
اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از #تجمعات بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند.
💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این #چادر دست و پایم را بند کرده بود.
دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان #قیام کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشتهای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت.
💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...»
هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت.
💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد.
همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای #مبارزه به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟
💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای #خبرچینی می رفت؟
بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم...
#ادامه_دارد
#آبان98
#انتخابات
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
هدایت شده از داستانهای ممنوعه (رمانهای جبهه مقاومت)
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_ششم
💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم.
دفتر #بسیج چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم :«چیه؟ اومدی گرای بچه ها رو بدی؟»
💠 به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد :«اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با #چادر نرو!» نمی دانم چرا، اما در انتهای نهیبش، #عشقی را می دیدم که همچنان نگرانم بود.
هیاهوی بچه ها هرلحظه نزدیک تر می شد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و می خواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد :«اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!» و من تشنه عشقش، تنها نگاهش می کردم!
💠 چقدر دلم برای این دلواپسی هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد :«بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!» و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم می خواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم :«اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط #حق شون رو می خوان!»
از بالای سرم با نگاهش در را می پائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه ها گم می شد، پاسخ داد :«حالا می بینی که چجوری حق شون رو می گیرن!»
💠 سپس از کنارم رد شد و در حالی که به سمت در می رفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد :«تو نمی فهمی که اینا همش بهانه اس تا کشور رو صحنه #جنگ کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش می کشن...» و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه های آزمایشگاه های کنار دفتر، تنم را لرزاند.
مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در می کشید، با حالتی مضطرب هشدار داد :«از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس ها!»
💠 مثل کودکی دنبالش کشیده می شدم تا مرا به یکی از کلاس های خالی برساند و می دیدم همین دوستانم با پایه های صندلی، همه شیشه های آزمایشگاه ها و تابلوهای اعلانات را می شکنند و پیش می آیند.
مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت.
💠 گوشه کلاس روی یکی از صندلی ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه ها و هیاهوی بچه ها که هر شعاری را فریاد می زدند، بند به بند بدنم را می لرزاند.
باورم نمی شد اینجا #دانشگاه است و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس های درس کنار یکدیگر می نشستیم.
💠 قرار ما بر #اعتراض بود، نه این شکل از #اغتشاشات! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای #تقلب بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر #مبارزه را؟
گیج #آشوبی که دوستانم آتش بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه می کردم و دیگر فکرم به جایی نمی رسید و باز از همه سخت تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه ای از برابر چشمانم نمی رفت.
💠 آن ها مدام شیشه می شکستند و من خرده های احساسم را از کف دلم جمع می کردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست.
دلم برای مَهدی شور می زد که قدمی تا پشت در کلاس می آمدم و باز از ترس، برمی گشتم و سر جایم می نشستم تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد.
💠 اما نه، شعار "#مرگ_بر_دیکتاتور" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش می رسید. از پشت پنجره پیدا بود جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه می روند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم.
از آنچه می دیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده های شیشه و نشریه های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود.
💠 صندلی هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله #معترضین بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود!
از چند قدمی متوجه شدم شیشه های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی، قدم هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم.
💠 از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بی تابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان می داد.
تمام دفتر به هم ریخته، صندلی ها هر یک به گوشه ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه ها سرنگون شده بود. نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ #خون را روی زمین دیدم...
#ادامه_دارد
#آبان98
#انتخابات
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@dastanhaye_mamnooe
شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ!😒ﺑﺒﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
.
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ #ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮِ!
.
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷﻦ ِ...
#حجاب #قانون_الهی #حجاب_قانون_الهی #خانم #خوش_تیپ #چادر #تجربه_آرامش #من_متعهدم #بیحجابی #کرونا #ویروس #بیحجاب #مسیح_علینژاد #حجاب_قانون_الهی #حجاب_اجباری #حجاب_اختیاری #اجباری #اختیاری #قرآن #اسلام #راهبه #زن #دختر #مسلمان #عشق #چادری #آرایش #زیبایی
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 منطق قوی یک پلیس.. استدلال های عالی
هر چند اون خانم با لحن دوستانه تر و بهتری میتونست تذکر بده. اما قدرت منطق این پلیس را ببینید👆
+بجا گیر دادن به ما برید دزدا رو بگیرید!
.
_اگر شما جای دزدا بودید بیشتر دزدی می کردید!
.
پ.ن: دقیقا مثل این میمونه که بگیم چون طرف دزدی کرده پس ما هم میتونیم دزدی کنیم
.
چون طرف خودشو انداخته تو چاه
پس ما هم میتونیم خودمونو بندازیم تو چاه!
#مقام_معظم_رهبری #مقام_معظم_دلبری
#لبیک_یا_خامنه_ای #رهبرانه #حجاب #حجاب_فاطمی #امر_به_معروف
#عشق #چادری #چادری_ها_فرشته_اند
#چادر #محجبه #مذهبی #دختران_چادری #چادر_خاکی #اسلام #دختران_انقلاب #لبیک_یا_خامنه_ای #خدا
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 فیلم واقعی از انگلستان در سال 1901
به زنها نگاه کنید، همه باحجابند و حتی چادر دارند..
در عرض یک قرن، جهان را لخت کردند..
حتی انگلیسی ها چادری بودند..
#انگلستان #فیلم #چادر #زن #زنان #دختر #حجاب #چادری #محجبه #زنان_محجبه #انگلیس #مسیح_علینژاد #رضاشاه #شیطان #پاکی #زیبا #زیبایی #آرامش #انرژی_مثبت #انگیزشی #طنز #عشق
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه پورن استار داره میگه : شما با یه کلیک روی این جور مطالب در واقع در این جنایت شریک هستید، اونوقت بعضی از پدر و مادرای روشنفکر ما در حالی که هشتگ نه به فیلترینگ میذارن زیر پست هاشون، با دادن یه گوشی هوشمند به بچه های کوچیکشون احساس باکلاس بودن بیشتری بهشون دست میده:😎
اینجاست که باید گفت: چطوری داعشی؟!!!
#مسیح_علینژاد #بی_آبرو #مصیح_پولی_نژاد
#نه_به_حجاب_اجبارى #چهارشنبه_های_سفید #برابربامن #غیرت #زن #زنان #حجاب #پهلوی #حجاب_اجباری #برابری #تاآزادی #چادر #دوربین_ما_اسلحه_ما #ماهواره #منوتو #جم_تیوی #شبکه_جم #جم
@roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب من مدافع حرم باش..
مراقب چادر دخترم باش..
سلام خدا بر زنانی که عفیف و زینب وار در مجلس امام حسین شرکت میکنند.. سلام خدا بر بانوانی که حالیشان است مجلس امام حسین مجلس آرایش و بزک و تن نمایی نیست.. سلام خدا بر عزاداران حقیقی 🏴🚩
#حضرت_زینب #حجاب #چادر #امام_حسین #ما_ملت_امام_حسینیم #حب_الحسین_یجمعنا #عاشورا #زن
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩
هدایت شده از باستان نامه
🔻
☑️ حجاب، نشانهٔ زن اصیل ایرانی
👈🏻 در متن باستانیِ ایرانیِ یَوِشت فریان (Yavisht Friyan) آمده که هوپَرش (بانوی نجیب و اصیل ایرانی) هنگامی که میخواست با برادرش سخن بگوید، #چادر سر کرد.
👉🏻 She covered over her head with a veil.
🔘 مطالعه آنلاین ترجمه انگلیسی کتاب:
www.avesta.org/mp/yf.html
#چادر یک واژه کهن ایرانی است.
@ir_bastan
✍️میدونی #چادر سفیدهای توی حرم یعنی چی؟
یعنی اون خانمی که اومده حرم چادر سرش نبوده ، از درب چادر گرفته.
یعنی #تکفیریِ مسلح از کسی نپرسید چادری بودی یا بی چادر.
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خروش امروز یک دختر #کرد در #دانشگاه_علامه طباطبایی
▪️من امروز با #چادر اومدم به تریبون چون دوستانی هستن که میخوان آزادیای که در باورمه رو جور دیگهای جار بزنن و پَستش کنن.
▪️من مخالف کشتار در کردستانم.
▪️من مخالف بازیچه کردن کُردهام.
▪️من مخالف نسل کشی و غارت کردها توسط کومله و پژاکم.
▪️من امروز میخوام صدای #زن باشم
▪️به خاطر ژن، صدای ۵۶۲ زن شهیدهی کردستانی
▪️به خاطر ژیان، صدای ۱۱ هزار شهید سنی
▪️ به خاطر ئازادی، صدای تک تک لالههای آزاده کرد
▪️برای #ژن_ژیان_ئازادی
#زن_زندگی_آزادی
#زن_عفت_افتخار
👉 @Roshangarii 🚩
آقای قوه قضاییه لطفاً حرمت حجاب و چادر را نگهدارید
🔸دو تا زن رو به جرم بمبگذاری گرفتن، یکی تو #ایران و یکی تو #ترکیه.
🔹بمبگذار ترکیه محجبهست؛ اما وقتی گرفتنش نهتنها حجاب براش نمیذارن، بلکه لباس New York هم تنش میکنن که بگن کار #آمریکا بوده. برای اینکه تحقیرش کنن و باقی رو بترسونن صورت شکنجه شدهش رو بدون سانسور نشون میده و از معرفیش ابایی نداره.
🔸بمبگذار ایران اما در حالت عادی بیحجابه؛ اما وقتی دارن فیلمش رو پخش میکنن نه تنها مقنعه سرشه، بلکه #چادر هم سرش کردن. علاوه بر اینکه چشمبند هم گذاشتن برای حفظ آبروش صورتش رو هم تار کردن! در کنار تخریب چادر و توهین به اون، تصویری که فرد بمبگذار تو ذهن مخاطب باقی میمونه، یه زن محجبهست!
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩
همه دروغهایی که درباره پهلوی به شما گفتند 👆
دروغ آزادی 👆
آزادی نبود، بیحجابی اجباری بود
سال ۵۵ سند حذف چادر تصویب شد 👆
#پهلوی #شاه #رضاشاه #محمدرضاشاه #رضاپهلوی #ایران #دهه_فجر #جمهوری_اسلامی #خمینی #امام_خمینی #آزادی #حجاب #چادر
👉 @roshangarii 🚩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
28.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ میگن: زمان شاه، آزادی بوده! باحجاب و بیحجاب آزاد کنار هم میگشتن!
✅ این هم یه دروغ دیگه. از سال ۱۳۴۸ منع حجاب در مدارس و دانشگاهها کلید خورد.. بعضی جاها مقابله با حجاب شدیدتر بود بعضی جاها کمتر
بدتر آنکه سال ۱۳۵۵ طرح حذف #چادر تصویب شد. چادر بعنوان نماد اصالت زن مسلمان و بلکه زن ایرانی در کلیه مراکز رسمی و دولتی ممنوع شد.. حتی زنان چادری از سوار شدن به هواپیمای هما ممنوع شدند..
طرح #حذف_چادر در دوره #پهلوی
خط رد بر دروغ #آزادی و #حجاب_اختیاری زمان پهلوی 👆
آری.. #بیحجابی_اجباری بود..
👉 @roshangarii 🚩
🔵 باران کوثری و فاطمه معتمدآریا و بقیه #خانم_بازیگر های کشف حجاب کرده، برای توجیه عمل زشت خودشون گفتن: حجاب، فرهنگ ایران نیست! فرهنگ اعراب است!!
این سلبریتی ها، نه ایران را میشناسن نه اصلا تاریخ و فرهنگ ایران را..
👑 زنان ایران حتی قبل از اسلام حجاب داشتن اون هم #چادر.. اصلا کلمه چادر، کلمه ای فارسی است.. زنان اشراف و بزرگ زادگان، نقاب و پوشیه داشتن..
اینها تصویر پادشاهان زن ایران (قبل از اسلام) و الهه های باستان در سنگ نگاره هاست👆 همگی با تاج و چادر..
برای بازیگران «بی فرهنگ» سینمای ایران این عکسها را بفرستید👆
میخواید بیحجاب بشید، میخواید لخت بشید، بشید.. ولی حق ندارید درباره تاریخ و فرهنگ ایران، دروغ بگید..
#پخش_گسترده
#حجاب #ایران_باستان
روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩
💓 زنان ایران، حتی قبل از اسلام، حجاب داشتند.. آن هم چادر
حجاب، فرهنگ ایران است.. نشانه زن ایرانی است
🔵 باران کوثری و فاطمه معتمدآریا و بقیه #خانم_بازیگر های کشف حجاب کرده، برای توجیه عمل زشت خودشون گفتن: حجاب، فرهنگ ایران نیست! فرهنگ اعراب است!!
این سلبریتی ها، نه ایران را میشناسن نه اصلا تاریخ و فرهنگ ایران را..
👑 زنان ایران حتی قبل از اسلام حجاب داشتن اون هم #چادر.. اصلا کلمه چادر، کلمه ای فارسی است.. زنان اشراف و بزرگ زادگان، نقاب و پوشیه داشتن..
اینها تصویر پادشاهان زن ایران (قبل از اسلام) و الهه های #ایران_باستان در سنگ نگاره هاست👆 همگی با تاج و چادر..
برای بازیگران «بی فرهنگ» سینمای ایران این عکسها را بفرستید👆
میخواید بیحجاب بشید، میخواید لخت بشید، بشید.. ولی حق ندارید درباره تاریخ و فرهنگ ایران، دروغ بگید..
#پخش_گسترده
روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩
قهرمان ۸ ساله ایرانی شطرنج آسیا : خوشحالم با چادر روی سکو رفتم و پرچم ایران را بالا بردم.
سلما همتیان دختری که ثابت کرد با #چادر هم میتوان قهرمان شد
دختری که پرچم کشورش رو با نجابتش بالا برد✌🏻
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩.
اینم تصاویری که دیروز در #هلند گرفتم. تنوعی از پوششها حتی با #چادر.
حدود نیم ساعت رفتم خرید در یک محله کوچک.
من فکر می کنم حتی نسبت به شش ماه پیش هم، تعداد محجبهها بیشتر شده است...
شنیدم کسی در #ایران گفته حجاب موضوعی قدیمی است و باید به روز بود☺️ واقعا فقط میشود لبخند زد... به روز ترین اتفاق دنیا گرایش به دین اسلام و مشخصا گرایش زنان به پوشش و #حجاب است...
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩
تو این روزایی که شرط کار، جلوه گری خانوم هاس برای جلب بیشتر مشتری، اتفاقی میری فست فود و میبینی کارمندان خانم نه تنها با #حجاب هستن بلکه #چادر دارن.
بعد از غذای بی نهایت خوشمزه از مدیریت تشکر کردم و ایشون گفتن شرط کار در مجموعه ما چادری بودنه. واقعا جای تقدیر داره.
● مشهد احمد آباد خیابان رضا، رضا ۱۹، فست فود البیک
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
کپی کن
#روشنگری = گسترش آگاهی 👇👇
👉 @Roshangarii 🚩