eitaa logo
کانال روضه دفتری ایتا وتلگرام
4.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
304 فایل
بروزترین کانال روضه دفتری👇 ایتا وتلگرام ••✾•🌿🌺🌿•✾•• @rozeh_daftari1 ارتباط با مدیران کانال👈 @msoghandi@y_a_m_h 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
رنگ دیوار،رنگ خاکستر رنگ پرهای بال پروانه است "در" لباس سیاه تن کرده خانه این روزها عزاخانه است اهل این شهر مردم آزارند دین ندارند،نامسلمانند حاکمان حرام لقمه‌ی شان زن زدن را حلال می دانند حرمتم زیر پایشان له شد چقدر احترامشان کردم به علی هیچکس علیک نگفت بخدا من سلامشان کردم آتش افتاده بین سینه ی من گُر گرفته است حیدر از تب تو نیمی از صورتت دُرُست شده رنگ چادرسیاه زینب تو آه ای یاکریم لانه ی من زخم بال و پرت مرا کُشته است آه ای یاس پر پر حیدر لاله ی بسترت مرا کشته است کاش یک بار هم ببینم شب لحظه ای خواب رفته ای زهرا چِقَدَر جسم تو نحیف شده چِقَدَر آب رفته ای زهرا راه رفتن برای تو سخت است بِنِشین خواهشاً،زمین نخوری خانمم لااقل مراقب باش باز پیش حسن زمین نخوری سر و پهلو و گونه و بازو... با جراحاتِ سخت درگیری بشکند دست قنفذ نامرد بی تعادل قنوت می گیری آسمان کبود خانه ی من ماهتاب و ستاره ات چه شده بعد کوچه ندیده ام آن را راستی گوشواره ات چه شده!؟ آه!با آه خویش حیدر را زنده زنده نکن کفن بس کن آنقَدَر زُل نزن به گهواره محسنم را صدا نزن بس کن کاش می مُردم و نمی دیدم تن بی جان تو کفن شده است چوب گهواره ای که ساخته ام خرج تابوت ساختن شده است 🔸شاعر: _____________
علیه السلام ✨🥀 آسمان در سجده افتاد است پیش پای تو عرش آرام است زیر سایه ی طوبای تو بادها را مسخ کرده عطر جان افزای تو ماه،فانوسی برای شب نشینی های تو تو تجلّی اصولی،تو بنای منطقی تو امام راستینی،تو امام صادقی از قنوت صبحگاهت تا دعایی می رسد مستمند تو به یک نان و نوایی می رسد پای درس ات روح آدم تا رهایی می رسد جابرِ حیّان در این مکتب به جایی می رسد طایر علم لدُنّی جلد بامِ صادق است شیعه هرچه دارد از قالَ الامام صادق است خط ابروی تو سرمشق شب هر فاضل است خواندن املای گیسوی سیاهت مشکل است کسب علم از غیر باغ دانشت بی حاصل است طفل ابجدخوانِ دَرسَت هم فقیه کامل است نور علم ات را به ژرفای جهان تابانده اند بعد از آن مردم تو را شیخ الائمه خوانده اند حال عاشق نیمه شب با چشم بارانی خوش است پس سحر لطفی کنی من را بگریانی،خوش است یک نظر تنها،به سمتم،سربگردانی خوش است در تنور عشق من را هم بسوزانی،خوش است خواب شیرینی به چشم خیسِ فرهادم بده مثل "هارون" راه و رسم عاشقی یادم بده می چکد عطر خدا از اَلسّلام آخرت شش قدم می خواست تا معراج، چشمان ترت جبرئیل افتاد وقتی باز شد بال و پرت بندگی ات شیعه را انداخت یاد مادرت اشک را مانند مادر می کنی آب وضو آنقدر،مولای من،زهراخِصالی که نگو فصل کوچ عاشقی دل را پرستو می کنم شالِ ممسوسِ به اشک روضه را بو می کنم دست چشمم را کنار قبر تو رو می کنم بارگاه خاکی ات را آب و جارو می کنم کاش در خاک بقیع تو حرم می ساختیم چارتا گنبد در آنجا دسته کم می ساختیم بارها گفتی که اشک روضه ها مشکل‌گشاست دردمندان گریه بر هر درد بی درمان دواست ختم منبر هایت آغاز گریز کربلاست قاتلِ جان تو آقا روضه ی طشت طلاست اشک های گریه کن ها را شمارش کرده ای گریه بر جدِّ غریبت را سفارش کرده ای آه از آن شب که کوچه باز بوی غم گرفت آسمان قلبش شکست و بارشی نم نم گرفت روضه خوان"دیوار"شد "در" پا به پایش دم گرفت دخترت از ترس دامان تو را محکم گرفت نیمه شب بال و پر پروانه را آتش زدند پیش چشم دختر تو خانه را آتش زدند پیش پایت اشک های همسرت افتاده است جای جای این گذر بال و پرت افتاده است تکه ای از شعله بر روی سرت افتاده است رد میخ آیا به روی پیکرت افتاده است؟ ریسمانِ بی مروّت‌ها اسیرت کرده است ناسزای بی حیا در کوچه پیرت کرده است بین این کوچه تو را در نیمه ی شب می کِشند بی عمامه بی عبا در پشت مرکب می کشند تا گذر از جمعیت می شد لبالب می کشند ذهنِ ما را سمت شام و داغ زینب می کشند سوخت در بین گذر بال و پر پروانه ها عمه جانت سنگ خورد از پشت بام خانه ها گیسوان کودکی با پنجه شانه می خورد پیش چشمانش رقیه تازیانه می خورد طفلکی از زجر سیلی بی بهانه می خورد دست سنگینی به رویِ کودکانه می خورد دور تو شکر خدا انبوه شامی ها نبود معجر ناموس تو دست حرامی ها نبود شاعر:
🏴 اشعار ____________________ درد داریم از ازل،دنبالِ تسکینیم ما شب به شب در کوچه می گردیم،مسکینیم ما مثل پروانه در آتش هم مطیع کامِلیم شمع می داند که خیلی اهل تمکینیم ما سوختن را لابه‌لای گریه معنا کرده ایم در میان آب می سوزیم ما..،اینیم ما عالم ذَر پیرُهَن مشکی تن ما کرده اند قرن ها قومی عزاداریم،غمگینیم ما خاک ما را با گِل فرهاد توام کرده اند بی قراران دو قطره اشکِ شیرینیم ما ظاهراً تعبیر خواب هر شبِ ما کربلاست... پس نیازی نیست،یک پا اِبن سیرینیم ما فرشِ روضه‌خانه ها را روز جارو می زنیم با کتیبه نیمه شب سرگرم تزئینیم ما دستگرمی است این شب‌گریه های هفتگی... تا محرم ماه‌ها مشغول تمرینیم ما روضه خوان لب وا کند،ما گریه را سر می دهیم آنقَدَر شب‌های عاشورا دهن بینیم ما! سال ها در عمق آن گودال گیر افتاده ایم سال ها گریه کن آن جسم خونینیم ما بیشتر از شمر،خولی را خدا لعنت کند... باخبر از ماجرای راس و خُرجینیم ما داغدار روضه ی بزم شراب و خیزران داغدار روضه ی آن تشت زرّینیم ما 🔸شاعر: ــــــــــــــــــ کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه ایتا👇 ••✾•🌿🌺🌿•✾•• @rozevanoheayammoharramsoghandi
تا ذهن را با خاطره درگیر می کرد ناگاه رنگ صورتش تغییر می کرد خواب پریشان شبش را در خیالش خوب و بدون درد و غم تعبیر می کرد شاءن نزول آیه های چشم خود را با روضه های مادرش تفسیر می کرد گل های روی بالش زیر سرش را با اشک های چشم هایش سیر می کرد او داغ دیده در میان کوچه ای تنگ داغی که یک تازه جوان را پیر می کرد هر روز با خود زمزمه می کرد ای کاش در کوچه دشمن چند لحظه دیر می کرد یا کاش بعد از کوچه وقتی خانه آمد میخِ کجِ در را خودش تعمیر می کرد جعده، خیانت، زهر و...این ها علتش نیست روی جگر داغی دگر تاثیر می کرد می خواست مادر را برد از کوچه اما چادر به زیر پای دشمن گیر می کرد ▪️ ▪️ آئینه ای یک دست را در قاب تابوت مشت مهیب تیرها تکثیر می کرد... شاعر:
قربان بانویی که ذات اقدسی دارد دامان سبزش تار و پودِ اطلسی دارد سجاده اش عطر نماز بی کسی دارد در سینه صدها روضه ی دلواپسی دارد چشمان خیس او شبیه کوهِ الماس است او روضه خوان روضه های مشک عباس است وقتی ادب را در خیال خود مجسم ساخت خشت شجاعت را گرفت و شکلِ آدم ساخت یک رشته کوه از قلّه های سخت و محکم ساخت آئینه در آئینه، چار آئینه باهم ساخت الحق خدا او را زنی مرد آفرین نامید امُّ الادب را "حضرتِ امُّ البنین" نامید ای همسر پیوند مولایم پس از زهرا ای اوّلین سوگند مولایم پس از زهرا ای بانی لبخند مولایم پس از زهرا ای مادر فرزند مولایم پس از زهرا هفت آسمان را غرق شور و همهمه کردی عباس را نذر حسین فاطمه کردی تو عاشقانه پای عهد قدسی ات ماندی قوم شیاطین را از این تصمیم رنجاندی آئینه ها را سمت کوهِ نور چرخاندی مهتاب را دور سر خورشید گرداندی وقتی نشاندی رود را بر زانوی دریا گفتی: حسینم را برادر نه...، بگو مولا تو یاد دادی ذاکر ذکر خدا باشد تو یاد دادی محو ذات کبریا باشد تو یاد دادی غرق اشک ربنا باشد تو یاد دادی تا عمو عباس ما باشد وقتی عزیز فاطمه با خنده اش خندید او "کاشف الکرب" حسین بن علی گردید تو روز را پای علی شب کرده ای بانو تا که حسن تب کرده تو تب کرده ای بانو رخت حسینت را مرتب کرده ای بانو کلاً خودت را وقف زینب کرده ای بانو زینب نگو زینب فقط غم داشت بانو جان در کربلا خانم تو را کم داشت بانو جان آنجا که حسرت در دل رنجور سقا ماند وقتی اباالفضلت میان خصم تنها ماند لب تشنه ای در حسرت دیدار دریا ماند وقتی علمدار حرم در علقمه جا ماند آنجا شروع روضه ی سخت اسارت شد خیلی به زینب بعد عباست جسارت شد با تازیانه رنگ هر رخساره را بردند نامردها حتی لباس پاره را بردند پیش نگاه مادری گهواره را بردند راس علیِ اصغر بیچاره را بردند با نیش‌خَند خود نمک بر زخم ها می ریخت این حرمله پیش ربابت آب را می ریخت آه از نهاد کودکان برخاست: "آه از شام" ترس تمام دختران بی گناه از شام می ساخت پیش چشم زینب قتلگاه از شام مانده به روی قافله ردِّ نگاه از شام ای کاش یک لحظه..،فقط یک بار..،می شد بست چشم حرامی را سر بازار می شد بست زینب میان کوچه ای پُر التهاب افتاد زینب میان دردهایی بی حساب افتاد در مجلس اغیار با قلبی کباب، افتاد آن اتفاقاتی که در بزم شراب افتاد... دختر ندارد تابِ این بی حُرمتی ها را حرف از کنیزی شد...،خدایا لال کن ما را... شاعر:
به مناسبت سالروز مُهر بردار که سجّاده ی سبزم باز است از سرِ ماذنه ها "عشق" طنین انداز است مرغِ بی بال و پری منتظر پرواز است باز امشب غزلی در شُرُف آغاز است شعرها بویِ نمِ کوچه‌خیابان دارد شهر بارانی من عطر شهیدان دارد تُنگ خالیِ شده ای در دل آب افتاده ماهی مُحتضری در تب و تاب افتاده چشم وا کن که از آن چهره،نقاب افتاده عکس شان بار دِگر در دل قاب افتاده پُل این شهر مزیّن به چِهِل نور شده دست تاریک ترین فتنه ز ما دور شده قاصدک یخ زد و پائیز زمستان گردید کوچه ها بستر خونین شهیدان گردید آتش حُقّه ی نمرود،گلستان گردید آفتاب از دل این فتنه نمایان گردید گویِ پرنورِ امید است که خورشید شده سُرخی خونِ شهید است که خورشید شده رو به خورشید اگر روزنه ای وا شده است نور توحید اگر در دل ما جا شده است رود این خطّه اگر راهی دریا شده است نام این شهر اگر ورد زبان ها شده است همه از برکت خونِ شهدای اینجاست از سحرها و دعای علمای اینجاست من در این بیشه از آن شیرجگر می گویم من ز مردانگی مرد خطر می گویم از شهیدِ ششم بهمن اگر می گویم. بارها گفته ام و بار دِگر می گویم شهر آمل "سند" غیرت ایرانی هاست مهد "هندوئی" و "صحرائی"و"سلطانی"هاست ابتدا "شمع" خودش سوخت و خاکستر ساخت در دل سوختن از شعله ی خود،باور ساخت شعله ی باور او،شمع شبی دیگر ساخت کَز هزاران پرِ "پروانه" چُنین سنگر ساخت ما در این سوختگی فیض،فراوان دیدیم "شمعِ"جان‌سوخته را "پیر جماران" دیدیم ما همه رهگذر کوی سعادت هستیم ما همه بنده ی توحید و امامت هستیم بخدا در به در فیضِ شهادت هستیم تا دمِ آخرمان پای ولایت هستیم "عشق"را آینه ای هست،تو آن آینه ای جانمان پیشکشِ سیدنا خامنه ای اغتشاشات اخیری که شب افتاد به راه دست گرمی ست کمی گرم شود حزب الله ای که افتاده مسیر تو از این چاله به چاه روزگار تو شود یک شبِ ای خصم،سیاه کاخ ویران تو را خورد کند پُتکِ یَلی گر مرا اذن جهادم بدهد سیدعلی پُشت رهبر همگی تا که قدم می کوبیم کاخ ها را به سرِ آل ستم می کوبیم این "سعودی" و "یهودی"ست به هم می کوبیم بین "حیفا"و"تلاویو" علم می کوبیم غزه از بند حرامی صفت آزاد شود و بقیع عربستان حسن‌آباد شود باز مانده است الی روز قیامت..،آری باز مانده است درِ باغِ شفاعَت..،آری باز مانده است درِ باغِ سعادت..،آری باز مانده است درِ باغ شهادت..،آری خاکمان آب نخورده است به جزِ خون شهید هشت سال از دل این خاک فقط لاله دمید مرغ طبع دل من میل رهایی دارد "فکّه"،"اروند"،"دو کوهه" چه صفایی دارد خاک خشکیده ی شان بوی جدایی دارد کشور ما به خدا کرببلایی دارد خاک ما جای قدم های تو را کم دارد سنگر خاک گرفته چِقَدَر غم دارد لاله ها یک به یک از باغچه ها چیده شدند بعد از آن روی پرِ و بالِ مَلَک دیده شدند مثل مهتاب به این شبزده تابیده شدند سیزده ساله در آن معرکه فهمیده شدند حالمان خوش تر از آن بود که غمگین باشیم نه چون امروز که درمانده و مسکین باشیم چرخ این صنعت و تولید که بیمار شدند مردم کشورم اینگونه گرفتار شدند این چنین دربه در کوچه و بازار شدند چه جوان ها که در این جامعه بیکار شدند آی دولت!پدرم زخم اسارت دارد او که فریاد زده درد معیشت دارد حافظ این عاشق شوریده چه فالی دارد؟! اصلاً از "عشق" در این دِیر مجالی دارد؟ پس بگوئید به او..،عُمر زوالی دارد... حرم عمه ی سادات چه حالی دارد!؟ من کجا و حرم روح عبادات کجا؟ من کجا و حرم عمه ی سادات کجا؟ ای شهیدی که دل همسفرت را بردند ای شهیدی که تمامِ اثرت را بردند یا کریمی که همه بال و پرت را بردند مثل شاهی که سرش رفت،سرت را بردند خوش به حالت که چُنین سد مصیبات شدی و شهید حرم عمه ی سادات شدی "زندگی" کُشت مرا تا به من آموخت..،بس است این فروشنده مگر تجربه نفروخت؟..،بس است ریسمان دست علی را که به هم دوخت..،بس است مادری پشت دری سوخته،می سوخت..،بس است ما نمردیم که این بار پری بسته شود باز هم دست علیِ دِگری بسته شود شاعر:
از ابتدای هفته فقط آه می ‌کِشیم ما هر سه‌شنبه ناله ی جانکاه می کِشیم هِی جمعه روی جمعه تلنبار می شود... دردِ فراق را همه ی ماه می کِشیم گاهی عتابِ تو به صلاحِ دوامِ ماست ما انتظار سیلیِ گَهگاه می کِشیم ما از تبِ وصال..،توان کَسب می کنیم یک کوه را به قدر پرِ کاه می کِشیم باید به زور..،گریه از این "چشم"ها گرفت با دست خویش آب از این "چاه" می کشیم شرط عروج بنده به بُغضِ پگاهِ اوست خود را به سمت اشکِ سحرگاه می کِشیم هرکس دلیل قدِّ خمم را سوال کرد گفتیم بارِ نوکری شاه می کِشیم این اعتقادِ ماست..،که دلخواه فاطمه است در روضه هرچه ناله ی دلخواه می کِشیم آقا!قسمِ به عُمرِ کم مادرِ شما... ناز تو را در این دمِ کوتاه می کِشیم در کوچه گوشواره ی مادر شکسته شد... ما هرچه می کِشیم از آن راه می کشیم شاعر:
الله علیها فصفقتُ صفقةً على خَدّيها چه روضه ایست که هرکس روایتش می کرد بنای گریه به وضع مصیبتش می کرد چه می شد از دل آن کوچه برنمی گشتند قضا به لطف قَدَر خرق عادتش می کرد برای جمله ی کوتاه هم مجال نداد وگرنه فاطمه او را نصیحتش می کرد "زکیّه" هیچ زمان حرف تُند نشنیده و کاش راهزن این را رعایتش می کرد حرام لقمه به مادر دو دست سیلی زد... گلی که لمسِ نسیمی اذیتش می کرد آهای گریه‌کنان! فاطمه زمین افتاد هجوم چکمه‌ جسارت به ساحتش می کرد یکی ز تکّه‌ی آن گوشواره‌ها گم شد حسن وگرنه همان شب مرمتش می کرد عذاب روحی فرزند،داغ ناموس است مغیره هم چه جفایی به غیرتش می کرد ▪️ دعای مادرم این روزها فقط مرگ است اجل ز طعنه ی همسایه راحتش می کرد شاعر: @rozeh_daftari1
دنیا سیاه بود که نوری بلند شد خورشید از کرانه ی دوری بلند شد در بین شهر نغمه‌ی شوری بلند شد در دشت جهل،سرو شعوری بلند شد بالاترین تفکر آدم!..،خوش آمدی کامل ترین تعقل عالم!..،خوش آمدی مکتب نشسته بود که ناگاه پا شدی در عصرِ لال بودن منبر،صدا شدی بر شانه ی تفکر شیعه عبا شدی تو پنجمین تشرف توحید ما شدی در جاده ‌ی شریعت نُطق‌َت،مسافریم ما شیعیانِ خط به خطِ قالَ باقریم تو امتداد نافله های محمدی تعقیب های بعد عشای محمدی شخصاً کلیددار حرای محمدی آئینه ی تمام‌نمای محمدی تصویر با ملاحت روح خدا !..،سلام ای دومین پیمبر ایمان ما !..،سلام بر روح هرچه علم،بدن کیست مثل تو طوبای فهم،بین چمن کیست مثل تو شیرین ترین بیان سخن کیست مثل تو تلفیقی از حسین و حسن کیست مثل تو! مهتاب بام این دوبرادر درآمده اینگونه دلربا‌شدن از تو برآمده در کوچه‌باغِ بحث شبی که قدم زدی تنها ز لفظِ آیه‌ی تطهیر دم زدی بر قلّه های قلب نَصاری علم زدی زیباترین مناظره ها را رقم زدی پس واجب است از هُنرت استفاده کرد باید فنون بحث شما را پیاده کرد ای خوش‌به‌حال هرکه درت را رها نکرد خود را کنار سفره ی بیگانه جا نکرد هنگام فقر غیر شما را صدا نکرد آن‌کس زُراره شد..،که به زر اعتنا نکرد ظرف مرا شکسته‌سبوی‌َت کُنی خوش است ما را به جبر جابرِ کوی‌َت کنی خوش است در صُلح آب و آتش ما جنگ نیست که آن دل که مبتلای تو شد تنگ نیست که ذاتی که جنس آینه شد سنگ نیست که هرکس کُمِیت عشق تو شد.،لنگ نیست که اهل قلم _به نون و قلم_ هست چاکرت ای هرچه شاعر است به قربان شاعرت باید برات گنبدی از زر درست کرد رو به مزار خاکی تو در درست کرد عطر نفیسی از گُل قمصر درست کرد پائین پایِ قبر تو منبر درست کرد صحن تو را شبیه گوهرشاد می کنیم خاک بقیع را حسن‌آباد می کنیم تو یاکریم زاده‌ی آسیب‌دیده ای در ابتدا به آخِرت غم رسیده ای دردی ز جنس خار مغیلان چشیده ای در اوج‌ کودکی چه عذابی کشیده ای سر نیزه ها کتاب خدا را گسیختند در پیش چشم تو سر جد تو ریختند صبح غرور تو به شبی ظالمانه خورد خواب عمیق تو لگدی بی بهانه خورد با دست زجر زلف سیاه تو شانه خورد همبازیِ سه‌ساله ی تو تازیانه خورد دیدی سرِ عمو سرِ سرنیزه آب شد دیدی طناب حرمله سهم رباب شد!