حضرت علی اکبر
ثمر دلم که وجود تو شده پاره چون جگرم علی
منم آسمان ولایت و تو ستارۀ سحرم علی
بنگر ز داغ تو ای پسر، که چه آمده به سرم علی
تو بگو چگونه نگهکنم، که تو جان دهی به برم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی
نه مراست طاقت داغ تو، که تو در جمال، پیمبری
پدرت قتیل غم تو و تو شهید نیزه و خنجری
به کدام زخم تو بنگرم، که قتیل اینهمه لشکری
تو ز زین فتادی و آسمان، شده تیره در نظرم، علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی
مه آرمیده به خون من، بدن لطیف تو یکسره
ز هجوم نیزه و تیرها شده حلقهحلقهتر از زره
همه زخمهای تن تو را، زده نوک نیزه، به هم گره
به شهادت همه تیغها، شده سینهات، سپرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی
به صدای گریۀ عمهات، به سرشک دیدۀ خواهرت
به رباب و اشک خجالتش، به گلوی خشک برادرت
که دریده فرق تو را ز هم؟که نشانده نیزه به حنجرت؟
بهکدام زخم تو خون دل، چکد از دو چشمترم علی؟
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی
به کدام عضو تو بنگرم؟ که جدا شدند جدا جدا
تن پارهپاره نشان دهد، که هزار بار شدی فدا
ز هزار زخم تو میرسد، به فلک صدای خدا خدا
به چه طاقتی بدن تو را، سوی خیمهها ببرم علی
پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی، پسرم علی
استاد سازگار
حضرت علی اکبر(علیه السلام)
امیرالمؤمنین! صحرای محشر را تماشا کن
به دشت کربلا تکرار حیدر را تماشا کن
ولیالله! ولیالله دیگر را تماشا کن
دوباره خاطرات جنگ خیبر را تماشا کن
پیمبر را پیمبر را پیمبر را تماشا کن
بگو الله اکبر جنگ اکبر را تماشا کن
به تن پوشیده با دست حسینبنعلی جوشن
زده بر یاری فرزند زهرا بر کمر دامن
خدا گوید تعالیالله پیمبر گویدش احسن
خوراک ذوالفقارش جرعهجرعه خون اهریمن
کند تحسین به دست و بازویش هم دوست هم دشمن
بیا ای شیر داور شیر داور را تماشا کن
سپر گردیده پیش نیزه و شمشیر، پا تا سر
رخش قرآن، تنش فرقان، دلش یاسین، لبش کوثر
نبی خلق و نبی خلق و نبی خُلق و نبی منظر
زمین کربلا صحرای بدر و او چو پیغمبر
در امواج خطر از بیم شمشیر علیاکبر
فرار و ترس یک دریای لشکر را تماشا کن
جبین، بشکسته تن، خسته دهن، خونین دولب، عطشان
به دیدار پدر در خیمهگه بشتافت از میدان
سرشکش از بصر جاری شرارش در جگر پنهان
زبان چون چوب خشکیده، نفس چون شعلۀ سوزان
سرشک عمه، اشک چشم خواهر را تماشا کن
زبانش در دهان باب و خونش جاری از حنجر
وجودش باغ گل از تیغ و تیر و نیزه و خنجر
گلو خشکیده، دل تفتیده، چشم از اشک خونین تر
پدر گفت ای همای من مزن از تشنگی پرپر
که سیرابت کند با دست خود امروز، پیغمبر
برو سقایی جدت پیمبر را تماشا کن
برو بابا! که اکنون چشم در راهاند قاتلها
برو بابا که دریا گردد از خون تو ساحلها
برو بابا! که زخمت گل کند تا حشر در دلها
برو تا شعلۀ داغ تو گردد شمع محفلها
برو پرپر بزن در خون خود مانند بسملها
جمال بیمثال حی داور را تماشا کن
دوباره در اُحد رو کرد آن پیغمبر ثانی
دوباره کربلا را کرد با یک حمله طوفانی
ز تیر و نیزه دشمن کرد بر رویش گلافشانی
تنش گردید از شمشیر، چون آیات قرآنی
هزاران زخم خورد و شد هزاران بار قربانی
بگرد ای آسمان؛ صدپاره پیکر را تماشا کن
دریغا! گشت نقش خاک، سرو قد دلجویش
جدا گردید تا پیشانی از هم طاق ابرویش
پدر بشتافت از میدان و رو بگذاشت بر رویش
ز اشک دیده زینب شست خون از جعد گیسویش
بیا «میثم!» خدا را دیدۀ دل بازکن سویش
به سرتاپای او زخم مکرر را تماشا کن
استاد سازگار
حضرت علی اکبر (علیه السلام)
گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم
نقش شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم
گهی بخاک فتادم گهی زجای پریدم
دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت
خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم
ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم
ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو را در دهان خویش مکیدم
نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی
زمانه کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم
هنوز العطشت میزد آتشم که زمیدان
صدای یا ابتای تو را دوباره شنیدم
سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید
که شد بخون جوانم خضاب موی سفیدم
کنار کشتۀ تو با خدا معامله کردم
نجات خلق جهان را به خونبهایت خریدم
بگو به نظم جهان سوز «میثم» این سخن از من
که دست از همه شستم رضای دوست خریدم
استاد سازگار
حضرت علی اکبر
دویده ام زحرم تا که زنده ات نگرم
مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم
زمصحف تنت این آیه های ریخته را
چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم
به فصل کودکی و در سنین پیری خود
دو بار داغ پیمبر نشست بر جگرم
میان دشمن از آن گریه می کنم که مگر
به کام خشک تو آبی رسد زچشم ترم
من آن شکسته درختم که با هزار تبر
جدا زشاخه شد افتاد بر زمین ثمرم
اگر چه خود زعطش پای تا سرم می سوخت
زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم
مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا
روا نبود تو لب تشنه جان دهی ببرم
جوان زدل نرود گر چه از نظر برود
تو نی برون زدلم می روی نه از نظرم
به پیش دیده ی من پاره پاره کردند
دلی به رحم نیاید نگفت من پدرم
مصیبتی که به من می رسد محبّت اوست
هزارها چو تو تقدیم حیّ دادگرم
به روز حشر نگرید دو دیده اش «میثم»
کسی که گریه کند بر ستاره ی سحرم
استاد سازگار
حضرت عباس
ای سرا پا حسین یا عباس
در مدح قمر بنی هاشم
ای سرا پا حسین یا عباس
سیر تو تا حسین یا عباس
همه جا با حسین یا عباس
سخنت یا حسین یا عباس
هم تو باب الحوائج همهای
هم چراغ دل دو فاطمهای
آفتاب رخ تو ماه علی است
راه تو از نخست راه علی است
به دو بازوی تو نگاه علی است
دست و چشم تو بوسه گاه علی است
برده چشمت دل دو فاطمه را
دیده در گاهواره علقمه را
دست خیل ملک به دامن تو
روح خون خداست در تن تو
زخم تن حلقههای جوشن تو
قتلگاه تو طور ایمن تو
برتر از درک و فهم و احساسی
چه بخوانم تو را که عباسی
تو مضامین شعر ناب منی
تو وفا را چو روح در بدنی
تو به هر بزم، ماه انجمنی
تو علی یا حسین یا حسنی
نام باب المراد لایق تو است
هر که هستی حسین عاشق تو است
کعبه آرد سلام بر حرمت
جان عالم نثار هر قدمت
گوهر انبیاست اشک غمت
شهدا زیر سایة علمت
تو که هستی که شخص خیر الناس
گفت جانم فدات یا عباس
آبها تشنه و تو دریایی
خسروان بنده و تو مولایی
تو علمداری و تو سقایی
تو عزیز عزیز زهرایی
روز محشر که روز وانفساست
بر دو دست تو دیدة زهراست
ای ز گهواره بی قرار حسین
دل و جانت در اختیار حسین
حاضری هر کجا کنار حسین
دست و چشم و سرت نثار حسین
حرمت از نخست علقمه بود
اولین زائر تو فاطمه بود
تو علمدار لشکری عباس
شیر و شمشیر حیدری عباس
حمزه ای یا که جعفری عباس
تو فدای برادری عباس
تا کنی جان خود فدای حسین
زاد مادر تو را برای حسین
ای خجل از رخ تو زیبایی
ساقی لالههای زهرایی
با لب خشک و چشم دریایی
زهی از این جلال و آقایی
نه عجب با چنان تب و تابت
خاتم الانبیا دهد آبت
نه فقط یاور حسین استی
در حقیقت در حسین استی
ادب و عشق خاک راه تواند
جنّ و انس و ملک سپاه تواند
به سرشک دو دیدهات سوگند
به مرام و عقیدهات سوگند
در شرار غمت کبابم کن
میثم خویشتن خطابم کن
استاد سازگار
دلدادة ذریة زهراست عباس
جان بر کف میدان عاشوراست عباس
باب الکرم، باب الولا، باب الحوائج
باب الحسین و کعبة دل هاست عباس
زخم تنش آیات ایثار و شهادت
قرآن ز پا تا سر، ز سر تا پاست عباس
عالم به سویش می برد دست توسل
با آن که خود در علقمه تنهاست عباس
بعد از حسین بن علی تا صبح محشر
بر هر شهیدی سید و مولاست عباس
شیر حسین بن علی ، شمشیر حیدر
مرآت یاسین، مظهر طاهاست عباس
فرماندة بی لشکر و سردار بی دست
سقای عطشان بر لب دریاست عباس
یک آسمان غیرت، هزارانش ستاره
نقش زمین در دامن صحراست عباس
در قلزم خون دُرّ نایاب ولایت
در قلب عترت راز ناپیداست عباس
بی دست و دست عالمی بر دامن او
بی آب و بر آل علی سقاست عباس
روزی که هر کس هست حشرش با امامش
گویند ثاراللهیان، ماراست عباس
آن روز تا دست خلایق را بگیرد
دستش به دست حضرت زهراست عباس
در دامن شیر خدا از شیرخواری
بهر شهادت خویش را آراست عباس
می کرد در آغوش مادر بی قراری
آخر امام خویش را می خواست عباس
گفتی قیامت شد، قیامت شد، قیامت
تا کرد قامت بر شهادت راست عباس
تنها نه در دنیا بود باب الحوائج
باب المراد خلق در عقباست عباس
هم پایبند عشق ثارالله امروز
هم دستگیر عالمی فرداست عباس
حتی به روی دشمن خود در نبندد
از بس کرامت دارد و آقاست عباس
نام ابوالقربه از اول داشت با خویش
یعنی همانا مشک را باباست عباس
درعین بی دستی علمدار ولایت
در قحط آب، آب آور و سقاست عباس
ای اهل جنت روضة رضوان شما را
ما را به محشر جنة الاعلاست عباس
دُردانة ام البنین در دست حیدر
ریحانة انسیة الحوراست عباس
از بس که دارد زخم روی زخم بر تن
گویی سراپا لالة حمراست عباس
تا دوست زخم پیکرش را دوست دارد
زخمش چو باغ گل به تن زیباست عباس
"میثم" علی باید بگوید وصف او را
بالاتر از مدح و ثنای ماست عباس
استاد سازگار
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل
هم خون حسین بن علی در تن پاکت
هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل
ریحانة دو فاطمه، ماه سه خورشید
آرام دل حیدر کرار اباالفضل
مانند تو در ارتش اسلام که دیده
فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل
تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک
تو لالة عباسی و ما خار اباالفضل
هم کاشف کرب پسر فاطمه هستی
هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل
بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت
هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل
در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا
تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل
عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت
کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل
تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی
خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل
ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده
پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل
برخیز سکینه به حرم منتظر توست
جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل
از سوز عطش آب شده طفل سه ساله
مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل
تا آن که ببینند به تن دست نداری
یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل
مگذار رود زینب کبری به اسیری
ای دست علی ، دست برون آر اباالفضل
تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت
ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل
کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست
گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل
خون دل ما را که شده اشک عزایت
زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل
مگذار شود خشک دمی دیدة "میثم"
چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل
استاد سازگار
من عبد و برادر حسینم
فرمانده لشکر حسینم
رزمندة سنگر حسینم
لب تشنة ساغر حسینم
در یـاری دوسـت بـود و هستـم
مشک و علم است و چشم و دستم
****
گـه سـاقی و گـاه پاسدارم
گـه میـرم و گـاه عبد یارم
گه بر در دوست خاکسارم
میراث علی است ذوالفقارم
شیر استم و عابـد شبم من
شمشیر حسین و زینبم من
****
دو فـاطمهاند مـادر مـن
دو حجت حق برادر من
دو شیر زنند خواهـر من
دو دست جدا زپیکر من
همراه دو چشم اشکبارم
هر چار شدند وقف یارم
****
مـن قـرص مه دو آفتابم
مــن آینـــة ابـــوترابم
کـرده است حسین، انتخابم
کز خون جبین کند خضابم
با آنکـه فتاده هـر دو دستم
من دست امام خویش هستم
****
لطف و کرم است عادت من
بـیدستی مـن عبـادت مـن
خـون شیفتـة شهـادت مـن
هـر روز بـوَد ولادت مـن
مـا راست حیات جاودانی
سـرچشمة آب زنـدگانی
****
سوگند به کام خشک اصغر
سـوگند بـه خون فرق اکبر
سـوگند بـه عتـرت پیمـبر
سوگند به دست و تیغ حیدر
مشتــاق عمــود آهنینــم
ای خصم بیا، بزن، من اینم
****
ای بحر چه قدر بیحیــایی!
ای آب چقــدر بیوفــایی!
ای موج بس است خودنمایی!
رو از چه به سوی من گشایی؟
مـن آتشی از تب حسینم
من تشنة لب، لب حسینم
****
خـون جگـر و سبوی عباس
سوز عطش و گلـوی عباس
ســوگند بــه آبروی عباس
ای آب میا بـه سوی عباس
بگـذار ز تشنگی بجـوشم
والله قسم تــو را ننـوشم
****
با آنکه چو بحر در خروشم
بــر آب کــی آبرو فروشم
این مشک که هست بار دوشم
با اشک نهـاده سـر به گوشم
گوید که سکینه گشته بیتاب
مگذار بـه خاک ریزد این آب
****
افسوس که خورد تیر بر مشک
یک قطره دگر نمانْد در مشک
فریـاد کشید از جگـر مشک
شرمنده شد از پیامبر مشـک
هر جرعة آن که ریخت بر خاک
میگشت دلم چو موج، صد چاک
****
«میثم» همـه جـا زبان ما باش
فریــادِ بــه دلْنهـان ما باش
از دیــده گهـرفشان ما باش
سـوز دل دوستـان مـا باش
نظمت به جگر شراره ماست
حرف دل پاره پاره مـاست
استاد سازگار
سقّا بـه غیر خون جگر در بصر نـداشت
آبی که چشم خود کند از گریه تر، نداشت
پـوشید چشم از سـر و از دامـن حسین
تا دست داشت در بدنش، دست بر نداشت
دریـا نگـه بـه داغ لب خشـک او نکرد
آب از شــرارة جگــر او خبـر نداشت
تاریخ شاهد است که در عمر خود حسین!
بعد از حسن بـرادر از او خوبتـر نداشت
باران تیـر دشمـن و او پیـش روی دوست
جز چشم ودست وسینه وصورت سپرنداشت
دست امـام بـود و دو دستش ز تـن فتـاد
چشم حسین بود، ولی چشم و سر نداشت
از شیـرخوارگـی دل او را حسیـن بـرد
حتی قرار بـر سرِ دستِ پــدر نـداشت
هجده ستاره داشت سر نیزهها حسین!
مثـل سـر بریـدة او یک قمـر نـداشت
وقتی که عکس تشنه لبان را در آب دید
از بس که سوخت اشک خجالت دگرنداشت
از آه او اگـر دلـش آتـش نمیگــرفت
اینقــدر ســوز سینه «میثم» اثر نداشت
استاد سازگار
من آسمان نور و عبّاس آفتابم
من شهر عاشورایم و عبّاس بابم
من کشتی و عبّاس باشد بادابانم
من جنّت و عبّاس باشد بوستانم
من بیشه ی توحیدم و عبّاس شیرم
من احمد و عبّاس، حیدر در غدیرم
عبّاس من مرد وفا جهاد است
عبّاس من باب الکرم باب المراد است
عبّاس من لب تشنه و دریاست مستش
عبّاس من بی دست و عالم زیر دستش
عبّاس من دریا و عالم تشنه ی او
رود فرات و چاه زمزم تشنه ی او
عبّاس من یک کربلا عشق و ادب بود
بیرون شد از دریای آب و تشنه لب بود
عبّاس من صاحب لوای اهل بیت است
عبّاس من مشکل گشای اهل بیت است
عبّاس من فرمانده ی کلّ قوا بود
تنها سپاه من به دشت نینوا بود
عبّاس من بیدست بود و دستِ من بود
در روز تنهایی تمامِ هست من بود
عبّاس من چون حمزه بر ختم رسل بود
هر زخم تیغش بر بدن یک باغ گُل بود
عبّاس من در یاری من جان فدا کرد
یک لحظه دست و دیده تقدیم خدا کرد
عبّاس من با اشگ چشم و سوز سینه
در موج دریا دیده تصویر سکینه
عبّاس من تنها نه پرچمدار من بود
حتّی پس از جان دادنش هم یار من بود
عبّاس من بر آب ذدریا آبرو داد
از خون پاک خویش دریا را وضو داد
عبّاس من عبّاس من لب تشنه جان داد
لب های خشکش را به پیغمبر نشان داد
عبّاس من آثار سجده بر جبین داشت
ارث عبادت از امیرالمؤمنین داشت
عبّاس من هم یار من، هم یار دین بود
اجر جهاد او عمود آهنین بود
عبّاس من هم باغ من، هم یاس من، بود
عبّاس من عبّاس من عبّاس من بود
چون صحن من صحن و سرایش می درخشید
تا آسمان گلدسته هایش می درخشید
تنها نه این دنیا مرا یار است عبّاس
روز قیامت هم علمدار است عبّاس
فردا قیامت می شود پا بست عبّاس
زهرا شفاعت می کند با دست عبّاس
کی زااده ی امّ البنین فردا گذارد
«میثم» غلام او در آتش پا گذارد
استاد سازگار
سزد ز مهر فلک خوبتر بخوانندش
قمر، نه رشک هزاران قمر بخوانندش
قسم به خون شهیدان حق روا باشد
که سیّد الشّهدای دگر بخوانندش
سزد به زمزم و کوثر همه دهان شویند
سپس به بحر ولایت گهر بخوانندش
اگر چه زادۀ امّ البنین بود عبّاس
روا بود که به زهرا پسر بخوانندش
به یک نگاه توان خلق را کند سلمان
ز راه صدق و ارادت اگر بخوانندش
چنانکه بود علی نفس مصطفی زیباست
که نفس زاده خیر البشر بخوانندش
عمو به اینهمه رأفت بحق عجب نبود
که دختران برادر پدر بخوانندش
ستارگان همه گردند دور آن ماهی
که مهر و ماه سپهر ظفر بخوانندش
به یک نظر دهد از لطف حاجت همه را
اگر تمامی اهل نظر بخوانندش
بوصف منقبت او سروده ام بیتی
سزد که خلق به شام و سحر بخوانندش
سلام خالق منّان سلام خیر النّاس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
استاد سازگار