eitaa logo
متن روضه اهل بیت (آرشیو کانال روضه های مکتوب)
3.4هزار دنبال‌کننده
24 عکس
15 ویدیو
72 فایل
این کانال پشتیبان کانال روضه های مکتوبه اینجا متون گذاشته میشه راه ارتباط: @Yazahra1357 لینک کانال روضه های مکتوب https://eitaa.com/rozehayemaktoub لینک منبر: از شرح بی نهایت https://eitaa.com/azsharhebinahayat
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت عباس (علیه السلام)
حضرت عباس ای سرا پا حسین یا عباس   در مدح قمر بنی هاشم  ای سرا پا حسین یا عباس  سیر تو تا حسین یا عباس  همه جا با حسین یا عباس  سخنت یا حسین یا عباس  هم تو باب الحوائج همه‌ای  هم چراغ دل دو فاطمه‌ای آفتاب رخ تو ماه علی است  راه تو از نخست راه علی است  به دو بازوی تو نگاه علی است  دست و چشم تو بوسه گاه علی است  برده چشمت دل دو فاطمه را  دیده در گاهواره علقمه را  دست خیل ملک به دامن تو  روح خون خداست در تن تو  زخم تن حلقه‌های جوشن تو  قتلگاه تو طور ایمن تو  برتر از درک و فهم و احساسی  چه بخوانم تو را که عباسی  تو مضامین شعر ناب منی  تو وفا را چو روح در بدنی  تو به هر بزم، ماه انجمنی  تو علی یا حسین یا حسنی  نام باب المراد لایق تو است  هر که هستی حسین عاشق تو است  کعبه آرد سلام بر حرمت  جان عالم نثار هر قدمت  گوهر انبیاست اشک غمت  شهدا زیر سایة علمت  تو که هستی که شخص خیر الناس  گفت جانم فدات یا عباس  آب‌ها تشنه و تو دریایی  خسروان بنده و تو مولایی  تو علمداری و تو سقایی  تو عزیز عزیز زهرایی  روز محشر که روز وانفساست  بر دو دست تو دیدة زهراست  ای ز گهواره بی قرار حسین   دل و جانت در اختیار حسین  حاضری هر کجا کنار حسین  دست و چشم و سرت نثار حسین  حرمت از نخست علقمه بود  اولین زائر تو فاطمه بود  تو علمدار لشکری عباس  شیر و شمشیر حیدری عباس  حمزه ای یا که جعفری عباس  تو فدای برادری عباس  تا کنی جان خود فدای حسین  زاد مادر تو را برای حسین  ای خجل از رخ تو زیبایی  ساقی لاله‌های زهرایی  با لب خشک و چشم دریایی  زهی از این جلال و آقایی  نه عجب با چنان تب و تابت  خاتم الانبیا دهد آبت  نه فقط یاور حسین استی  در حقیقت در حسین استی  ادب و عشق خاک راه تواند  جنّ و انس و ملک سپاه تواند  به سرشک دو دیده‌ات سوگند  به مرام و عقیده‌ات سوگند  در شرار غمت کبابم کن  میثم خویشتن خطابم کن  استاد سازگار
دلدادة ذریة زهراست عباس  جان بر کف میدان عاشوراست عباس  باب الکرم، باب الولا، باب الحوائج  باب الحسین و کعبة دل هاست عباس  زخم تنش آیات ایثار و شهادت  قرآن ز پا تا سر، ز سر تا پاست عباس  عالم به سویش می برد دست توسل  با آن که خود در علقمه تنهاست عباس  بعد از حسین بن علی تا صبح محشر  بر هر شهیدی سید و مولاست عباس  شیر حسین بن علی ، شمشیر حیدر  مرآت یاسین، مظهر طاهاست عباس  فرماندة بی لشکر و سردار بی دست  سقای عطشان بر لب دریاست عباس  یک آسمان غیرت، هزارانش ستاره  نقش زمین در دامن صحراست عباس  در قلزم خون دُرّ نایاب ولایت  در قلب عترت راز ناپیداست عباس  بی دست و دست عالمی بر دامن او  بی آب و بر آل علی سقاست عباس  روزی که هر کس هست حشرش با امامش  گویند ثاراللهیان، ماراست عباس  آن روز تا دست خلایق را بگیرد  دستش به دست حضرت زهراست عباس  در دامن شیر خدا از شیرخواری  بهر شهادت خویش را آراست عباس  می کرد در آغوش مادر بی قراری  آخر امام خویش را می خواست عباس  گفتی قیامت شد، قیامت شد، قیامت  تا کرد قامت بر شهادت راست عباس  تنها نه در دنیا بود باب الحوائج  باب المراد خلق در عقباست عباس  هم پایبند عشق ثارالله امروز  هم دستگیر عالمی فرداست عباس  حتی به روی دشمن خود در نبندد  از بس کرامت دارد و آقاست عباس  نام ابوالقربه از اول داشت با خویش  یعنی همانا مشک را باباست عباس  درعین بی دستی علمدار ولایت  در قحط آب، آب آور و سقاست عباس  ای اهل جنت روضة رضوان شما را  ما را به محشر جنة الاعلاست عباس  دُردانة ام البنین در دست حیدر  ریحانة انسیة الحوراست عباس  از بس که دارد زخم روی زخم بر تن  گویی سراپا لالة حمراست عباس  تا دوست زخم پیکرش را دوست دارد  زخمش چو باغ گل به تن زیباست عباس  "میثم" علی باید بگوید وصف او را  بالاتر از مدح و ثنای ماست عباس استاد سازگار
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل  وی دست علی در صف پیکار اباالفضل  هم خون حسین بن علی در تن پاکت  هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل  ریحانة دو فاطمه، ماه سه خورشید  آرام دل حیدر کرار اباالفضل  مانند تو در ارتش اسلام که دیده  فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل  تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک  تو لالة عباسی و ما خار اباالفضل  هم کاشف کرب پسر فاطمه  هستی  هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل  بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت  هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل  در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا  تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل  عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت  کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل  تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی  خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل  ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده  پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل  برخیز سکینه به حرم منتظر توست  جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل  از سوز عطش آب شده طفل سه ساله  مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل  تا آن که ببینند به تن دست نداری  یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل  مگذار رود زینب کبری به اسیری  ای دست علی ، دست برون آر اباالفضل  تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت  ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل  کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست  گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل  خون دل ما را که شده اشک عزایت  زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل  مگذار شود خشک دمی دیدة "میثم"  چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل استاد سازگار
من عبد و برادر حسینم  فرمانده لشکر حسینم  رزمندة سنگر حسینم  لب تشنة ساغر حسینم  در یـاری دوسـت بـود و هستـم  مشک و علم است و چشم و دستم  ****  گـه سـاقی و گـاه پاسدارم  گـه میـرم و گـاه عبد یارم  گه بر در دوست خاکسارم  میراث علی است ذوالفقارم  شیر استم و عابـد شبم من  شمشیر حسین و زینبم من  **** دو فـاطمه‌اند مـادر مـن  دو حجت حق برادر من  دو شیر زنند خواهـر من  دو دست جدا زپیکر من  همراه دو چشم اشکبارم  هر چار شدند وقف یارم  ****  مـن قـرص مه دو آفتابم  مــن آینـــة ابـــوترابم  کـرده است حسین، انتخابم  کز خون جبین کند خضابم  با آنکـه فتاده هـر دو دستم  من دست امام خویش هستم  ****  لطف و کرم است عادت من  بـی‌دستی مـن عبـادت مـن  خـون شیفتـة شهـادت مـن  هـر روز بـوَد ولادت مـن  مـا راست حیات جاودانی  سـرچشمة آب زنـدگانی  ****  سوگند به کام خشک اصغر  سـوگند بـه خون فرق اکبر  سـوگند بـه عتـرت پیمـبر  سوگند به دست و تیغ حیدر  مشتــاق عمــود آهنینــم  ای خصم بیا، بزن، من اینم  ****  ای بحر چه قدر بی‌حیــایی!  ای آب چقــدر بی‌وفــایی!  ای موج بس است خودنمایی!  رو از چه به سوی من گشایی؟  مـن آتشی از تب حسینم  من تشنة لب، لب حسینم  **** خـون جگـر و سبوی عباس  سوز عطش و گلـوی عباس  ســوگند بــه آبروی عباس  ای آب میا بـه سوی عباس  بگـذار ز تشنگی بجـوشم  والله قسم تــو را ننـوشم  ****  با آنکه چو بحر در خروشم  بــر آب کــی آبرو فروشم  این مشک که هست بار دوشم  با اشک نهـاده سـر به گوشم  گوید که سکینه گشته بی‌تاب  مگذار بـه خاک ریزد این آب  ****  افسوس که خورد تیر بر مشک  یک قطره دگر نمانْد در مشک  فریـاد کشید از جگـر مشک  شرمنده شد از پیامبر مشـک  هر جرعة آن که ریخت بر خاک  می‌گشت دلم چو موج، صد چاک  ****  «میثم» همـه جـا زبان ما باش  فریــادِ بــه دلْ‌نهـان ما باش  از دیــده گهـر‌فشان ما باش  سـوز دل دوستـان مـا باش  نظمت به جگر شراره ماست  حرف دل پاره پاره مـاست استاد سازگار
سقّا بـه غیر خون جگر در بصر نـداشت  آبی که چشم خود کند از گریه تر، نداشت  پـوشید چشم از سـر و از دامـن حسین  تا دست داشت در بدنش، دست بر نداشت  دریـا نگـه بـه داغ لب خشـک او نکرد  آب از شــرارة جگــر او خبـر نداشت  تاریخ شاهد است که در عمر خود حسین!  بعد از حسن بـرادر از او خوب‌تـر نداشت  باران تیـر دشمـن و او پیـش روی دوست  جز چشم ودست وسینه وصورت سپرنداشت  دست امـام بـود و دو دستش ز تـن فتـاد  چشم حسین بود، ولی چشم و سر نداشت  از شیـرخوارگـی دل او را حسیـن بـرد  حتی قرار بـر سرِ دستِ پــدر نـداشت  هجده ستاره داشت سر نیزه‌ها حسین!  مثـل سـر بریـدة او یک قمـر نـداشت  وقتی که عکس تشنه لبان را در آب دید  از بس که سوخت اشک خجالت دگرنداشت  از آه او اگـر دلـش آتـش نمی‌گــرفت  اینقــدر ســوز سینه «میثم» اثر نداشت استاد سازگار
من آسمان نور و عبّاس آفتابم من شهر عاشورایم و عبّاس بابم من کشتی و عبّاس باشد بادابانم من جنّت و عبّاس باشد بوستانم من بیشه ی توحیدم و عبّاس شیرم من احمد و عبّاس، حیدر در غدیرم عبّاس من مرد وفا جهاد است عبّاس من باب الکرم باب المراد است عبّاس من لب تشنه و دریاست مستش عبّاس من بی دست و عالم زیر دستش عبّاس من دریا و عالم تشنه ی او رود فرات و چاه زمزم تشنه ی او عبّاس من یک کربلا عشق و ادب بود بیرون شد از دریای آب و تشنه لب بود عبّاس من صاحب لوای اهل بیت است عبّاس من مشکل گشای اهل بیت است عبّاس من فرمانده ی کلّ قوا بود تنها سپاه من به دشت نینوا بود عبّاس من بیدست بود و دستِ من بود در روز تنهایی تمامِ هست من بود عبّاس من چون حمزه بر ختم رسل بود هر زخم تیغش بر بدن یک باغ گُل بود عبّاس من در یاری من جان فدا کرد یک لحظه دست و دیده تقدیم خدا کرد عبّاس من با اشگ چشم و سوز سینه در موج دریا دیده تصویر سکینه عبّاس من تنها نه پرچمدار من بود حتّی پس از جان دادنش هم یار من بود عبّاس من بر آب ذدریا آبرو داد از خون پاک خویش دریا را وضو داد عبّاس من عبّاس من لب تشنه جان داد لب های خشکش را به پیغمبر نشان داد عبّاس من آثار سجده بر جبین داشت ارث عبادت از امیرالمؤمنین داشت عبّاس من هم یار من، هم یار دین بود اجر جهاد او عمود آهنین بود عبّاس من هم باغ من، هم یاس من، بود عبّاس من عبّاس من عبّاس من بود چون صحن من صحن و سرایش می درخشید تا آسمان گلدسته هایش می درخشید تنها نه این دنیا مرا یار است عبّاس روز قیامت هم علمدار است عبّاس فردا قیامت می شود پا بست عبّاس زهرا شفاعت می کند با دست عبّاس کی زااده ی امّ البنین فردا گذارد «میثم» غلام او در آتش پا گذارد استاد سازگار
سزد ز مهر فلک خوبتر بخوانندش قمر، نه رشک هزاران قمر بخوانندش قسم به خون شهیدان حق روا باشد که سیّد الشّهدای دگر بخوانندش سزد به زمزم و کوثر همه دهان شویند سپس به بحر ولایت گهر بخوانندش اگر چه زادۀ امّ البنین بود عبّاس روا بود که به زهرا پسر بخوانندش به یک نگاه توان خلق را کند سلمان ز راه صدق و ارادت اگر بخوانندش چنانکه بود علی نفس مصطفی زیباست که نفس زاده خیر البشر بخوانندش عمو به اینهمه رأفت بحق عجب نبود که دختران برادر پدر بخوانندش ستارگان همه گردند دور آن ماهی که مهر و ماه سپهر ظفر بخوانندش به یک نظر دهد از لطف حاجت همه را اگر تمامی اهل نظر بخوانندش بوصف منقبت او سروده ام بیتی سزد که خلق به شام و سحر بخوانندش سلام خالق منّان سلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس  استاد سازگار
حضرت عباس (علیه السلام) چو دید تشنۀ لب های خشک او دریاست به آب خیره شد و ناله اش ز دل بر خواست که آب از چه نگردیدی از خجالت آب تو موج میزنی و تشنه یوسف زهراست ز یکطرف به حرم بانگ العطش بر پاست قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم که در تو عکس لب خشک سیّد الشّهداست ز خون دیدۀ من روی موج خود بنویس که از تمامی اطفال تشنه تر سقّاست خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست درون بحر همه ماهیان به هم گویند حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست نوشته اند به لبهای خشک من ز ازل که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوۀ ماست ز شیر خواره برایت پیام آوردم پیام داده که ای آب غیرت تو کجاست؟ صدای نعرۀ دریا به گوش جان بشنو که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست سلام خالق منّان سلام خیر النّاس سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس استاد سازگار
این شعر در گمان من یکی از بهترین مرثیه های قمر بنی هاشم هست و واقعا حیف که جامعه ما قدر بزرگانی چون استاد سازگار رو نمیدونه نمی‌دونم چقدر دقت فرمودید اما بنده که کم و بیش با شعر های استاد سازگار آشنا هستم بسیار شده در محافل مختلف مداحان معروف رو دیدم که هنوز با همین اشعار بعضاً قدیمی استاد سازگار محافل رو اداره می کنند به عنوان مثال بارها دیدم حاج محمود کریمی در محافل خودش در روضه و سینه زنی شعرهای ایشون رو استفاده کرده البته طبعا باید انتخاب کرد و بنده اون قدری که به ذهنم رسید خدمتتون اینجا معرفی کردم
مناجات با امام حسین (علیه السلام) حسن لطفی : شکر خدا که زندگی ام نذر روضه هاست شکر خدا که روزی ام از سفره شماست شکر خدا که پای شما سینه می زنم شکر خدا که درد مرا نامتان دواست عمری نفس زدم به هوای نگاهتان عمری سرم به سایه این بیرق عزاست قلبم به بزم هر شبتان خو گرفته است چشمم به خاک خانه تان خوب آشناست بر روی سنگ قبر من این گونه حک کنید اینخانه زاد روضه و مجنون کربلاست روزی اشک چشم مرا مرحمت کنید روزی دیده ای که نذر کرده شماست دل را به بال شال عزا بسته ام مگر یک شب ببینمش که روی گنبد طلاست
شعر گودی قتلگاه ته گودال فقط پیکر تو مانده و من همه رفتند فقط مادر تو مانده و من سر و انگشتر و انگشت به غارت بردند پاره های بدن بی سر تو مانده و من بوسه باید به روی گونه نشیند اما چاره ای نیست، رگ حنجر تو مانده و من تو و عباس که رفتید… از آن روز به بعد زخم های بدن دختر تو مانده و من باورم نیست که تنها به سفر خواهم رفت همه ی دلخوشی ام! باور تو مانده و من
شعر مناجات با امام حسین (علیه السلام)
مجتبی خرسندی : نام حسین را که نوشتم قلم گریست اول قلم گریست سپس دفترم گریست هرچند باعث همه ی گریه ها (غم)است اما همین که داغ تو را دید غم ، گریست با ارزش است پیش تو و مادرت حسین آن چشم ها که از غم تو دم به دم گریست اشکی نداشت چشم من از کثرت گناه آن را به حق فاطمه دادم قسم ، گریست خوشبخت آن که بین حسینیه گریه کرد خوشبخت تر کسی که میان حرم گریست گوشه به گوشه کرببلا روضه های توست اینگونه بود زائر تو هر قدم گریست یک قطره اش شفاعت یوم الورود ماست چشمان ما برای تو با این رقم گریست در روز حشر حسرت بسیار می خورد هر کس که در مصیبت ارباب کم گریست
🔹آرزوی کربلا🔹 در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا می‌روم وادی به وادی رو به سوی کربلا می‌روم افتان و خیزان، از دل بن‌بست‌ها جاده‌ای پیدا کنم تا جست‎‌وجوی کربلا تشنگی می‌بارد از ابرِ سترون، می‌روم تا بنوشم جرعه آبی از سبوی کربلا ترسم این بیراهه‌ها با خویش مشغولم کنند «بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا» من نمی‌دانم کی‌ام یا از کجایم، هر چه هست آب‌رو می‌آورم از خاک کوی کربلا مانده در گوشم صدای پای «هل من ناصر»ی خواهم اکنون تا شوم لبیک‌گوی کربلا بغض تاریخم، نباید در خودم ویران شوم باید آوازی بخوانم با گلوی کربلا در سرم شوری دگر برپاست، شمشیرم کجاست؟ «بر مشامم می‎رسد هر لحظه بوی کربلا» 📝 🌐 shereheyat.ir/node/3174@ShereHeyat
🗓 سه‌شنبه 19 مرداد ماه 1400 ... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️ روضه‌خوان از مصائب کربلا می‌خواند. ▫️ بندۀ خدایی هم از تهران آمده بود؛ ▫️ نشسته بود کنار آقا و زیر لب مدام به روضه اشکال می‌گرفت. ▫️ می‌گفت: «اینجا را دارد اشتباه می‌گوید... این‌طور که می‌گوید، نبوده»؛ ▫️ آقای بهجت سر بلند کرد و گفت: «چی می‌گی آقا؟! از این بدتر کردند! بدتر هم کردند...» 📚 به شیوه باران، ص47 🔻مناسبت‌ها: 🔹 آغاز سال جدید هجری قمری (1443ق.) 🔹 درگذشت محمد‌بن‌حنفیه؛ 81ق. 🔹 غزوه ذات‌الرقاع؛ 4ق. 🔹 درگذشت فقیه بزرگوار، آیت‌الله سید عبدالله شیرازی؛ 1405ق. ☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت قدس‌سره ✅ @bahjat_ir
گویا فایل برای برخی دوستان باز نمی شد دوباره فرستادم
سند معتبر انقلاب عاشورا حضرت رقیّه سلام الله علیها دنیا چرا جلال تو را در نظر نداشت افسوس کز مقام بلندت خبر نداشت ای مصحفی که چشم خدا بر فراز نی یکدم زآیه های رخت چشم، بر نداشت تاریخ غربت علوی در حدیث شام چون صفحه ی رخت سندی معتبر نداشت تا شام را مدینه کند قبر کوچکت از تو حسین، فاطمه ای خوب تر نداشت غیر از شبی که بود چراغت سر پدر یک شب خرابه ی تو چراغ سحر نداشت عمر کم تو در سفر شام شاهد است مثل تو سیّد الشّهدا هم سفر نداشت با آنکه ناله ات جگر سنگ را شکافت آهت به قلب خصم ستمگر اثر نداشت هر تیر غم که خواست برد حمله بر دلت جز سینه ی مقدُس زینب سپر نداشت غیر از تو ای سه ساله بزرگ شام دنیا چنین سفیر به سنّ صِغر نداشت بی اشگ تو خرابه فراموش گشته بود بی آه تو چراغ اسارت شرر نداشت زینب به شام با همه ی درد و داغ ها داغی چو داغ ماتم تو بر جگر نداشت بر قبر بی چراغ تو تا صبح اشگ ریخت صورت زروی خاک مزار تو بر نداشت دُرّ یتیم فاطمه اش رفت زیر خاک جز اشگ دیده بهر عزایش گهر نداشت دنیا بدان! که جای کفن آن عزیز جان جز جامه ی سیاهِ اسارت به بر نداشت زیبد کند به امّت اسلام مادری آن کودک خرابه نشین کو پدر نداشت چون آفتاب سوخت در آغوش آفتاب چتری به غیر زلف پریشان به سر نداشت جان داد در خرابه کنار سر پدر چون طایری که بال زد و بال و پر نداشت کی دیده یک سه ساله شود فاتح دمشق دنیا به یاد همه فتح و ظفر نداشت روی کبود و هجر رخ یار و دفن شب گویی جز ارث فاطمه ارثی دگر نداشت از کربلا گرفته الی شام دم به دم با مرگ رو به رو شد و بیم از خطر نداشت «میثم» چو این قصیده ی جانسوز می سرود جز اشگ و آه و سوز دل و چشم تر نداشت استاد سازگار
حضرت رقیه (سلام الله علیها) من دسته گل پرپر گلزار حسینم من شمع فروزان شب تار حسینم من کنج قفس مرغ گرفتار حسینم من عاشق دل باخته و یار حسینم من کعبۀ دل قبله جان همه هستم سر تا به قدم آینۀ فاطمه (س) هستم هر چند ستم دیده و مظلوم و صغیرم در گوشۀ ویرانه گرفتار و اسیرم ای مردم عالم مشمارید حقیرم کز جانب سر سلسلۀ عشق، سفیرم با گریۀ پیوسته و غم های نهانم حاکم به دل و جان همه خلق جهانم در بحر شرف گوهر یکدانه منم من بر شمع ولا سوخته پروانه منم من بر اهل عزا ماه عزاخانه منم من امیّد دل عاقل و دیوانه منم من من فاطمۀ کوچک و ناموس خدایم پیغامبر خون تمام شهدایم ای خلق گرفتار بیائید بیائید در خانه من دست گدائی بگشائید بر دامن ویرانۀ من چهره بسائید و زخاک درم رنگ غم از دل بزدائید من کودکم اما به خدا کودک وحیم در آل علی فاطمۀ کوچک وحیم اسلام، شفا یافت زخون جگر من توحید، چراغی است زآه سحر من بگذار بخندند به اشک بصر من وز چار طرف سنگ ببارد به سر من جان دو جهان در بغلم باز کشیده با دست خدائیش زمن ناز کشیده امروز اگر گوشۀ ویرانه غریبم رفته است زکف سلسلۀ صبر و شکیبم بیمارم و بر درد همه خلق طبیبم جان بر کف و خود منتظر وصل حبیبم زود است که لب بر لب بابا بگذارم تا سر به سر شانۀ زهرا (س) بگذارم امشب شب وصل است دلم داده گواهی نوری به سویم پر کشد از قلب سیاهی خورشید به ویرانه سرایم شده راهی ویرانۀ من پُر شده از نور الهی آوای منادی به من زار رسیده جان پیشکش آرید که دلدار رسیده یار آمده با طلعت همچون قمرش باز گردد زطبق باز به من چشم ترش باز روشن شده این خسته، چراغ سحرش باز ای دست، کمک کن که بگیرم به برش باز تا روی ورا بر روی قلبم بگذارد افسوس که دستم به بدن تاب ندارد ای سر چه شد امشب به من زار زدی سر از لطف، بر این مرغ گرفتار زدی سر صد بار مرا کشتی و یک بار زدی سر چون بود که در خانۀ اغیاز زدی سر در گوشۀ ویران، قمر من شدی امشب از لطف، چراغ سحر من شدی امشب مهمان منی سفرۀ رنگین مرابین دست تهی و سینۀ سنگین مرا بین رخسار کبود و سرخونین مرا بین در تلخی غم لحظۀ شیرین مرا بین گر دست دهد پای دویدن زتو گیرم آن قدر به دور تو بگردم که بمیرم بین عاشق صد بار زغم مردۀ خود را بر شانۀ جان، کوه ستم بردۀ خود را برگیر به بر طوطی افسردۀ خود را در گوشۀ ویران، گل پژمردۀ خود را صد کوه غم از کودک تو خم نکند پشت ای مونس جان درد فراق تو مرا کشت بگذار رها گردد، جان از بدن من بگذار بود نام تو آخر سخن من بگذار شود پیرهن من کفن من بگذار به ویرانه شود دفن، تن من دردا که عدو دوخت زخواندن دهنم را (میثم) برسان بر همه عالم سخنم را استاد سازگار
حضرت رقیه (سلام الله علیها) دخترم! بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود؟ گوشۀ ویرانه جای بلبل زهرا نبود جان بابا! خوب شد بر ما یتیمان سر زدی هیچ کس در گوشۀ ویران به یاد ما نبود دخترم! روزی که من در خیمه بوسیدم تو را ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود جان بابا! هر کجا نام تو را بردم به لب پاسخم جز کعب نی، جز سیلی اعدا نبود دخترم! وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت؟ عمّه آیا در کنارت بود بابا یا نبود جان بابا! هم مرا، هم عمّه ام را می زدند ذرّه ای رحم و مروّت در دل آن ها نبود دخترم! وقتی عدو می زد تو را بر گو مگو سیّد سجّاد زین العابدین (ع) آن جا نبود؟ جان بابا! بود امّا دست هایش بسته بود کس به جز زنجیر خونین یار آن مولا نبود دخترم! آن شب که تنها اوفتادی از نفس مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود؟ جان بابا! من دویدم زجر هم می زد مرا آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا (س) نبود دخترم! من از فراز نی نگاهم بر تو بود تو چرا چشمت به نوک نیزۀ اعدا نبود؟ جان بابا! ابر سیلی دیده ام را بسته بود ورنه یک لحظه دل من غافل از بابا نبود دخترم! ماشورها بر شعر (میثم) داده ایم ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود جان بابا! دست آن افتاده را خواهم گرفت زآن که او جز مادح و مرثیه خوان ما نبود استاد سازگار
حضرت رقیه (سلام الله علیها) روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من  سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من  وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است  خورشید او می تراود از روزن کوچک من یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید  دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من  می خواستم از یتیمی ، از غربت خود بنالم  دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من  گفتم تن زخمی اش را ، عریانی اش را بپوشم  دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور  هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من  از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است  با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من  دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است  دار الامان جهان را در دامن کوچک من  آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده ای را شاخه گلی می گذارند بر مدفن کوچک من استاد محمدعلی مجاهدی
استاد مجاهدی درباره یک شعر خود در مورد حضرت رقیه داستانی رو تعریف کردند که گمان کنم در مورد همین شعر باشه این خاطره رو به نقل از خبرگزاری تسنیم بخوانید: من روزی برای حضرت رقیه(س) شعری سروده بودم، اما آن را پاره کردم و دور ریختم. عادت داشتم که بسیار بر مزار مرحوم پدرم (آیت‌الله مجاهدی) بروم و برایش فاتحه بفرستم، روزی هنگام قرائت سورۀ قدر، از خواندن ادامۀ آن صرف‌نظر کردم و خطاب به پدرم گفتم من هر وقت از اینجا رد می‌شوم به شما سر می‌زنم اما شما دو سه ماه است که سراغ من نیامدید. بازگشتم و شب مثل ماهی در بستر می‌غلتیدم و خواب به چشمم نیامد. فردا صبح که به اداره رفتم یکی از دوستانم به نام آقای شمس که مداح بود از من گلایه کرد که مگر قرارمان این نبود که هر شعری که سرودی به من بدهی تا بخوانم؟ و من دربارۀ شعر حضرت رقیه(س) به او چیزی نگفته بودم. گفت: دیشب من از مشهد آمدم و خواب عجیبی دیدم و آمدم تا آن را برای شما بگویم. در عالم رؤیا در جای سرسبزی بودم که حضرت سیدالشهدا(ع) در آن‌جا حضور داشتند و پدرتان در کنار ایشان ایستاده بودند. شما هم کمی دورتر ایستاده بودید و زانوهای من توان این را نداشت که جلوتر بیایم. امام(ع) به پدر شما گفتند من از آقا شمس‌الدین ناراحتم، چون شعر دختر من را پاره کرده. (استاد مجاهدی را در خانه شمس‌الدین صدا می‌زنند) بعد گفتند آن شعری که برای ما «ساخته» شود، شعر خوبی نمی‌شود. آنگاه در ضریح کوچکی قرار گرفتند و بعد خطاب به شما گفتند که شعر را برای ما بخوان. شما چون شعر را پاره کرده بودید، فکر می‌کردید آن را ندارید و امام(ع) گفتند شعر همراه شماست. شما شعر را پیدا کردید و آن را قرائت کردید. امام(ع) تمام مدت با صدای بلند گریه می‌کردند. شعر شما که تمام شد، امام(ع) به زبان فارسی شعری خواندند که من تنها مضمون آن را در خاطر دارم؛ اینکه "تا ما نخواهیم به کسی اجازه نمی‌دهیم قلم دست بگیرد و برای ما شعر بگوید، همین که شروع به سرودن می‌کند، یعنی اجازۀ ما را دریافت کرده، و وقتی آن را سروده یعنی حتماً ما آن را پذیرفته‌ایم. شما به عنایت اهل بیت(ع) ما امیدوار باشید." بعد هم شما به ناگاه به زمین افتادید و نزدیک شما آمدم تا بیدارتان کنم و بعد، خودم از خواب بیدار شدم. مجاهدی افزود: این خواب را یکی از دوستانی که به صداقت او اعتماد کامل داشتم، دید. دوست من از رابطۀ من با خداوند و اتفاقاتی که افتاده آگاه نبود؛ کافی است انسان ارتباطش را با خدا بهتر کند؛ زیرا خداوند سمیع است و عالم غیب و هر چیزی را می‌داند، حتی اگر حرفی رد و بدل نشود. خلوت چند دقیقه‌ای با خدا هم، نوعی تمرین است. کانال روضه های مکتوب @rozehayemaktoub
حضرت رقیه (سلام الله علیها) هم بازیانم نیستند امشب کنار بسترم قاسم، عمو عباس، عبدالله، داداش اکبرم یادت می آید من چقدر آسوده می خوابیدم آن شب ها که می خندید در گهواره ی خود اصغرم؟ امشب ولی بدخوابم و هی خواب می بینم چهل اسب بزرگ سرخ مو رد می شوند از پیکرم برگونه ام جای چهار انگشت می سوزد عمو زخم است، تاول تاول است انگشت های لاغرم بابا! برای من نخر آن گوشوار نقره را حالا که هی خون می چکد از گوش های خواهرم بابا لبش را بسته و دیگر نمی بوسد مرا دیگر نمی گوید به من شیرین زبانم دخترم من دختر خوبی شدم آرام می خوابم فقط امشب نمی دانم چرا هی درد می گیرد سرم خانم صفایی
رواق خاک آلودشبستانی که من دارم کجا و شأن بی پایان مهمانی که من دارم ببافم فرش قرمز رنگ با گیسوی خونینم به کار آید همین موی پریشانی که من دارم سر و رویت به هم خورده ولی کن باز زیبایی ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم اگر چه خاکی است اما شبیه تشت اصلا نیست بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید شده لب پر ، لب قاری قرآنی که من دارم بنمیدانم که از ضعف است یا که از شکستن هست دلیل از سر شب دست لرزانی که من دارم