eitaa logo
روضه دفتری مجمع الذاکرین اهلبیت (ع)
3.9هزار دنبال‌کننده
48 عکس
43 ویدیو
7 فایل
شامل اشعار و متن روضه با مدیریت خادم الحسین کربلایی محمد مسلمی ارتباط با مدیر @moslemi_124 لینک کانال @rozehdaftari پذیرش تبلیغات👈 @moslemi_124
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 می رود مایه دلگرمی لشکر باشد بی زره آمده تا حیدر دیگر باشد سیزده بار زمین مقدم او بوسیده دود اسپند بلنداست و خبر پیچیده چه خبره شیر بی واهمه تا مرز جنون می آید قاسم بن الحسن از خیمه برون می آید می رود با رجزش از پدرش یاد کند می رود کرببلا را حسن آباد کند چه رجزی خوند؟ إِنْ تُنْكِرُوْنِي فَأَنَا ابن الحَسَنْ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن می رود با رجزش از پدرش یاد کند می رود کرببلا را حسن آباد کند مثل عباس که دور و بر مولا کم نیست قاسمی هست حسین بن علی تنها نیست همه دیدند به دستش شده شمشیر بلند می شد از گوشه خیمه دم تکبیر بلند میزند ضربه همه از روی زین می افتند ازرق است و پسرانی که زمین می افتند پهلوانی ست سراسیمه فقط می آید دید این ازرق شامی ست وسط می آید چارتا پسراشو دورش حلقه کرد با چه تبختری داره می آید چه می آید سر این طفل، خدا می داند مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند حربه ای زد به عدو تا که سر او چرخید وسط دشت چنان نعره حیدر پیچید و إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ بلا نازل کرد ازرق و چهار پسر را به درک واصل کرد این حسن زاده عجب جنگ نمایانی کرد بعد اکبر خودمانیم چه طوفانی کرد دیدن اینجوری حریفش نمیشن، یه عده رو عمرسعد اجیر کرده بود؛ برا ساعت مبادا، اینا نگه داشته بود به عنوان تیر آخر ازشون استفاده کنه، اگه می دید جنگ تن به تن باشمشیر و نیزه جواب نمیده سنگ اندازا رو صدا میزد تیغ ها قاتل آن جسم نحیفش نشدند پهلوانان عرب نیز حریفش نشدند آخرش دست به آن قائده جنگ زدند تاکه میشد به تن بی زرهش سنگ زدند چه می آید سر این طفل خدا می داند مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند وقت گذشت دلتم آماده است برم قسمت آخر قسمت آخر جنگ است خدا رحم کند دستهاشان پر سنگ است خدا رحم کند اینقدر این آقا زاده خشکل بود، که نوشتن کأنّه فَلقَۀُ قَمَر انگار یه ماه پاره داره میاد میدون، خوب چیکارکردن با این صورت زیبا سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم نیزه ای آمد و زیبایی او ریخت به هم بعضیا گفتن یه ظالمی چنان با شمشیر به فرقش زد فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ  دیدن این آقازاده با صورت به زمین افتاد ... ..... نه نه نه نه دلم میخواد صحنه سازی کنی ها اینقده دورش حلقه زدن، ابی عبدالله دید یه نقطه پر از گرد و خاکه سراسیمه خودشو رساند چه خبره اینجا؟ سواره ها دورش کردن ... .... نه نه نه بشنو بشنو صدای من که در نمیاد یه حسین بگو به این انگیزه، صدای این جوان سیزده ساله هم در نمی اومد اگرچه گفت یاعَماه اما از زیر سم مرکب ها، از اون هیاهو صدا نمیدونم میرسید یا نه تو یه دونه حسین بگو صدای این یتیم به ابی عبدالله برسه .... سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم ضربه ای زد یا نیزه ای زد نیزه ای آمد و زیبایی او ریخت به هم جای گل اینجا داری گل بارون میکنی جای گل هم چقدر تیر به بازوش زدن گفت یا فاطمه و نیزه به پهلوش زدن بقیه اش بمونه ابی عبدالله از این ازدحام ، از این حمله دسته جمعی بلافاصله خودشو رسوند؛ مهلت نمیداد، چون میدونست اگه اینجا یه لحظه تعلل کنه بدنو قطعه قطعه میکنن، به میمنه و میسره شمشیر میزد بلکه دور بدن قاسمو خلوت کنن، حمیدبن مسلم میگه من اونجا بودم تا گردوخاک فروکش کرد، تو همون گردوغبار دیدم حسین اومده بالا سر قاسم فَوَقَعَ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ این سینه شو گذاشت رو سینه قاسم، اما دیدن این یتیم داره پاهاشو رو زمین میکشه... .... https://eitaa.com/matnroozeh
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 مناجات اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا عمریست که سربار تواَم یوسف زهرا تو یاری و من عار توام یوسف زهرا سرمایه ام اشکیست که آن هم کرم توست بی مایه خریدار توام یوسف زهرا با آنکه به زنجیر گُنَه بسته وجودم یک عمر گرفتار تواَم یوسف زهرا نام و نسب و شاَن و مقامم همه این است خاک ره زوار توام یوسف زهرا مگذار گنه پرده کشد بین من و تو من تشنه ی دیدار توام ......... بر سلطنت هر دو جهان ناز فروشم تا سائل بازار تواَم یوسف زهرا روز جمعه ست از زبان نورانی خود امام زمان عرض ادب کرده باشیم به ساحت مقدس ابی عبدالله فَلَئِنْ أَخَّرَتْني الدُّهُورُ، وَعاقَني عَنْ نَصْرِكَ الْمَقْدُور یا جدی اگه روزگار منو به تاخیر انداخت نبودم کربلا تو رو یاری کنم وَلَمْ أَكُنْ لِمَنْ حارَبَكَ مُحارِباً اما لاََنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَمَساء و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما تا کجا برات خون گریه میکنم حَسْرَةً عَلَیْک، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک وَ تَلَهُّفاًحَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ یادم نميره اون ساعتی که اسب بی صاحبت آمد کنار خیمه ها ای صدا زد اَلظَّلیمَه اَلظَّلیمَه.... .... من دوزخی بودم نه جایم جنت توست جای مرا آقایی تو جابه جا کرد https://eitaa.com/matnroozeh
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 هر دو همدیگر و بغل گرفتن انقدر گریه کردند که نوشتند هر دو از حال رفتن این آقازاده دوسالش بوده که امام حسن و از دست داده لذا تا اومد تو بغل عمو یاد بغل بابا افتاد؛ بچه یتیمه، یازده ساله که آغوش باباشو ندیده، گرمی بغل بابا رو حس نکرده از یه طرفم وقتی عمو رو بغل گرفت، تمام وجودش آتیش گرفت، آخ این بدن از شدت عطش گر گرفته، الله اکبر عمو دستات چرا انقدر داغه لبات چرا ترک ترکه عمو هم این یتیم برادرو که بغل گرفت، شاید یادش افتاد اون شبی که دو تا داداش همدیگر و بغل کرده بودند، بابا گفته بود آستین به دندان بگیرین مادرتون رو که غسل میدم جوری گریه نکنید علی دشمن شاد بشه، نمیدونی آخ چقدر بوی امام حسن میدی؛یادش افتاد، شبایی که بابا اینارو میخوابوند، آروم آروم ميومد کنار قبر مادر، حسنین باهم تا صبح زجه ميزدند یا خواهر و ساکت می‌کردن الله اکبر "فغشی علیهما" هر دو از حال رفتند، بازم اجازه نداد بعضی ها گفتند رفت تو خیمه یه دست خط بیرون آورد دست خط باباش حسن، تا ابی عبدالله دست خط برادر و دید بازم گریه کرد، یادش بخیر دوتایی باهم خط مینوشتیم مادرم زهرا داوری میکرد. این یتیم امام حسن میدونه که عمو اجازه خواهد داد؛ چون شب عاشورا وقتی پرسید عمو منم میکشن؟ فرمود آره،مرگ نزد تو چگونه است گفت: احلي من العسل" حضرت فرمود میکشنت بَدَأَ تَبْلَُی و بَلَاءٌ عَظِيمٌ الله اکبر،این تعبیر فقط مال قاسم بن الحسن، اینو ذبح عظیم داره ميگه حتی برات بگم شیر خواره ام میکشند، حالا میخواد آماده رزم بشه زره ای،لباس جنگی پیدا نمیشه" حسین،عمامه شو لباس جنگی کرد، یه جوری براش"تحت الحنک"بست که وقتی اومد وسط میدان همه گفتند: برگ گل سرخ را باد کجا میبرد الله اکبر، هر جوری بود راهی میدان شد، فقط يه مبارزه شو بگم "ازرق شامی" هفت تا پسرشو کربلا آورده، تا نگاه به قد و بالای این نوجوان کرد؛گفت کوچکترین بچه مو بفرستم کارشو یکسره میکنه" از کوچیکترین و ضعیف ترین بچه اش فرستاد به رزم قاسم بن الحسن، با یه ضربه زمین گیرش کرد، بچه دوم،سوم هفتم" هفت تا اولاد نحسش جلوی چشمش به درک واصل شدند" خون همه چشم این ازرق شامی رو گرفت" پا تو رکاب زد سوار شد چنان با سرعت آمد که ابی عبدالله تکون خورد دیدند حسینم از خیمه فاصله گرفت، دستشو بالا برد، خدایا به یتیم برادرم رحم کن؛ الله اکبر، همه متحیر این کیه اينجوري داره میجنگه، خودش و تا معرفی کرد فهمیدند آقا زاده سردار جمل" إِنْ تُنْكِرُوْنِي فَأَنَا ابن الحَسَنْ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن آیینه ی مرد جمل آمد به میدان یک شیردل مانند یل آمد به میدان با سیزده جام عسل آمد به میدان ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان باید که قبر خویش را آماده سازید در دل جگر دارید اگر بر او بتازید رفته به بابایش که اینگونه شریف است او که ز نسل صاحب دین حنيف است قاسم اگرچه قد و بالایش ظریف است اما خدایی او سپاهی را حریف است گوید به او عمه به بد خواه تو لعنت مهپاره ی نجمه به بد خواه تو لعنت شاگرد رزم حضرت عباس قاسم شاگرد رزم حضرت عباس قاسم آمد ولی در هیبت عباس قاسم در بازوانش قدرت عباس قاسم به به که دارد غیرت عباس قاسم عمامه ی اورا عمویش با نمک بست مانند بابایش حسن تحت الحنک بست قاسم حریف تن به تن دارد ندارد این نوجوان جوشن به تن دارد ندارد چیزی کم از بابا حسن دارد ندارد اصلا مگر ازرق زدن دارد ندارد ازرق کجا و شیر میدان خطرها قاسم بود رزمنده ی نسل قمرها با یه ترفند جنگی ازرق شامی رو به درک واصل کرد،یه وقت دیدن لشگر بهم ریخت عمر بن سعد ازدی،گفت گناه تمام عرب به گردن من باشه اگر داغ این بچه رو به دل مادرش نزارم ... "الله اکبر ..." وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت محاصره اش کردند اول سنگ اندازها اومدن، زره به تن نداره ... کلاه خود به سر نداره .... اونقده با سنگ زدنش... که ضربه هايي که از اطراف ميومد را نتونست هدایت کنه وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشگری را ریخت آخر پیکرش ریخت از "میمنه تا میسره"روی تنش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت سنگ بارونش کردند یه وقت دیدند یه ظالمی چنان با شمشیر به فرقش زد دیگه نتونست رو اسب دوام بیاره، اسب سوارها دورش و گرفتن، دیگه نگم چه شد يه وقت دیدند حسین داره با سرعت میاد یکی هم زیر دست و پا میگه عمو به دادم برس.... ..... https://eitaa.com/matnroozeh
سیزده سال ، به رویش عسلی آوردم سیزده سال ، به مویش قمری آوردم پسر با جگر شیر جمل را دارم من به همراه خودم پور حسن آوردم فن شمشیر زنیش مثل حسن بی بدل است نوه‌ی حیدر کرار به حرم آوردم زره‌اش در دل میدان عمویش باشد پیش عباس عجب شیر نری آوردم ازرق شام که هیچ لشکر شام می طلبد من به همراه خودم لشکر تام آوردم مدح این شیر به اوراق سما افزون است پیکری پاره ز بند جگرم آوردم در دل جنگ به حال دل من میخندن تا که دیدن عسلی بین عبا آوردم سینه‌اش زیر سم اسب به هم کوبیده جگری پاره شده مثل حسن آوردم @rozeh_daftary فرشید حقی
جانِ من جانِ من ای جانِ حسن باز کن چشم به دامانِ حسن یک عمو    نه   پدری   بابایی یا کمی ناله حسن جانِ حسن لب اگر لطف کنی باز کنی میروم باز به قربانِ حسن هرکه در کوفه نشست و می‌خورد قدری از نانِ علی نانِ حسن همگی بر سرِ تو ریخته‌اند پاره کردند گریبانِ حسن چقدر دورِ خودت پیچیدی آه ای زلفِ پریشانِ حسن مثل این بود حنابندان است خُرد شد آینه بندان حسن لبِ خود باز نکن فهمیدم خورده یک نعل به دندان حسن هر کسی کینه‌یِ من داشت که زد هر کسی بغضِ حسن داشت که زد چه کنم مویِ بهم ریخته را از تو هر سویِ بهم ریخته را آمدم تا نگذارم بِکشد چنگ ، گیسویِ بهم ریخته را نامه بر دستِ تو بود و تا کرد تیغ بازوی بهم ریخته را نعلها پشت به پشت هم خورد بُرد اَبرویِ بهم ریخته را دو سه اَبرو دو سه تا لب داری چه کنم رویِ بهم ریخته را پلکِ تو کاش که پنهان میکرد چشم بی سویِ بهم ریخته را مادرم بر سرت اُفتاده ببین حال بانویِ بهم ریخته را پیشِ زهرا همه جا با خود بُرد نیزه پهلوی بهم ریخته را هرکسی کینه‌ی من داشت که زد هرکسی بغضِ حسن داشت که زد به کنارِ تو امام اُفتاده راهِ این روضه به شام اُفتاده بعدِ او اشکِ حرم ریخته شد مثل او شعر  بهم  ریخته شد سرِ او را که به شام آوردند گوئیا ماه تمام آوردند نیزه‌اش دستِ غلامی می‌رفت گذرِ ازرق شامی می‌رفت مثلِ عباش عجب زیبا بود نورِ پیشانیِ او پیدا بود اینهمه شب دو قمر می‌خواهند به خدا چشم نظر می‌خواهند این زِ ماهانِ بنی‌هاشم کیست به حسن ماه تر از قاسم کیست هر کجا رفت گذر بند آمد حق بده کوچه اگر بند آمد به لبش بود به قرآن الله همه گفتند که سبحان الله میرود پیشِ یتیمان حسین بر سرِ نیزه حسن جان حسین بیوه‌ی ازرقِ شامی اما بود در جمعِ حرامی اما پیرزن بین عروسانش بود چقدر سنگ به دامانش بود شعله بر دخترِ بی جان میزد چنگ بر مویِ یتیمان میزد سنگشان بر پَرِ زینب می‌خورد جای طفلان سر زینب می‌خورد کارِشان زخمِ زبان بود مدام ناسزا بر لبشان بود مدام گرمِ سوزاندنِ معجر بودند پنج زن در پِیِ یک سر بودند شاخه‌ی نخل در آتش می‌بُرد وای بر صورتِ زینب می‌خورد روزها منتظرِ قاسم بود سخت دنبالِ سرِ قاسم بود ماهِ سر نیزه نشین را تا دید وایِ من تا سرِ قاسم را دید آنقدر چنگ زدندش بر نِی آنقدر سنگ زدندش بر نِی ماه در بین قدمها اُفتاد سر رویِ دامنِ زهرا اُفتاد حسن لطفی
 تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت  پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت  می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!  سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت  گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است  بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت  من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است  آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت  دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت  سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت  از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید  هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت  لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی  مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟  چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است  این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت  پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من  ریگ روان، همه جریان مرا گرفت @rozeh_daftary محمد سهرابی
سیزده سال ، به رویش عسلی آوردم سیزده سال ، به مویش قمری آوردم پسر با جگر شیر جمل را دارم من به همراه خودم پور حسن آوردم فن شمشیر زنیش مثل حسن بی بدل است نوه‌ی حیدر کرار به حرم آوردم زره‌اش در دل میدان عمویش باشد پیش عباس عجب شیر نری آوردم ازرق شام که هیچ لشکر شام می طلبد من به همراه خودم لشکر تام آوردم مدح این شیر به اوراق سما افزون است پیکری پاره ز بند جگرم آوردم در دل جنگ به حال دل من میخندن تا که دیدن عسلی بین عبا آوردم سینه‌اش زیر سم اسب به هم کوبیده جگری پاره شده مثل حسن آوردم فرشید حقی
4_5922617523018137957.mp3
1.77M
مناجات 1 🔸ای داغدار اصلی این روضه ها بیا 🔸صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا صاحب عزا کجایی... یا بن الحسن... 🔸تنها امید خلق جهان یابن فاطمه 🔸ای منتهای آرزوی اولیاء بیا ای آقایی که آمدنت آرزوی همه عالمه... آرزوی همه اولیاء خداست... امام صادق فرمودند: لَوْ أَدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَیامَ حَیاتِی (منبع: الغیبة النعمانی، ص 246) اگه پسرم مهدی رو درک کنم تمام عمرم بهش خدمت میکنم... ولی امام صادق این تعبیر رو داره... من چی بگم آقا... 🔸بالا گرفته ایم برایت دو دست را 🔸ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا کی میای آقای خوبم... میترسم اون روزی که شما میای... دیگه من زنده نباشم... زیر خاکها باشم... 🔸هفته به هفته می گذرد با خیال تو 🔸پس لا اقل به حرمت خون خدا بیا آقا جانم... امام زمان... امشبم اومدیم خدا رو به ابی عبدالله قسم بدیم... فرج شما رو نزدیک کنه یا صاحب الزمان... کانال متن روضه مجمع الذاکرین (ع)@rozehdaftari
متن روضه 1 🔸ای حرمت خانۀ معمور دل 🔸ای شجر عشق تو در طور دل 🔸نجل علی درّ یتیم حسن 🔸باب همه خلق زمین و زمن امشب بریم در خانه ابن الکریم... میوه دل امام حسن... 🔸همچو عمو ماه بنی هاشمی 🔸چشم و چراغ شهدا، قاسمی امشب صاحب عزا... خود امام حسنه... آقای کریم ماست... آی اونی که گفتی گرفتارم... حاجت دارم... مریض دارم... امشب شفای مریضت رو از امام حسن بگیر... امشب آقا رو به پاره تنش قسم بده... مگه ميشه... برا میوه دلش اشک بریزی... برا قاسمش اشک بریزی... آقا دست خالی برت گردونه... آماده ای بریم کربلا بسم الله... شاید 13 سال بیشتر نداره... اومد کنار ابی عبدالله... صدا زد: 🔸من هوای جبهه دارم ای عمو 🔸غصه های خیمه دارم ای عمو شب عاشورا اومد کنار عموجانش حسین... عرضه داشت آقا... یه سوال دارم... آیا منم فردا شهید میشم یا نه... آیا منم میتونم جانم رو فداتون کنم یا نه... 🔸این دلم احساس غمگینی کند 🔸غربتت درسینه سنگینی کند عزیز دل برادرم...قاسمم... مرگ رو چطور میبینی... صدا زد: احلی من العسل... آقا مرگ برای من از عسل شیرین تره... فرمود عزیز دلم... فردا تو رو به بلای عظیم میکشند... الله اکبر... امان از بلای عظیم... روز عاشورا اومد کنار ابی عبدالله... صدا زد عموجانم حسینم... الان ديگه وقتشه اجازه میدان بدید آقا... دیگه طاقت ندارم... ابی عبدالله چکار کنه... صدا زد قاسمم... عزیز برادرم... چطوری اجازه بدم... آخه تو یادگار حسنمی... تو امانت برادرمی... اصرار کرد... هر طوری بود... اجازه گرفت... رفت به سمت میدان... راوی میگه: وَخَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَر یه نوجوانی وارد میدان شد دیدم صورتش مثل ماه پاره میدرخشه... تا وارد میدان شد... شروع کرد به رجز خوندن... چنان با شجاعت رجز میخونه... همه لشکر دشمن متحیر موندن... این آقازاده کیه... آی نانجیبها... اگه منو نمیشناسید بدانید... أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى‏ من فرزند قهرمان جنگ جملم... من فرزند حسن بن علیم... 🔸آیینه ی مرد جمل آمد به میدان 🔸یک شیردل مانند یل آمد به میدان جنگ نمایانی کرد... خیلی ها رو به درک واصل کرد... کسی حریف این آقازاده نميشه... چه کار کردند... دور تا دورش رو گرفتند... اول سنگبارانش کردند... یه ظالمی صدا زد... بخدا بهش حمله میکنم... داغش رو به دل مادرش میگزارم... یا صاحب الزمان... تا این نانجیب رسید... ضَرَبَ رَأسَهُ بِالسَّيف ِ آنچنان با شمشیر به سر مبارک زد... فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ قاسم با صورت به زمین افتاد... همینجا بود صدای ناله اش بلند شد... يا عَمّاه عموجان حسین به دادم برس... 🔸افتادم از پشت فرس 🔸عمو به فریادم برس ابی عبدالله مثل باز شکاری خودش رو رسوند... بگم یا نه... نگاه کرد... دید یه قاسمش زیر سم اسبها... هی صدا میزنه عموجان حسین... ابی عبدالله این نانجیبها رو کنار زد... نشست کنار یتیم برادر... دید شمشیر به سرش زدند... بدنش رو قطعه قطعه کردند... سنگبارانش کردند... داره نفسهای آخرش رو میکشه... هی پاهاش رو زمین میکشه... چه کار کنه حسین... همه دیدند... وقَد وَضَعَ حُسَينٌ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ، قاسم رو به سینه چسباند... وای عزیز برادرم قاسم... یادگار حسنم قاسم... 🔸اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم 🔸جان كَندَنت روي زمين نيست باورم 🔸وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد 🔸هفت آسمان، شكست و فرو ريخت برابرم 🔸پُر شد فضا ز عطر گلابِ تنت عمو 🔸عطر تن تو زنده كُند يادِ اكبرم (صلی الله عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ) کانال متن روضه مجمع الذاکرین اهلبیت ع فایل صوتی👇