eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
496 عکس
117 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت گوشیم رو از کیفم بیرون آوردم تا شماره ی سمیه رو بگیرم. اما با دیدن صفحه ی خاموشش نا امید شدم و زیر لب غر زدم -ای بابا، این کی خاموش شد؟ پیچ کوچه رو که رد کردم، با دیدن خیابون خلوتی که تا همین چند دقیقه قبل پر از جمعیت بود، سرعت قدمهام رو کم کردم. بین رفتن و نرفتن مردد مونده بودم. از طرفی دلم پیش سمیه بود که نکنه این وقت شب با دوتا بچه پشت در بمونه. از طرفی خاطره ی خوشی از تنها بودن و این وقت شبِ خیابون نداشتم. آروم و درمونده قدم می زدم و به این فکر می کردم چکار باید بکنم؟ سعید هم که هنوز برنگشته بود. کاش حداقل می تونستم به یکی زنگ بزنم. تو همین افکار با صدای بوق ممتد ماشینی از پشت سرم، از جا پریدم و به سرعت به عقب برگشتم. با دیدن چهره ی برزخی سعید پشت فرمون کمی جا خوردم. اونقدر از دستم عصبانی بود که وقتی دید همونجا ایستادم و فقط نگاهش می کنم، دوباره دستش رو روی بوق گذاشت و محکم فشار داد. و با این اعتراضش می خواست بهم بفهمونه که باید زودتر سوار بشم. با قدمهای کوتاه سمت ماشین رفتم و کنار سعید که با اخم نگاهم می کرد نشستم. و صداش کمی بالا رفت -تو معلوم هست کجایی؟ مگه از سمیه کلید نگرفتی بری خونه اش، پس اینجا چکار می کنی؟ با ترس و شرمندگی گفتم -می خواستم برم خونه سمیه... اصن...اصن نفهمیدم چی شد که...یهو به خودم اومدم...دیدم اینجام... بدون اینکه صداش رو پایین بیاره گفت -تو کلکسیون شیرین کاری هات همین یه قلم رو کم داشتی، فقط گیج بازی در نمیاوردی که الحمدلله از اونم بی نصیب نموندی. سر به زیر انداختم و چیزی نگفتم. -می دونی چقدر دنبالت گشتیم، می دونی چقدر همه رو نگران کردی؟ سمیه بیچاره کشت خودشو، فکر میکرد رفتی تو خونه حالت بد شده. با هزار بدبختی صادقو پیدا کردیم کلید گرفتیم ازش رفتیم میبینم خانم اونجا هم نیست. باز هم عکس العملم سکوت بود. سعید نفسش رو سنگین و پر صدا بیرون داد و نگاهی به اطراف انداخت. و دوباره سر زنش وار گفت -خب اومدی اینحا حداقل دم در خونه میموندی تا ما برگردیم، دوباره این وقت شب راه افتادی تو کوچه که چی؟ آب دهانم رو قورت دادم و با صدایی ضعیف و لحنی دلخور گفتم -می خواستم برم خونه ی سمیه استارتی به ماشین زد و بدون اهمیت به حرف من راه افتاد. مسیر رو که دور زد یا عمه افتادم که تو هیات کنار بابا دیده بودمش. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖