eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8.1هزار دنبال‌کننده
496 عکس
117 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت روی ویلچرش نشسته بود و نگاهش دنبال دسته ی زنحیر زنی می رفت و آروم آروم اشک می ریخت. دلم می خواست پیش بابا برم. دسته ی کالسکه را گرفته و راه افتادم اما کمی که جلو رفتم، با دیدن عمه که نزدیک بابا همراه مرضیه ایستاده بودتد، منصرف شدم و همونجا موندم خوب که نگاه کردم، با کمی فاصله از بابا سعید رو دیدم. یه دستش دور سینه اش حلقه بود و با دست دیگه اش صورتش رو پوشانده بود و به وضوح لرزش شونه هاش رو میدیدم. -ثمین، شربت می خوری؟ با صدای سمیه به سمتش چرخیدم. -نه میل ندارم، صادق رو پیدا کردی؟ -آره طاها رو سپردم دستش. بده کالسکه رو من ببرم خسته شدی. سمیه راه افتاد اما من همونجا موندم -سمیه! -جونم؟ کمی من من کردم و گفتم -من اگه برگردم خونه، ناراحت نمیشی؟ -بری خونه؟ خسته شدی؟ -آره، حوصله ی موندن ندارم نگاه خسته و درمونده اش رو به اطراف داد -صادق گفت بمونم نیم ساعت دیگه طاها رو میاره، خودش کار داره تا دیر وقت میمونه. می تونی صبر کنی؟ -خب تو چرا میخای بیای؟ بمون با طاها برگرد. از اینجا تا خونه هم که راهی نیست خیابون هم شلوغه زود میرم دیگه کمی مردد نگاهم کردو گفتم -تعارف که نداریم با هم، بمون من میرم. نا چار سری تکون داد و دست توی کیفش کرد -باشه، پس بیا کلیدو بگیر برو. تا برسی منم میام کلید رو ازش گرفتم. -باشه میرم ولی عجله نکن اشاره ای سمت بابا کردم و گفتم -بابا هم اونجاست، می خواستم برم پیشش دیدم عمه هست نرفتم. برو پیششون. ازش خداحافظی کردم و سمت خونه سمیه، قدم زنان راه افتادم. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖