💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#نهصدونود
آروم در رو باز کردم و سرکی بیرون کشیدم.
کسی نبود،
از اتاق بیرون رفتم، نگاهی به چهره ی غرق خواب بابا انداختم و چند قدم جلو رفتم.
از صداهایی که میومد، مطمئن شدم مرضیه تو آشپزخونه مشغوله.
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم.
مرضیه لحظه ای چرخید و تا من رو دید متعجب نگاهم کرد
-سلام، تازگیا بی سر و صدا بیدار می شی.
کیف و گوشیم رو روی اپن گذاشتم و با خونسردی گفتم.
-سلام، صبح بخیر.مگه اول صبح باید دادار دودور کنم همه بفهمن بیدارم؟
و به طرف آشپز خونه رفتم.
لیوانی رو پر از آب کردم و دومین قرصی که برای مهار سر دردم لازم بود رو خوردم.
نگاه مرضیه سر تا پام رو برانداز کرد و مشخص بود از اینکه آماده ی بیرون رفتنم، اصلا راضی نیست.
اینبار بر خلاف قبل، راحت حرفش رو به زبون آورد.
-ثمین جان، جایی میری؟
لیوان رو از لبم فاصله دادم و باقیمونده ی آب رو قورت دادم.
ابرویی بالا انداختم
می فهمیدم بخاطر ماجرای دیروز، حساس تر شده اما من بهش حق نمی دادم برای من بزرگتری کنه و تو رفت و آمدم دخالتی داشته باشه.
مستقیم نگاهش کردم و بی پروا گفتم
-آره، چطور؟
با لبخندش سعی می کرد خودش رو آروم نشون بده
-این وقت صبح کجا میری؟
چند لحظه فقط،خیره نگاهش کردم و از خودم می پرسیدم اصلا لازمه که من جوابش رو بدم و در جریان رفت و آمدم قرار بگیره؟
انگار حرفم رو از نگاهم فهمید که دست به سینه ایستاد و یه تای ابروش رو بالا انداخت
-می دونی که من اصلا اهل دخالت تو کار بقیه نیستم.
الانم بخاطر سفارشهای سعیده که ازت پرسیدم.
-عه، سعید خواسته که رفت و آمد من رو چک کنی؟
انگار منتظر موقعیت بود و حالا شرایط رو مناسب می دید.
نیم نگاهی سمت بابا کرد و تن صداش رو پایین آورد و طلبکار لب زد
-بنظرت خواسته ی زیادیه که بدونه کجا میری؟ کی میری؟ کی بر میگردی؟
بنظرت حق نداره نگرانت باشه؟
قبل از اینکه بیشتر دور برداره، یکی دو قدم بهش نزدیک شدم و اخمی کردم و گفتم
-اگه نظر من رو می خوای که فکر می کنم اونقدر بزرگ شدم که اختیارم دست خودم باشه.
در ضمن، برای رفع نگرانی داداشم، خودم بهش زنگ می زنم، نیازی به پیغام رسونی نیست.
منتظر جوابش نموندم و لیوان رو سر جاش گذاشتم و سمت سرویس رفتم.
آبی به صورتم زدم و بیرون اومدم تا شاید کمی آتش حرص درونم فرو کش کنه.
احتمالا مرضیه ازم ناراحت شده ولی برام مهم نبود،
ناراحتی اون، به این همه حرص و عصبانیت من دَر!!
باید قبل از اینکه فرصتی پیدا کنه و با سعید تماس بگیره از خونه بیرون بزنم.
در سرویس رو با احتیاط و بی صدا بستم و هنوز قدم سمت آشپز خونه برنداشته بودم که با دیدن مرضیه، چند لحظه سر جام بی حرکت موندم و فکر می کردم چقدر راحت به خودش اجازه می ده تو خصوصی ترین مسایل من سرَک بکشه!
گوشی به دست کنار اپن آشپز خونه ایستاده بود اما نگاهش روی صفحه ی گوشی من بود که خاموش و روشن می شد.
گوشیم رو روی حالت بی صدا گذاشته بودم اما از کم و زیاد شدن نورش متوجه شدم که در حال زنگ خوردنه
و نگاه اخم دار و کنجکاو مرضیه هم به صفحه گوشیم دوخته شده بود و می خواست بدونه مخاطب پشت خط چه کسیه؟!
و این کارش حرص من رو بیشتر می کرد.
با قدمهای پر حرص سمت اپن جلو رفتم و نگاه مرضیه چند بار بین چشمهام و صفحه ی گوشیم جابجا شد.
با غیظ نگاه ازش گزفتم و دست دراز کردم و گوشیم رو برداشتم.
اما با دیدن اسم شاهین، یک لحظه دلم هری ریخت!
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖