💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزارونهصدوبیستودو
نگاهش تا پایین چادرم رفت و گفت
-تو همیشه اینجوری میای بیرون.
نگاهی به چادرم کردم و گنگ پرسیدم
-چجوری؟
لبخند نا محسوس زد و گفت
-همینجوری با چادر و روسری
-خب...آره، چطور؟
-سخت نیست؟ خیلی دخترا پوشششون اینجوری نیست، میگند راحت ترند.
-برای من نه، سخت نیست.
من این حجابی که الان دارم رو دوست دارم.
همیشه همینجوری بودم
-نه! همیشه نبودی
با حرفش سر بلند کردم و نگاهش کردم
-اون اوایل که خونه مامان می دیدمت اصلا اینجوری نبودی.
یه مانتوی کوتاه داشتی و یه شال روی موهات.
با یاد آوری اون روزها خجالت زده سر به زیر انداختم.
بیشتر از خودم خجالت می کشیدم.
-من یه مدت توی زندگیم راهم رو گم کردم و تو اون مدت اشتباه زیاد کردم.
یکیشم همین بود که این چادر رو کنار گذاشتم.
-بهم قول بده دیگه این اشتباه رو نکنی
جا خورده از حرفش سر بلند کردم.
لحنش جدی بود اما اروم.
نفس عمیقی کشید و دوباره نگاهش رو به حرکت آروم اب داد
-می دونم تعجب کردی که من این رو حرف بهت زدم.
احتمالا پیش خودت فکر میکنی مگه ماهان هم این چیزا حالیش میشه؟
سری تکون داد و گفت
-من یه عمر دور و برم زنها و دخترای رنگ و وارنگ زیادی دیدم.
نمی گم هیچ وقت نگاهم دنبالشون نرفته،
وقتی یه زن خودش رو با هزار نوع ارایش و لباسهای اون شکلی عرضه می کنه طبیعیه که همه ی نگاه ها به سمتش بره.
از نظر من زنها فقط برای تفریح خوب بودند، ارزش این رو نداشتندکه کسی بخواد زندگیش رو براشون بذاره.
شونه ای بالا انداخت و گفت
-پوشش زنها هم برام مهم نبود، از نظر من همه شون مثل هم بودند.
یه عده ادمایی که با ظاهر و قیافه هاشون سعی داشتند از ما مردا توجه و محبت گدایی کنند.
ما مردا هم بدمون نمیاد مفت و مجانی از اینا استفاده کنیم و بعدم بریم سراغ زندگیمون.
خب این زنهای دم دستی بنظرم خیلی بی ارزش بودند.
بخاطر همین هیچ وقت نتونستم باهاشون ارتباط بگیرم و توی زندگیم قبولشون کنم.
چرخید و دوباره نگاهش رو به من داد
-ولی از یه جایی کم کم نظرم عوض شد.
یادمه یه مدت تو خونه ی مامان با همین پوشش می دیدمت.
اولش برام مهم نبود، چون زنها رو یجور دیگه شناخته بودم.
ولی بعد یه رفتارهایی ازت دیدم که برام جالب بود.
مثلا می فهمیدم وقتی من میام، نوع پوششت عوض میشه، می فهمیدم رفتارهات تغییر می کنه.
تو همه ی این سالها، برای برخورد با یه زن هیچ حد و مرزی برامون تعریف نشده بود.
ولی یادمه وقتی تو رو با چادر می دیدم ناخوداگاه حس می کردم از یه حدی نباید جلو تر برم.
انگار یه خط قرمزی رو برام مشخص کرده بودی و اجازه نمیدادی ازش رد بشم.
من قبلش هم با تو برخورد داشتم، با بقیه برام فرقی نمی کردی.
ولی بعد از یه مدت که با این تیپ و ظاهر دیدمت، دیگه نمی تونستم مثل قبل باشم.
اولش برای خودم هم عجیب بود که مگه چه فرقی با بقیه داری؟
مکثی کرد و دوباره نگاهش روی چادرم رد شد
-فرقت با بقیه این بود که تو خودت برای خودت حد و مرز قائل شده بودی، چیزی که بقیه نداشتند.
و اینجوری ناخوداگاه این پیام رو به من و بقیه مردا میدادی که حق نداریم از اون حد بگذریم.
و این برای من خیلی جالب بود که پس یه زن هم میتونه برای نگاه و خواسته ی ما مردا تعین تکلیف کنه!
بخاطر همین الان این نوع پوششت رو دوست دارم، دلم می خواد همیشه همینجوری باشی.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫