eitaa logo
روزهای التهاب🌱
7هزار دنبال‌کننده
536 عکس
172 ویدیو
0 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) ✅️روزهای التهاب(کامل) ✅️باعشق تو برمی خیزم(کامل) ✅️پایان پریشانی(درحال بارگزاری) #کپی_رمانها_ممنوع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت زندایی نفس عمیقی کشید و نگاهی به پسرش که کنارش نشسته بود انداخت و گفت -تقریبا شما همه تون از شرایط زندگی ما خبر دارید و فکر نمی کنم چیز نا گفته ای وجود داشته باشه. من سه تا بچه دارم ولی هیچ وقت تو این موقعیت نبودم که بخوام در مورد خاستگاری و انتخاب همسر برای بچه هام حرفی بزنم و نظری بدم. این رو گفتم که بدونید من اولین باره تو این موقعیت قرار می گیرم و به عنوان یه مادر برای پسرم اومدم خاستگاری. لبخندی روی لبش نشست و نگاه مهربون و رضایت بخشی به پسرش کرد -البته اینبار هم از انتخاب پسرم مطمئن بودم که اومدم. می دونم دست رو دختری گذاشته که هیچی کم نداره و اگه قسمتش باشه حتما خوشبختش می کنه. با این حرف زندایی، نگاه ماهان سمت من کشیده شد و لبخند کمرنگی روی لبش نشست. بلافاصله نگاه ازش گرفتم و خجالتزده سر به زیر انداختم. نگاه زندایی بین بابا و سعید جابجا شد و گفت -فکر میکنم شما هم تو این مدت تونستید ماهان رو بشناسید، خودتون می دونید این مدت چه اتفاقاتی افتاده و چه ماجراهایی رو گذرونده. یه نمونه اش همون چکی بود که برای همه مون نگرانی بزرگی بود و آقا سعید لطف بزرگی کرد و باعث شد از زیر بار اون بدهی سنگین بیرون بیایم. من همیشه دعا گوی سعید جان هستم. اما خب هر چی بود گذشت و الانم اینجا در خدمت شماییم، اگه هنوز فکر می کنید چیزی هست که ماهان باید براتون توضیح بده بفرمایید تا خودش جواب میده. بابا با لبخند سری تکون داد و گفت -تو این مدت به ما ثابت شده که آقا ماهان از پس سختی های زندگی خوب برمیاد و این خیلی برای من مهمه. ولی خب من به عنوان یه پدر که به فکر زندگی و آینده ی دخترم هستم می خوام تو یه مورد دیگه هم خیالم راحت بشه. آقا ماهان! می خوام بدونم از این به بعد برنامه ت برای زندگی چیه؟ بعد از اون همه سختی و دردسری که پشت سر گذاشتی، حالا قراره چجوری زندگیت رو بچرخونی؟ تو این مدت تونستی کاری پیدا کنی که منبع درامد باشه برات؟ ماهان نگاهش رو به بابا داد و گفت -من تو این مدت اینقدر درگیر موضوعای مختلف بودم که نمی تونستم درگیر کاردیگه ای بشم. خودتونم می دونید که بخاطر اون چک مجبور شدم همه دارو ندار خودم و مامان رو بفروشم. اما خیالتون راحت باشه، من آدمی نیستم که بیکار بمونم. الان که درگیری هام کمتر شده، یه کار خوب پیدا می کنم. هم بدهی سعید بابت اون چک رو بهش برمی گردونم، هم کم کم زندگی خودم رو روبراه می کنم. اینو بهتون قول می دم. -زنده باشی پسر جان، منم روی قولت حساب می کنم. شما همین که بتونی یه درامد برای گذران زندگیت داشته باشی فعلا کافیه، برای تسویه حساب با سعید عجله نکن، اون دیر نمیشه. -البته زندایی، من و ماهان قبلا مفصل حرفهامونو زدیم. فقط الان یه سوال ازش دارم. سعید این رو گفت و ادامه داد -این که دنبال کار باشی خیلی خوبه، ولی بنظرت برای شروع بهتر نیست با کارهای کوچیک تر شروع کنی؟ شاید اینکه منتظر یه موقعیت خیلی خوب شغلی باشی باعث بشه فرصت زیادی از دست بدی. مثلا چند روز پیش حاجی میگفت با دوستش که یه بنگاه املاکی داره و تو کار ساخت و ساز برج و ساختمونه صحبت کرده، میگفت آدم قابل اعتمادیه و اهل حلال و حرومه. ولی انگار تو خودت قبول نکردی بری باهاشون کار کنی. بنظر خودت با توجه به مهارتی که تو کار ساختمون و خرید و فروش املاک داری الان این یه موقعیت خوب نبود که از دست دادی؟ ماهان اخم کم رنگی کرد و نگاهش رو به زمین دوخت -تو درست می گی، من تو این کار مهارت زیادی دارم و چم و خم کار رو خوب بلدم. ولی راستش دیگه اصلا دلم نمی خواد سمت این کار برم. می دونم اون شخصی که حاجی معرفی کرده بود ادم خوبی بود، ولی من بیشتر نگران خودم هستم. می ترسم دوباره وارد این کار بشم و چون همه راه ها رو بلدم دوباره جایی اشتباه کنم و همه چیز زندگیم خراب بشه. من الان ترجیح میدم وارد یه کاری بشم که هیچی ازش نمی دونم، از اول راه و روشش رو یاد بگیرم و کم کم پیشرفت کنم. حتی اگه مجبور باشم تا یه مدت با یه درامد کم زندگی کنم ولی دیگه نمی خوام سمت معامله و برج سازی و ساختمون سازی برم. این حرف ماهان، تحسین بقیه رو به دنبال داشت و این از نگاه هاشون معلوم بود. بابا لبخندی زد و سری تکون داد -ان شاالله که تو هر کاری که میری موفق باشی بابا جان. و سعید هم نگاه رضایتمندی به ماهان کرد و دیگه چیزی نگفت. -ببخشید آذر خانم، من نمی خواستم چیزی بگم ولی چون حرف بدهی و چک شد فکر کنم لازمه که بگم. مرضیه که تا حالا سکوت کرده بود، با این حرف همه ی نگاه ها رو سمت خودش کشید. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫