eitaa logo
روزهای التهاب🌱
7هزار دنبال‌کننده
536 عکس
172 ویدیو
0 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) ✅️روزهای التهاب(کامل) ✅️باعشق تو برمی خیزم(کامل) ✅️پایان پریشانی(درحال بارگزاری) #کپی_رمانها_ممنوع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت چند دقیقه ای که با نرگس حرف می زدم، اونقدر از اینکه برادرش قرار بود ازدواج کنه خوشحال بود و با ذوق حرف می زد، که اصلا فرصت نشد من از دلنگرانی هام بگم. البته حال خوب نرگس برای چند ساعت حال منم عوض کرد. خونواده ی حاج عباس اونقدر در حق همه ی ما خوبی کرده بودند که طبیعی بود منم از شادیشون شاد بشم. روزهای هفته می گذشت و من هنوز دلشوره ی اخر هفته رو داشتم. و حالا یک روز تا اومدن زندایی و ماهان مونده بود. سمیه که تو این چند روز نگران تمیزی خونه بود، از صبح اینجا بود و می خواست با وسواس همه جا رو مرتب می کرد. از اتاق من گرفته تا هال و آشپزخونه و همه جا! خسته از کار، برای استراحت نشستم و نگاهم رو به سمیه که هنوز مشغول بود، دادم. -وای من دیگه خسته شدم، بسه دیگه بخدا همه جا تمیزه گوشی تلفن رو از روی میزش برداشت و مشغول گرد گیری شد -کجا تمیزه؟ ببین همه جا پر خاکه. فردا زندایی میاد یه نگاه میندازه نمی گه خیر سرشون تو این خونه دوتا دختر دارند و این خونه اینقدر پر از گرد و خاکه؟ -وا، کجا گرد و خاکه؟ تو فکر کردی من صبح تا شب دست به سیاه و سفید نمی زنم؟ مدام دستمال دستمه، ولی تو زیادی حساسی. همینجور که با عجله کارهاش رو می کرد گفت -حساس نیستم، باید همه جا تمیز باشه. تو زیادی بی خیالی. این رو گفت و سمت من چرخید، رنگ نگاهش نگران شد و در حالی که دستمال توی دستش رو به بازی گرفت، گفت -میگم ثمین، کاش می رفتیم یکم خرید می کردیم. یکم وسیله جدید می خریریم. این رو میزی ها رو عوض می کردیم. اون گلدونها هم خوب نیستند، باید جمعشون کنیم. نگاهی به کل خونه کرد و درمونده گفت -وای چرا حواسم به پرده ها نبود؟ کاش این چند روز پرده ها رو عوض می کردیم یکم خونه رنگ‌و رو بگیره. پشت سر هم می گفت و بدون اینکه منتطر جواب من باشه، نگاهش رو به من داد و کلافه گفت -صبر کن ببینم، اصلا تو دو دست لباس مناسب تو کمدت داری؟ این دو سه روز که مهمون داریم چی می خوای بپوشی؟ اگه من نگم اصلا بفکر خودت نمی رسه که لباس نیاز داری؟ دستمالش رو روی میزتلفن گذاشت و غر غر کنان وارد اتاق من شد -الان یک هفته است می دونستی قراره اینا بیاند، یه کلمه نگفتی بریم بازار لباس بخریم؟ دختر، خب من که بچه دارم حواسم به بچه هاست، تو خودت نباید حواست به این چیزا باشه.... پشت سرش وارد اتاق شدم. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫