eitaa logo
روزهای التهاب🌱
7هزار دنبال‌کننده
536 عکس
172 ویدیو
0 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) ✅️روزهای التهاب(کامل) ✅️باعشق تو برمی خیزم(کامل) ✅️پایان پریشانی(درحال بارگزاری) #کپی_رمانها_ممنوع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت چنگی لای موهاش کشید و نفسش رو پر صدا بیرون داد و دیگه چیزی نگفت. نگاه ازش گرفتم و با لحنی اروم و خونسرد گفتم -من یه پسر دایی داشتم که یه روزی از سایه ش هم می ترسیدم. اون روزا پسر دایی من یکی از ثروتمند ترین ادمها بود، اونقدر ثروتمند که لب تر میکرد هر چی می خواست براش حاضر و آماده بود. از مال دنیا بی نیاز بود، اماچشمش رو روی خیلی چیزا بسته بود. من اگه جایی بودم که اونم بود، حتی یه لحظه هم احساس امنیت نمی کردم. چه برسه به این که بخوام بهش اعتماد کنم. اما حالا همون پسر دایی من خیلی چیزا داره، فقط مثل قبل پول و ثروت نداره‌. الان اونقدر وجدان و انسانیت داره که راحت چشمش رو روی اون همه مال و اموال بست تا زندگیش رو از حق مردم پاک کنه. الان اونقدر مَرده که می دونه اگه خودش اینجا بمونه ممکنه هر بلایی سرش بیاد ولی مادرش رو میفرسته کربلا که کوچکترین گزندی بهش نرسه. اونقدر جَنم داره که پای جون خودش تو کوچه میمونه تا نذاره پای اراذل اوباش تو حسینیه باز بشه. از جون خودش میگذره که یه وقت کمترین خسارتی به خیمه ی امام حسین نخوره. سر بلند کردم و با نگاه خیره اش روبرو شدم. -مهمتر از همه، پسر دایی من الان امام حسین رو داره که اون روزا نداشت. حالا من اینجا نشستم و دیگه احساس نا امنی ندارم. الان دارم فکر می کنم میشه برای یک عمر به این آدمی که پشتش به کربلا گرمه، تکیه کنم و تمام زندگیم رو باهاش شریک بشم. چون دلم قرصه و میدونم این ادم الان همه چیز داره. انتظار این حرفها رو از من نداشت و فقط خیره و ناباور نگاهم می کرد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم -حالا اگه فکر می کنی تمام تصورات و باورهام نسبت بهت اشتباه بوده پاشو برو. برو و بشین خوب حساب کتاب کن ببین کی می تونی بدهی اون زمینی که بی ارزش ترین چیز تو زندگیم بود رو تسویه کنی. اروم نگاهش رو ازم گرفت و به پایین داد. رنگ ارامش رو توی چهره اش می دیدم و مثل قبل کلافه و ناراحت نبود. -من...من بلد نیستم حرفهای قشنگ بزنم...من همیشه صدام بلند بوده...همیشه دستور دادم...همیشه طلبکار بودم... الانم...نمی دونم چجوری باید حرفم رو بزنم فقط... دوباره نگاهش رو به چشمهام داد و گفت -ازت ممنونم بخاطر اعتمادت، مطمئن باش که هیچ وقت پشیمون نمیشی. چند لحظه مکثی کرد و ابرویی بالا انداخت و با لحن بد جنسانه ای گفت -فکر نمی کردم بتونم اینقدر راحت ازت جواب بله بگیرم. خیلی حرفها اماده کرده بودم که همش یادم رفت. چقدر تمرین کردم مثل ادم حرف بزنم که سوتی ندم. از حرفش خنده ام گرفت و لبم رو به دندونم گرفتم. خیالش راحت شده بود، از جا بلند شد و گفت -پاشو بریم دیگه، می دونم مامان الان دل تو دلش نیست. از جا بلند شدم و پشت سرش سمت در قدم برداشتم که چرخید و نگاهم کرد. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫