💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزارونهصدوچهارده
ماهان وارد اتاق شد، با دست به صندلی کنار اتاق اشاره کردم.
در رو نیمه باز گذاشتم و خودم روبروی صندلی، لب تخت نشستم.
اخمهای ماهان هنوز در هم بود و خیره به زمین.
چند لحظه بینمون سکوت سنگینی بود.
انگار خودم باید سر صحبت رو باز می کردم.
و گفتم
-از حرفهای زن داداشم ناراحت شدید؟
بالاخره نگاهش رو از زمین گرفت و به من داد و با ناراحتی گفت
-سعید به من گفته بود تونسته پول جور کنه، ولی نگفت چجوری، نگفت زمین تو رو فروخته.
-خب مگه فرقی هم می کنه؟
مهم این بود اون چک پاس بشه، حالا چه فرقی می کنه پولش چجوری جور شده؟
پوزخندی زد و کلافه نگاهش رو توی اتاق چرخوند
-منو باش چه فکر و خیالا پیش خودم می کردم.
با خودم گفتم به ثمین میگم شاید اول کاری نتونم خونه زندگی خیلی خوبی برات درست کنم، ولی تلاشم رو میکنم تو زندگیم سختی نکشی.
گفتم از صفر شروع میکنم ولی کم نمیذارم.
کلی برنامه داشتم برای یه شروع خوب.
اما تازه الان فهمیدم زیر صفرم.
تازه فهمیدم من چقدر بهت بدهکارم و خودم خبر نداشتم.
کلافه دستی توی صورتش کشید و لبخند تلخی زد
-برام قابل درکه اگه نتونی بهم اعتماد کنی.
اگه بخوای میرم، بعد از اینکه بدهیت رو صاف کردم برمیگردم. فکر کنم اونجوری بهتر بتونی به من و زندگی کنار من فکر کنی.
حرفهای مرصیه خیلی براش سنگین تموم شده بود.
یاد حرف سعید افتادم. میگفت انتظار نداشته باش ماهان همه ی رفتارهاش عوض شده باشه.
ماهان خیلی غرور داشت و الان اینکه خودش رو بدهکار من میدونه براش سخته.
-ثمین، من الان هیچی ندارم. می خوام تازه شروع کنم.
اگه تو کنارم باشی انگیزه و قدرنم برای شروع چند برابر میشه.
ولی الان نمی دونم چقدر می تونی بهم اعتماد کنی؟
اصلا...اصلا خیلی بهم ریختم.
اصلا تمرکز ندارم، نمی دونم چی باید بگم.
چنگی لای موهاش کشید و نفسش رو پر صدا بیرون داد و دیگه چیزی نگفت.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫