💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت#هزاروهشتصدونودویک
مرضیه تا شب بی حوصله بود و ناراحت.
گاهی حوصله ی شلوغ کاری های پسرش رو هم نداشت و من سعی می کردم امیر علی رو سرگرم کنم.
نزدیک غروب بود که خونواده ی سمیه از راه رسیدند.
با اومدن سمیه، تازه درد دل مرضیه باز شد و شروع به گریه و گلایه کرد.
به مرضیه حق می دادم اینقدر مشوش و بهم ریخته باشه.
مسله ی کوچکی نبود
طرف حساب شدن با دایی، تصورش هم چهارستون بدن آدم رو میلرزوند.
حالا سعید، دست دایی چک داره
اونم به مبلغ سنگین که مجبوره خونه و ماشینش که تموم سرمایه اش بود رو بفروشه
و این واقعا جای نگرانی داشت.
مشغول آماده کردن وسایل شام بودیم که سعید هم بالاخره اومد.
با چهره ای خسته و درمونده.
از در که وارد شد سلامی به همه داد و سمت بابا و صادق رفت و باهاشون دست داد.
مرضیه بدون اینکه جواب سلامش رو بده، به نشانه ی قهر از جا بلند شد و با غیظ سمت آشپزخونه رفت.
سمیه آخرین دیس برنج رو کشید و دستم داد اما خودش توی آشپزخونه موند تا با مرضیه حرف بزنه.
صندلی رو کنار کشید و سر میز، روبروش نشست.
-مرضیه جان، چرا اومدی اینجا؟
سفره ی شام آماده است.
مرضیه که آثار بغض توی صداش بود، سری بالا انداخت و با دلخوری گفت
-من اشتها ندارم، شما برید
-این کارا یعنی چی؟ از تو بعیده مرضیه جون.
یه مشکلی پیش اومده همه دور هم جمع شدیم یه راه حلی پیدا کنیم.
الانم پاشو بریم سر سفره بعد از شام مفصل در موردش حرف می زنیم.
بغض مرضیه بیشتر شد و چشمهاش پر اب شد
-آخه چه کاری میشه کرد؟
مگه راه حلی غیر از فروش خونه زندگیمون هست؟
یا باید چکش برگشت بخوره...
سمیه مهربون و دلجو نگاهش کرد و دستش رو گرفت
-عزیزم، مگه ما میذاریم این اتفاق بیوفته؟
این همه برای ما مشکل پیش اومد سعید ما رو حمایت کرد، الانم نوبت ماست.
هر جوری شده کمکش می کنیم، نمیذاریم زندگیش رو از دست بده.
مرضیه که انگار روزنه ی امیدی پیدا کرده بود، رنگ نگاهش عوض شد و دستی زیر چشمش کشید.
سمیه لبخندی زد و از جاش بلند شد.
-پاشو یه آب به صورتت بزن بریم شام سرد شد.
مرضیه از جا بلند شد.
نفس عمیقی کشیدم و از آشپزخونه خارج شدم.
من هم دلم می خواست یه راهی پیدا بشه و سعید از این مخمصه رها بشه.
بعد از اون همه سختی کشیدن، حالا حقش نبود وارد یه درد سر جدید بشه.
دیس رو سر سفره گذاشتم و تو جمع خونوادم نشستم.
اما این جمع شلوغ، امشب در سکوت سنگینی شامشون رو خوردند و جز صدای بازی بچه ها صدای کسی بلند نشد.
من هم خیلی میل به غذا نداشتم و بیشتر حواسم به برادرم بود که سر به زیر غذاش رو می خورد و عمیق توی فکر بود.
شرایط عضویت کانال Vip #باعشقتوبرمیخیزم در لینک زیر😍😍👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:#ققنوس(ن.ق)
💖💫@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫