#همسران
۸ نشونه #همسر_مناسب شما
💞 باورهای دینی، اعتقادی و مذهبیش شبیه شما باشه.
💞 خصوصیات اخلاقی مشابهی با هم داشته باشید.
💞 شکل و شمایل ظاهریش برای شما مطلوب و مقبول باشه.
💞 طرز، سبک و نوع پوشش رو دوست داشته باشید.
💞 شغل و حرفهاش واستون محترم باشه و از بیانش به دیگران احساس حقارت نکنید.
💞 تحصیلاتش واستون پذیرفته شده باشه.
💞 از لحاظ ارتباط با خانواده و فامیل شبیه به شما رفتار میکنه.
💞 دیدگاه و نحوه ارتباطش با جنس مخالف با شما مشابهت داشته باشه.
@Roznegaar
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
🔆 یکشنبه ۰۹ آبان ۱۴۰۰ هجری خورشیدی
🌛الاحد ۲۴ ربیعالاول ۱۴۴۳ هجری قمری
🎄 Sunday 31 October 2021 AD
🔹 ۲۲۵مین روز سال، ۱۴۰روز مانده از سال
🔸 ۳۳مین هفته سال، ۲۰هفته مانده از سال
🌹 امروز متعلق است به :
حضرت امیرالمومنین امام علی علیهالسّلام
حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
📿 اذکار توصیه شده #یکشنبه ::
الف) ۴۸۹ مرتبه :
« یا فتاح » بعد از نماز صبح که موجب "فتح و نصرت یافتن" میگردد.
ب ) ۱۰۰ مرتبه :
« یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام »
« ای صاحب جلال و بزرگواری »
ج ) ۱۰۰۰ مرتبه :
« ایاک نعبد و ایاک نستعین
📿 اوقات استخاره یکشنبه :
الف) از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر
ب ) از ساعت ۱۶ تا مغرب
#کانال_روزنگار
www.Roznegaar.ir
@Roznegaar
🔆 یکشنبه ۰۹ آبان ۱۴۰۰ هجری خورشیدی
🌛الاحد ۲۴ ربیعالاول ۱۴۴۳ هجری قمری
🎄 Sunday 31 October 2021 AD
📿 #اوقات_شرعی به #افق_تهران
احتیاط یک تا دو دقیقهای لحاظ شود🌱
وقت دعا ما رو هم به خاطر داشته باشید🌱
@Roznegaar
#تقویم_نجومی_اسلامی
✴️ یکشنبه
👈 ۰۹ آبان / عقرب ۱۴۰۰ ه.ش
👈 ۲۴ ربیع الاول ۱۴۴۳ ه.ق
👈 ۳۱ اکتبر ۲۰۲۱ م
📛 امروز برای امور زیر خوب نیست :
📛آغاز مسافرت
📛 دیدارها و ملاقات ها خوب نیست
👼 مناسب زایمان نیست
✈️ مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد
🔭 احکام نجوم
🌓 امروز : قمر در برج سنبله است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است:
✳️ امور زراعی و کشاورزی
✳️ تعلیم و تعلم و امور اموزشی
✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است
📛 ولی ازدواج
📛 درمان و معالجه خوب نیست
💑 مباشرت و مجامعت :
مباشرت امشب (شب دوشنبه)،فرزند چنین شبی به قسمت و سرنوشت خود راضی خواهد بود .ان شاءالله.
⚫️ طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب دفع صفرا می شود .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 25 سوره مبارکه " فرقان " است.
و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا.....
و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گوی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود.ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
@taghvimehamsaran
@taghvimehmsaran
@Roznegaar
روزنگار:
#داستان_کوتاه
*قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.*
صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد.
جسد * #شيخ_طبرسی * را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند.
قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.
سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.
پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، *پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد* اما هيچكس متوجه حركت آن نشد!
كارگران با بيلهايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند.
*آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.*
مردم به نوبت فاتحه ميخواندند و بعد از آنجا ميرفتند.
شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.
*شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.*
اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.
*بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار ميداد.*
*نالهاي كرد.*
*دست راستش زيربدنش مانده بود.*
*دست چپش را بالا برد.*
*نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.*
*با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.*
*كمكم چشمش به تاريكي عادت كرد.*
*بدنش در پارچهاي سفيد رنگ پوشيده بود.*
آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك ميكرد.
آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود.
*اينجا قبر بود!*
او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام ميشد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينهاش را ميشنيد.
*چه مرگ دردناكي انتظار او را ميكشيد.*
*ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.*
*آيا خدا ميخواست امتحانش كند؟*
چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت.
سالهاي كودكياش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش *«حسن بن فضل »* خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.
از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. *به سرعت برق و باد!*
شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آلزباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت.
مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و *سرانجام هم زنده به گور شد!*
چشمانش را باز كرد.
چه سرنوشتی در انتظار او بود
*ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.*
*نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.*
*هر بار که هواي داخل گور را به درون ريههايش ميكشيد سوزش كشندهاي تمام قفسه سينهاش را فرا ميگرفت.*
*آن فضاي محدود دم كرده بود و دانههاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.*
*در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.*
*چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آلزباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.*
اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود.
*شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.*
*مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟*
به آرامي با خودش زمزمه كرد:
*خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.*
*ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.*
*اما به یکباره كفندزدی با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ میشود.*
*بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.*
*بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.*
*قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نميرسيد.*
*پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.*
*وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.*
*نسيم خنكي گونههاي شيخ را نوازش داد.*
*چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده ميخواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.*
*صبر كن جوان!*
*نترس من روح نيستم.* *سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مردهام مرا به خاك سپردند.*
*داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....*
*آیا مرا میشناسی؟*
بله مي شناسم!
شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود.
دلم ميخواست،
دلم ميخواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم!
*به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.*
*چشمانم سياهي ميرود.*
*بدنم قدرت حركت ندارد.*
كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشهاي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشهای انداخت.
*مرا به خانهام برسان. همه چيز به تو ميدهم. از اين كار هم دست بردار.*
*كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.*
*شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:*
*آن کفن را هم بردار.*
*به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيدهاي جوان به سمت ك