eitaa logo
روزنگار
818 دنبال‌کننده
59.4هزار عکس
26هزار ویدیو
1.4هزار فایل
مجله روزنگار ، حاوی مطالب مفید در موضوعات مختلف مرتبط با حال و هوای روز و کاربردی است. قدمت چندین ساله این کانال آنرا به مرجعی قابل جستجو تبدیل کرده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
۸ نشونه شما 💞 باورهای دینی، اعتقادی و مذهبیش شبیه شما باشه. 💞 خصوصیات اخلاقی مشابهی با هم داشته باشید. 💞 شکل و شمایل ظاهریش برای شما مطلوب و مقبول باشه. 💞 طرز، سبک و نوع پوشش رو دوست داشته باشید. 💞 شغل و حرفه‌اش واستون محترم باشه و از بیانش به دیگران احساس حقارت نکنید. 💞 تحصیلاتش واستون پذیرفته شده باشه. 💞 از لحاظ ارتباط با خانواده و فامیل شبیه به شما رفتار می‌کنه. 💞 دیدگاه و نحوه ارتباطش با جنس مخالف با شما مشابهت داشته باشه. @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 مسلما با هر سختی آسانی است 📖 سوره انشراح| آیه ۶ @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم 🔆 یکشنبه ۰۹ آبان ۱۴۰۰ هجری خورشیدی 🌛الاحد ۲۴ ربیع‌الاول ۱۴۴۳ هجری قمری 🎄 Sunday 31 October 2021 AD 🔹 ۲۲۵مین روز سال، ۱۴۰روز مانده از سال 🔸 ۳۳مین هفته سال، ۲۰هفته مانده از سال 🌹 امروز متعلق است به : حضرت امیرالمومنین امام علی علیه‌السّلام حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها 📿 اذکار توصیه شده :: الف) ۴۸۹ مرتبه : « یا فتاح » بعد از نماز صبح که موجب "فتح و نصرت یافتن" می‌گردد. ب ) ۱۰۰ مرتبه : « یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام » « ای صاحب جلال و بزرگواری » ج ) ۱۰۰۰ مرتبه : « ایاک نعبد و ایاک نستعین 📿 اوقات استخاره یکشنبه : الف) از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر ب ) از ساعت ۱۶ تا مغرب www.Roznegaar.ir @Roznegaar‌
🔆 یکشنبه ۰۹ آبان ۱۴۰۰ هجری خورشیدی 🌛الاحد ۲۴ ربیع‌الاول ۱۴۴۳ هجری قمری 🎄 Sunday 31 October 2021 AD 📿 به احتیاط یک تا دو دقیقه‌ای لحاظ شود🌱 وقت دعا ما رو هم به خاطر داشته باشید🌱 @Roznegaar
✴️ یکشنبه 👈 ۰۹ آبان / عقرب ۱۴۰۰ ه.ش 👈 ۲۴ ربیع الاول ۱۴۴۳ ه.ق 👈 ۳۱ اکتبر ۲۰۲۱ م 📛 امروز برای امور زیر خوب نیست : 📛آغاز مسافرت 📛 دیدارها و ملاقات ها خوب نیست 👼 مناسب زایمان نیست ✈️ مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد 🔭 احکام نجوم 🌓 امروز : قمر در برج سنبله است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️ امور زراعی و کشاورزی ✳️ تعلیم و تعلم و امور اموزشی ✳️ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن خوب است 📛 ولی ازدواج 📛 درمان و معالجه خوب نیست 💑 مباشرت و مجامعت : مباشرت امشب (شب دوشنبه)،فرزند چنین شبی به قسمت و سرنوشت خود راضی خواهد بود .ان شاءالله. ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث اصلاح امور است. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری، موجب دفع صفرا می شود . 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 25 سوره مبارکه " فرقان " است. و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا..... و چنین استفاده میشود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گوی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود.ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. @taghvimehamsaran @taghvimehmsaran @Roznegaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزنگار: *قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.* ‌ صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد. جسد * * را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند. قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند. سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند. پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، *پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد* اما هيچكس متوجه حركت آن نشد! كارگران با بيل‌هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند. *آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.* مردم به نوبت فاتحه مي‌خواندند و بعد از آنجا مي‌رفتند. شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود. *شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.* اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود. *بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي‌داد.* *ناله‌اي كرد.* *دست راستش زيربدنش مانده بود.* *دست چپش را بالا برد.* *نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.* *با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.* *كم‌كم چشمش به تاريكي عادت كرد.* *بدنش در پارچه‌اي سفيد رنگ پوشيده بود.* آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي‌كرد. آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود. *اينجا قبر بود!* او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي‌شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه‌اش را مي‌شنيد. *چه مرگ دردناكي انتظار او را مي‌كشيد.* *ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.* *آيا خدا مي‌خواست امتحانش كند؟* چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت. سالهاي كودكي‌اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش *«حسن بن فضل »* خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد. از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. *به سرعت برق و باد!* شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل‌زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت. مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و *سرانجام هم زنده به گور شد!* چشمانش را باز كرد. چه سرنوشتی در انتظار او بود *ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.* *نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.* *هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه‌هايش مي‌كشيد سوزش كشنده‌اي تمام قفسه سينه‌اش را فرا ميگرفت.* *آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه‌هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.* *در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.* *چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل‌زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.* اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود. *شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.* *مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟* به آرامي با خودش زمزمه كرد: *خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.* *ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.* *اما به یکباره كفن‌دزدی با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می‌شود.* *بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.* *بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.* *قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي‌رسيد.* *پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.* *وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.* *نسيم خنكي گونه‌هاي شيخ را نوازش داد.* *چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي‌خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.* *صبر كن جوان!* *نترس من روح نيستم.* *سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده‌ام مرا به خاك سپردند.* *داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....* *آیا مرا می‌شناسی؟* بله مي شناسم! شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود. دلم مي‌خواست، دلم مي‌خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم! *به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.* *چشمانم سياهي مي‌رود.* *بدنم قدرت حركت ندارد.* كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه‌اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشه‌ای انداخت. *مرا به خانه‌ام برسان. همه چيز به تو مي‌دهم. از اين كار هم دست بردار.* *كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.* *شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:* *آن کفن را هم بردار.* *به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده‌اي جوان به سمت ك