eitaa logo
روز‌نوشت
554 دنبال‌کننده
718 عکس
343 ویدیو
1 فایل
✍طلبه‌ام و مبتلاء به نگارش با کپی پیست میانه‌ی خوبی ندارم. کپی از این کانال با اشاره به نام صاحبش باشد. با نقدهاتون، خوش‌حال میشم! @islamic_ethic https://eitaa.com/roznevesht http://zil.ink/roznevesht
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه که بودیم زیاد مشهد می‌رفتیم؛ زیاد که می‌گویم یعنی سالی یک‌بار، در مقایسه با الان که کمتر قسمت‌مان می‌شود. میلاد بود؛ اما آن زمان مثل حالا صحن‌ها غرق در نور نبود. اذان مغرب شد. در صف نماز ایستادیم. ما بچه‌ها فقط ادای نماز خواندن را در می‌آوردیم. تنها سهم‌مان از این واجب الهی چادر نماز گل‌گلی بود و یک دل صاف. مادرم کنار دستم بود؛ اما با ازدحام جمعیت بعد از نماز، مادرم را گم کردم. دلم ریخت پایین هری! غرور بچه‌گانه‌ام اجازه نمی‌داد بزنم زیر گریه! وانمود می‌کردم که نمی‌ترسم؛ اما ترسیده بودم. راه افتادم داخل صحن. دلم گفت: به سمت پنجره فولاد برو. به حرف دلم گوش کردم و پیش امام، مردم را به تماشا ایستادم. حالا از حوالی و حواشی پنجره فولاد تنها صداهایی محزون مرا مجذوب می‌کند. آدم‌ها و حرف‌های‌شان، آنقدر عجیب و پُر و زیاد و نامعلوم و ساده بودند که من تمام قد گوش شده بودم برای شنیدن! کلمات بودند که می‌آمدند و می‌رفتند! جان بود که ذوب می‌شد کنار پنجره فولاد. نور را که دیده‌اید؟ چگونه از روزنه‌ها عبور می‌کند؟! انگار روح آن آدم‌ها هرکدام روزنه‌ای بود و نور از وجودشان عبور می‌کرد. نیازها خالق خلاقیت‌اند و این آدم‌ها عجیب خلّاق بودند در عشق‌ورزی با امام خویش. من اما دختربچه‌ای حریص بودم که تنها به تاراج واژه ها می‌اندیشیدم. تک‌به‌تک کلمات آن زائران را با تمام وجود گوش می‌کردم. صدای درد دل کسی با حضرت نور حواسم را بیشتر جمع کرد؛ او بچه‌ی گم‌شده‌اش را از امام می‌خواست. تازه یادم آمد که گم شده‌ام و مادرم کنار پنجره فولاد پیدایم کرد. https://eitaa.com/roznevesht
صدا ۰۰۱.m4a
3.02M
🎧 پادکست خوانش: علی اسفندیار متن: زهرا ابراهیمی ... ما بچه‌ها فقط ادای نماز خواندن را در می‌آوردیم. تنها سهم‌مان از این واجب الهی چادر نماز گل‌گلی بود و یک دل صاف. مادرم کنار دستم بود؛ اما با ازدحام جمعیت بعد از نماز، مادرم را گم کردم. دلم ریخت پایین هری! غرور بچه‌گانه‌ام اجازه نمی‌داد بزنم زیر گریه! وانمود می‌کردم که نمی‌ترسم؛ اما ترسیده بودم. راه افتادم داخل صحن. @HOWZAVIAN @roznevesht
چشمانش برق می‌زد با وجودی که چشمم به چراغ قرمز بود و منتظر سبز شدنش بودم؛ اما باز نگاهم را از او بر نمی‌داشتم. بعد از تجربه‌ی بیماری قرار نبود معضلات اجتماعی قرارم را بگیرد؛ اما این یک مورد فرق می‌کرد. هر بار میبینم‌اش همینجا با همین شرایط. موهای آشفته و شال بلندی که دیگر حتی توان نگه داشتن‌اش روی سرش را نداشت. نمی‌توان هر روز او را دید و رد شد. باید شجاعت روبرو شدن با او را پیدا می‌کردم.تنش نحیف بود و صورت‌اش تکیده؛ اعتیاد کار خودش را کرده بود. جای پارک موقتی برای ماشین پیدا کردم و از همان‌جا صدایش زدم اصلا صدایم را نمی‌شنید یا نمی‌خواست بشنود. جلوتر رفتم. گفتم: ببخشید خانوم می‌تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ گفت: هان! گفتم: می‌خوام باهاتون حرف بزنم. دوتا دستاشو آورد و گفت: بزن! گفتم:چی؟ گفت: مگه نمی‌خوای دستبند بزنی بیا بزن. گفتم: من غلط بکنم خانوم من فقط می‌خوام دو دقیقه باهاتون حرف بزنم. گفت: چی به من میرسه؟ گفتم به شما نمی‌دونم ولی من آروم میشم... ادامه دارد... 🖋زهرا ابراهیمی @roznevesht
...گفتم اینجا آفتاب مستقیم تو صورتمونه بیاید داخل ماشین. گفت من به آفتاب عادت دارم. راضیش کردم بریم داخل ماشین. تا نگاهش کردم دوباره برق چشمانش خیره‌ام کرد. یخ بغض آب شد و از چشمانم جاری. تمام تنش در آغوش اعتیاد حل شده بود. با دیدن گریه‌ی من ناراحت شد. خوب طبیعیست او یک زن است با یک دنیا عاطفه. گفت: بنال! گفتم: من برای نالیدن نیامده‌ام. فقط می‌خواهم در یک جمله بگویید چه چیزی شما را به این‌جا رسانده؟! لحظه‌ای سکوت کرد. نگاهش را دورتادور گرداند؛ بعد از آن نگاهش روی نقطه‌ای نشست؛ روی دستش و حلقه‌ای که جای‌اش مانده بود. گفت: دیروز حلقه را فروختم و با پولش مواد خریدم. دوباره نگاهم کرد. گفت: زنان معتاد سوژه‌های خوبی برای تحقیق‌اند؛ درس می‌خوانی؟ گفتم نه خانم من برای درس و مدرسه مزاحم شما نشدم. من اکثر روزها از پشت این چراغ قرمز شما را می‌بینم و با دیدنتون بهم می‌ریزم ... ادامه دارد... 🖋زهرا ابراهیمی @roznevesht
یک جور خاصی نگاهم کرد. نگاهی آمیخته به خجالت یا حتی آغشته به ادب. انگار با گریه‌ی من ادبیاتش متاثر شد. حرف‌های زیادی زد. از خودش، زندگی‌اش و فرزندان‌اش، که حالا دیگر نمی‌دانست کجا رنج بی‌مادری را تحمل می‌کنند. در پناه اشک و زیر سایه‌ی آه هرچه که می‌توانست دردِدل کرد؛ تا کمی آرام شد. شاید فقط منتظر بود تا کسی از او بپرسد دردت چیست؟! با شنیدن حرف‌هایش زبانم بند آمد. از آن همه اشتیاق ابتدای کلام، برای دانستن راز زندگی‌اش در من هیچ نمانده بود. در نگاه من این حجم از عاطفه با آن حجم از اعتیاد جور در نمی‌آمد و چه نگاه ناقصی دارم من؛ که فقط می‌خواهم دنیا را با متر خودم اندازه بگیرم! فهمیدم که فهم من در مقابل او ناچیز است. حرف‌هایش مثل شعری بود که فقط شاعرش ارتباط میان واژه‌ها را می‌فهمید. او با همان ادبیات ساده‌اش به من فهماند تا زمانی که بخواهم خود را متفاوت از او بدانم و حتی با دیده‌ی ترحم به او بنگرم، در مسیر انسانیت گام بر‌نداشته‌ام. او به من تفهیم کرد: نبیند مدعی جز خویشتن را... و آنچه از این دیدار برای من ماند یاس بود و دیگر هیچ... @roznevesht
و تو هر بار عشق‌ات را به قلبم پیوند می‌زنی و چه بی‌رحمانه گناه، این پیوند را پس می‌زند...
و انعکاس حضورت میان واژه‌ها کم از تغزل ندارد...
و تو تنها دلیلی هستی که تا پایان مرا ایستاده نگه می‌داری...
و تو بر خلاف جاذبه‌ی زمین، مرا به آسمان دعوت می‌کنی...
گناه، چنگ می‌اندازد به لطافت روح...
امشب، شب زیارتی‌تان نیست می‌دانم اما... چای تلخ روضه را با قند غم می‌نوشم و چه شیرین مست می‌شوم... https://eitaa.com/roznevesht
ما ملامت‌گر عیب دگرانیم همه...
اگر  وَتُعِزُّ مَن تَشاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشاءُ ۖ  پس چرا فخرفروشی؟!
الهی! «إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها انّی اُحِبُّکَ»؛ ای خدای بزرگ! اگر مرا وارد آتش جهنم کنی به اهل آنجا هم می‌گویم که عاشقت هستم. خدایِ جان، عشق به تو قابل انکار نیست... https://eitaa.com/roznevesht
من این را قبلا به مناسبت روز قلم نوشته‌ام؛ امروز هم روز قلم است. خواندن دوباره‌اش بد نیست. اگر دوست داشتید بخوانیدش. https://hawzahnews.com/x9Kn6 https://eitaa.com/roznevesht
اینجا هم نوشتمش تا راحت‌تر بخوانید: قلم می تواند عمق فاجعه را به تصویر کشد و واژه ها می توانند عمق درد را نشان دهند، اگر صاحب قلم اصراری بر نگفتن نداشته باشد. قلم می تواند زهری شود و بر جگر مخاطب نشیند و یا پادزهری گردد و او را دوا نماید. قلم ها به قلب ها منتسبند، نوشته های برآمده از قلبهای رئوف، رافت و مهربانی را به ارمغان می آورند و قسی القلب ها، جز قساوت توان نگارش ندارند. قلم می تواند طبیب حاذقی باشد و بر بالین اندیشه ات نشیند وتعصبت را درمان نماید. قلم ها توان آن را دارند که دشمن شناس گردند و حتی به جنگ با دشمن روند و تا آخرین نفس بجنگند. قلم نیز می تواند تسلیم گردد و انظلام را در قالب سازش به خورد مردم دهد، یا کمربه خدمت صاحب منصبان بندد و در مدح آنان از هیچ تملقی فرو گذار ننماید و آبدارترین چاپلوسی ها را در طبق اخلاص پیشکش نماید. صاحب قلمان می توانند خوش خدمتی خود را با تعظیم و تکریم قلمشان نشان دهند. قلم می تواند بی قید و بند باشد و متناسب با مقتضیات، چرخش عقیده را تجربه کند، اما قلم نیز می تواند یک دنده باشد و لجباز و از اصولش، عدول ننماید. قلمی که عقل، او را تمکین نماید هرگز با سکوت و به آسانی از کنار وقایع رد نمی شود. قلم ها خالق اشک ها و لبخندها می شوند. گاه بیان حقیقت با قلمی شیوا آرامش را به ارمغان می آورد و گاه قلم می تواند کاری کند که خنده روی صورت خواننده اش یخ بزند. اندیشه ی صاحب قلمان در کنار قلم زدن، جاافتاده تر می شود. قلم ها، آدم ها را معرفی می کنند و بسته به احترامی که با واژه ها به هرکسی می گذارند می توان فهمید که چه کاره اند. قلم به دستان می توانند خوش انصاف باشند و یا حتی از آدم خلع سلاح شده هم دست برندارند. قلم، مراتب ارادت صاحبش را به هر چیز و هرکس نشان می دهد.  برخی قلم ها  بوی اخاذی می دهند و برخی دیگر ابرازی برای تثبیت تعبدند. شاید خیلی ها، خیلی از حرف ها را بلدند، اما دانستن یک امر است و جرات بیان کردن امری بالاتر و اهل قلم همان ها هستند که جرات بازگو کردن دانسته هایشان را دارند. اگرچه قلم‌ها ردپایی از بضاعت علمی نویسنده را نشان می‌دهند، اما هرچقدر واژه ها ساده تر نگاشته شود فهم آن ها سهل تر خواهد بود. آدم ها گاهی دچار خود اغفالی می شوند و اهل قلم قادر خواهند بود به آهستگی و با متانت هرچه تمام،   دردها را به گوش صاحب دردان نجوا کنند و آنها را از غفلت بیرون آورند.  برخی از قلم ها در کامشان زبان چرب دارند و در ذهنشان جز به غارت و تاراج نمی اندیشند.  برخی از قلم ها، ذرع نکرده، پاره می‌کنند و برخی ندیده، قضاوت  برخی دیگر نیز با اندک تاثیری استحاله می شوند. قلم ها می توانند در معماری سرنوشت ها سهیم باشند.  قلم ها ترجمان ذهن ها هستند و ذهن ها متأثر از فهم انسان از آنچه پیرامونش رقم می خورد، پس صراحت نشأت گرفته از صداقت شرطیست مهم برای آن ها که اهل نگارشند. 🖋زهرا ابراهیمی https://eitaa.com/roznevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍو خُسران حقیقی عدم درک وجود شماست حضرت مهربانی‌ها... https://eitaa.com/roznevesht
بعضی حرف‌ها قشنگ‌اند؛ برخی کلام‌ها شیرین؛ بعضی گفته‌ها مقدس‌اند؛ و برخی شنیدنی‌ها معجزه‌؛ درست مثل این کلام: ...وَ هَل یَرحَمُ المَربوبَ اِلَّا الرَّب؟... «و آیا جز پروردگار کسی در حق پرورش یافته، رحم می‌کند؟» آدم دلش می‌خواهد تار و پود وجودش را گره بزند به کلمه کلمه‌‌اش. https://eitaa.com/roznevesht
"روزنوشت" برای من ارزشمند است. این‌جا از چیزهایی حرف می‌زنم که برایم عزیزند و مهم. یکی از این عزیز‌ها، گروه نویسندگی "صریر" است. گروهی که به همت بانوان طلبه و البته با حمایت دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان چند سالی است‌ که تشکیل شده و این روزها ریشه‌دوانده است. ثمره‌ی صریر، چیزی جز تثبیت رسالت طلبگی‌ ما نیست و من از این بابت روزی هزار بار خدا را شاکرم. امروز روز قلم است و من این روز را به صریری‌هایِ جان تبریک می‌گویم. قلم‌تان مانا... https://eitaa.com/roznevesht
گاهی سر آدم می‌شود بازار مسگرها و دلش می‌شود رختشوی‌خانه، از بس که اضطراب به جان آدم می‌افتد. گاهی بادلیل... گاهی حتی بی‌دلیل... اما نسخه‌ی مشترک هر دو حالت تنها یاد خداست. آدم یاد خدا که می‌افتد دلش آرام می‌گیرد و هیچ غمی نمی‌کُشدش. آدم نام خدا را که بر زبان می‌آورد پشتش گرم می‌شود و دلش قرص. آدم وقتی خدا را دارد، هیچ هیچ کم ندارد در این سیاره‌ی رنج. https://eitaa.com/roznevesht
وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ بندگان من... من که بهتون نزدیکم شما دوری می‌کنید.❤️ https://eitaa.com/roznevesht
منطقی‌ترین قانون جهان: إرحَمْ تُرحَمْ رَحم کن، تا به تو رحم شود. چه قشنگ✨
کاش این‌قدر که نسبت به نبود برق حساسیم نسبت به فرهنگ به تاراج رفته‌ی این مملکت هم حساس بودیم. از گوشه و کنار، اعتراض‌های مداومی را برای قطعی برق و آب و عدد و رقم می‌شنویم؛ اما فاجعه‌ی آموزش و تربیت را نمی‌بینیم و معترض نمی‌شویم. تاریکی آینده‌ی نوجوانان بی‌هویت، بسی خطرناک‌تر از بی‌برقی است که امروز گرفتارش شده‌ایم. https://eitaa.com/roznevesht
26.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تامل در عظمت جهان، غرور انسان را تعدیل می‌کند و تامل در خالقی که چنین عظمتی را خلق کرده، عبودیت و بندگی انسان را افزون می‌نماید. https://eitaa.com/roznevesht