20.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السَّلامُ عَلَیکَ یا مُعینَ الضُّعَفاءِ وَ الفُقَراء
#ثامن_الحجج
#امام_رئوف
#قبولم_کن_من_آداب_زیارت_را_نمیدانم
https://eitaa.com/roznevesht
بعضی از آدمها، بعضی از خاطرهها یا بعضی از کتابها دست ما را میگیرند و به دنیای دیگری میبرند؛ دنیای منفردی که تنها مختص خود ماست.
و حالا آن آدم، آن مکان، آن زمان، آن خاطره یا کتاب میشود یادآور بخشی از گذشتهی ما.
روح آدم با دیدن دوبارهی آنها کنجکاو میشود و تأمل در گذشته کنجکاوی روح را ارضاء میکند.
گاهی صدای نقارهخانه را میشنوی اما با آن صدا پرت میشوی به سالهای دور؛
یا خادمی را میبینی و با دیدنش غمی مانده از گذشته در دلت زنده میشود؛ گاهی حتی بوی عطر حرم تو را مست کودکیات میکند.
دیگران اما تو را نمیفهمند و تو از ترس فهمیده نشدن به انکار چنگمیزنی. دیگران هجوم میبرند تا جهان تو را بفهمند، اما فهم ناقصشان تو را به سکوت وا میدارد و به کتمان.
حالا تلاش میکنی تا دیگر چیزی روایت نکنی و تنها به روایت دیگران گوش کنی.
من اما فاش بودن را دوست دارم؛ فاش بودن را با تمام ضررهایش میپذیرم و اهل کتمان نیستم.
من آن خوفی که در دلم است را با شرمی که از چشمانم جاری میشود تفسیر میکنم؛
من آن رجائی که درقلبم نهفته را، با لبخندی که مهمان لبانم شده است به اثبات میرسانم؛
من عشق به امام رضا را با گریه و لبخند فریاد میزنم و چه قانونی منطقیتر از این تناقض...
🖋زهرا ابراهیمی
#روز_نوشت
#میلاد_نور
#نقاره_خانه
#امام_رئوف
https://eitaa.com/roznevesht
ولادت امام رضا علیه السلام پویانفر.mp3
6.6M
آقای من چه خوب که شما هستید...
چه خوب که شما را داریم...
چقدر خوشبختیم ما با داشتن شما❤️
#روز_نوشت
#امام_رئوف
#کلیپ_صوتی
https://eitaa.com/roznevesht
بچه که بودیم زیاد مشهد میرفتیم؛ زیاد که میگویم یعنی سالی یکبار، در مقایسه با الان که کمتر قسمتمان میشود.
میلاد بود؛ اما آن زمان مثل حالا صحنها غرق در نور نبود. اذان مغرب شد. در صف نماز ایستادیم. ما بچهها فقط ادای نماز خواندن را در میآوردیم. تنها سهممان از این واجب الهی چادر نماز گلگلی بود و یک دل صاف.
مادرم کنار دستم بود؛ اما با ازدحام جمعیت بعد از نماز، مادرم را گم کردم. دلم ریخت پایین هری! غرور بچهگانهام اجازه نمیداد بزنم زیر گریه! وانمود میکردم که نمیترسم؛ اما ترسیده بودم. راه افتادم داخل صحن.
دلم گفت: به سمت پنجره فولاد برو.
به حرف دلم گوش کردم و پیش امام، مردم را به تماشا ایستادم. حالا از حوالی و حواشی پنجره فولاد تنها صداهایی محزون مرا مجذوب میکند.
آدمها و حرفهایشان، آنقدر عجیب و پُر و زیاد و نامعلوم و ساده بودند که من تمام قد گوش شده بودم برای شنیدن! کلمات بودند که میآمدند و میرفتند! جان بود که ذوب میشد کنار پنجره فولاد.
نور را که دیدهاید؟ چگونه از روزنهها عبور میکند؟! انگار روح آن آدمها هرکدام روزنهای بود و نور از وجودشان عبور میکرد.
نیازها خالق خلاقیتاند و این آدمها عجیب خلّاق بودند در عشقورزی با امام خویش.
من اما دختربچهای حریص بودم که تنها به تاراج واژه ها میاندیشیدم. تکبهتک کلمات آن زائران را با تمام وجود گوش میکردم.
صدای درد دل کسی با حضرت نور حواسم را بیشتر جمع کرد؛ او بچهی گمشدهاش را از امام میخواست.
تازه یادم آمد که گم شدهام و مادرم کنار پنجره فولاد پیدایم کرد.
#روز_نوشت
#امام_رئوف
#میلاد_نور
https://eitaa.com/roznevesht
صدا ۰۰۱.m4a
3.02M
🎧 پادکست
خوانش: علی اسفندیار
متن: زهرا ابراهیمی
... ما بچهها فقط ادای نماز خواندن را در میآوردیم. تنها سهممان از این واجب الهی چادر نماز گلگلی بود و یک دل صاف.
مادرم کنار دستم بود؛ اما با ازدحام جمعیت بعد از نماز، مادرم را گم کردم. دلم ریخت پایین هری! غرور بچهگانهام اجازه نمیداد بزنم زیر گریه! وانمود میکردم که نمیترسم؛ اما ترسیده بودم. راه افتادم داخل صحن.
#امام_رضا
#امام_رئوف
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
@roznevesht
"ظهورش را ضمانت کن رضا جان"
🖋زهرا ابراهیمی
#امام_رئوف
https://eitaa.com/roznevesht