«رهایی از آب و خواب» ✍زهرا نجاتی کارشهدا همیشه همین طوری است. دقیقا زمانی که همه را خواب و آب باهم برده، آب بی‌خیالی، خواب روزمرگی وخیلی خواب‌ها و آب‌های دیگر، شهدا از راه می‌رسند و با خونشان همه را بیدار می‌کنند؛ هم غرق‌شده‌ها را. هم به خواب‌رفته‌ها را . مثل حالا. همین روزها که دیگر خبر خرابی چندین خانه و بی‌فرزند شدن چندین مادر و شهادت چندین نفر از یک خانواده و آماری مساوی آمار شهدای تهران در عرض هشت سال جنگ تحمیلی داشتن در میان غزه و صد روز،برای همه‌مان تکراری شده. همین حالا که وائل، مرد کالجبل الراسخ این روزهای فلسطین به داغ جوانش هم علاوه برنوه و زن و فرزندان دیگرش دچار شده. اما خب مگر آدم چقدر می‌تواند فیلم و عکس گریه و خون شهادت بچه و زن را ببیند؟! مگر چقدر می‌توان «حیاتی،حیاتی» گفتن، های مرد فلسطینی برای همسرش را دید. پیش خودمان بماند. یک« بس است دیگر» های خفیفی، یک «برای روحیه‌مان بد است» های یواشکی‌ای، توی جان همه مان پیچیده بود. انگار داشت می‌شد مثل تمام طول عمرمان که:« خب هفتاد و پنج سال است که همین است دیگر» تا اینکه آن روز رسید آن شو‌م‌ترین سه بعدازظهر. شهدا هستند دیگر، سیب‌های رسیده‌ای که در هرسن و سالی باشند، وقت چیدنشان که برسد، معطل نمی‌کنند.دو سال و هشت سال و پانزده و بیست و پنجاه. فرق نمی‌کند. مثل همان جناب مداح، که شاید صبح سرمزارحاجی و با همان دعای:«جوری ببرمان که نوکر بودنمان معلوم شود»، به خواسته‌اش رسید. صبح روضه علمدار خواند و عصر بی دست و پا، به زیارت علمدار رفت. دقیقا وقتی بازهم روزمرگی داشت ما را باخود می‌برد؛ سیل و سیلی حدود صد شهید ما را از چرت درآورد که:_آهای! حواست هست چند ساله شدی؟ دو ساله ها، شش ساله‌ها، بیست ساله‌ها رسیدند ها؟! تو کجای کاری؟ که دیدی همین‌طور که پُرِگیرِ این و آن و پول و غم؟ های یک زاری و دوزاری هستی؛ پرستوها کوچ کردند؟ انتخاب شدنی‌ها رفتند؟ که از نگاه به قاب‌های خسته و پرخون غزه، چشم‌هایت را فرو می‌بندی؛ حالا بیا کرمان را ببین. همین پیش چشم خودت؛ ناامنی را، درد را. خون را، بچش! که فکرکردی مصلحت‌طلبی و عافیت طلبی‌ات و دررفتن از غصه برای فلسطین،کاری برایت ردیف می‌کند؟!! زهی خیال باطل. جمع کن بساطتت را. تنها راه همین است: مقاومت، مبارزه، شجاعت، خون دادن، بزرگ شدن میان جنگ و خون. قد کشیدن روح با درد عزیزان. کار شهیدان همین است یک دفعه از راه می‌رسند و سیل راه می اندازند، قلب‌ها را تکان می‌دهند، اشک‌ها را جاری می‌سارند و آه‌ها را از سینه بیرون می‌کنند، زیبایی و درخشش رنگ خون را به رخ جهان می‌کشند، پیروزی خون را فریاد می‌کنند و بعد.. بعد غوغایی که به پا کردند، در یک تابوت مزین به پرچم، و زیر خرواری خاک، آرام می‌شوند تا جسمشان بعد عمری تلاش بالاخره آرام بگیرد و روحشان آزادتر دستگیر من و تویی باشد که باز ممکن است در رنگ و لعاب دنیا، دچار درد روزمرگی و غفلت شویم. @AFKAREHOWZAVI