بنده به شخصه اولین باری که فهمیدم سوره والعادیات چه گنجی است مربوط است به اولین برخورد جدی ام با اسب. شبی در بزرگترین پارک یزد(پارک کوهستان) نمایشی اجرا شد و رفیق ما مسئول اسب ها بود و بنده ها به عنوان افسار کش کمکش می کردم. شبی نسبتا سرد و پاییزی و پر از باد های عجیب که حتی خانه اسب ها را باد جابه جا می کرد. خانه ای از میله های فولادی که رویش را برزنت کشیده بودند. ... خلاصه اش کنم. باد شدیدی آمد و هادی دهانه اسب را به من سپرد. افسار نداشت فقط کله گی داشت. و یک بند پلاستیک برای بسته های بزرگ مقوایی که پست ازش استفاده میکند. نوارهای باریک دو سانتی از جنس پلاستیک ضخیم. یکدفعه رعد برق زد اسب از شدت ترس سرش را آورد پایین. قدش دو برابر من بود. یک غولی بود. چشمانش از ترس دودو میزد. رعد و برق دوم که زد توی آن تاریکی فقط چشمانش را تنگ شده بود. سرش را کشید. کف دستم را خراشید...حرکت دوم اگر ولش نکرده بودم هم دستم کنده میشد و هم نمی دانم چه میشد. مثل گلوله از تفنگ در رفت...هادی داد می زد. من بهت زده بودم. اسب با نعل تازه انگار روی هوا پرواز می کرد. وقتی پایش به سنگهای روی زمین می خورد تا شش هفت متر از زیر سم اش جرقه می زد. انگار یک ماشین جنگی دارد حرکت میکرد.... حالا بروید سوره والعادیات را بخوانید...کولاک است. کسی که تجربه زیستی با اسب دارد می فهمد چه می گویم و من تابه حال رمانی نخواندم که آن روز صبح و جنگ امیر المومنین علیه السلام را توصیف کند... پووووففف....فکر کن علی سوار اون اسب بوده....هوووووووف...اصلا دارم روی فضا سیر می کنم. بروید بروید بخوانید... @anarstory