سلام جان‌بها(پایان) متن معرفی برای کتاب جان‌بها 📚 کتاب 📕 ✍️ نویسنده: 👈کتاب ، یکی از کتاب‌هایی بود که دوست داشتم خواندنش را کش بدهم تا تمام نشود. با این که نویسنده کتاب اصلاً معروف نیست، قلم قوی و پخته‌ای دارد. چقدر جای چنین رمان‌های امنیتی‌ای در میان رمان‌های امنیتی خالی ست.😔 🔰داستان از شروع می‌شود و یک مامور امنیتی به نام ابراهیم آن را روایت می‌کند؛ اما خیلی زود فضا تغییر می‌کند و می‌رود در ، دی ماه نود و شش(که در متن‌های معرفی کتاب در اینترنت، به اشتباه نوشته‌اند آبان‌ماه 88، اما نه ربطی به آبان دارد و نه سال 88).😐 🧔🏻شخصیت داستان با این که خودش یک مامور امنیتی ست، در ابتدا اعتراضات و آشوب‌های دی‌ماه را از دید یک فرد عادی نگاه می‌کند؛ از دید مردی که در مرکز شهر، با دوستش قرار دارد و بخاطر شلوغی و اعتراضات، نمی‌تواند به قرارش برسد، و مجبور می‌شود خودش را بیندازد وسط جمعیت معترض و حتی با آن‌ها همصدا شود، از پلیس کتک بخورد و به یک ساختمان نیمه‌کاره پناه ببرد.😨 💢تا این‌جای داستان، همه چیز را از نگاه مردم عادی می‌بینید. مردم به اوضاع اقتصادی معترضند و به خیابان ریخته‌اند؛ اعتراضشان هم به حق است. آن‌هایی که تظاهرات می‌کنند، مردم کاملا عادی‌اند؛ دانشجو، مغازه‌دار، کارمند و...👨‍💼🧕👨‍💻 ‼️از هر کدام بپرسی، مشکلی با اصل نظام ندارند، دردشان شرایط دشوار معیشت است؛ اتفاقاً آدم‌های مذهبی هم بین‌شان پیدا می‌شود. عده‌ای از جوان‌ها هم صرفا برای تخلیه هیجانات شخصی آمده‌اند.🙄 👮‍♂️پلیس و نیروهای ضدشورش هم به اقتضای وظیفه‌شان، سعی دارند به شلوغی‌ها پایان دهند و به طور طبیعی، بین مردم و پلیس درگیری اتفاق می‌افتد؛ اما هیچ‌کس برنده این درگیری نیست و هردو طرف آسیب می‌بینند.😞 👈مردمی هم هستند که تماشاچی‌اند و در عین حال معترض؛ با این وجود می‌دانند نباید وارد این بازی دو سر باخت بشوند، مغازه‌هایشان را می‌بندند و در خانه‌هایشان می‌خزند و هربار زیر لب غر می‌زنند.😶 ‼️این میان، از زاویه دید همین فرد عادی، چیزی را می‌بینیم که عادی نیست.🤔 انگار کسانی هستند که سعی دارند روی آتش خشم مردم بنزین بریزند و اعتراض را تبدیل به اغتشاش کنند. کسانی که نه رفتارهایشان و نه جنس اعتراض و هدفشان مانند مردم نیست؛ اما خودشان را میان مردم جا کرده‌اند.😠😑 ⚠️از جایی به بعد، نگاه شخصیت داستان از نگاه یک فرد عادی، به نگاه یک مامور امنیتی تغییر می‌کند؛ یعنی ابراهیم ناخواسته می‌افتد در دل یک ماموریت تعریف‌نشده.😦 💢تازه این‌جاست که مخاطب قدمی جلوتر می‌آید و پشت پرده این اغتشاشات را می‌بیند؛ کسانی که اصلاً دغدغه اقتصاد ندارند؛ فقط می‌خواهند خیابان‌های ایران به میدان جنگ تبدیل بشود. کسانی که مردم و خواسته‌شان را هم تنها نردبانی کرده‌اند برای رسیدن به خواسته‌های خودشان.😵 👈هرچه جلوتر بروید، نفس در سینه‌تان حبس می‌شود و نمی‌توانید کتاب را زمین بگذارید. از نیمه داستان به بعد، تعلیق داستان بیشتر و بیشتر می‌شود و تا آخرین کلمات کتاب هم ادامه پیدا می‌کند؛ طوری که تا آخر داستان نمی‌توانید انتهایش را پیش‌بینی کنید.🤯😳 🔴هرچند، سیر داستان ایراداتی هم داشت و نویسنده کمی ناگهانی داستان را تمام کرد؛ اما روایتی بسیار زیبا و روان بود از مجاهدت‌های سربازان گمنام امام زمان ارواحنا فداه که می‌توانست به خوبی با مخاطب ارتباط بر قرار کند.💞👌 ✅در پایان، امیدوارم این داستان واقعی نباشد... 😓