◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️◼️◼️ ◼️◼️ ◼️ 💥 💥 محراب دور و اطرافش را ديد كوتاهى انداخت و وقتى از صداي تق تق ظروف مطمئن شد با چشمانى كه رگه هاى شيطنت در آن موج ميزد به عسلىِ خمارِ نارون چشم دوخت. -باور كنم به خاطر من نيومدى؟ نارون ابرويى بالا انداخت و خواست حرفى بزند كه صداي باز شدن در و بعد ورود طاهره خانم حرف را در دهانش نگه داشت. طاهره خانم با جديت نگاهش را موشكوفانه به محراب كه سرش را پايين انداخته بود و زير لب لبانش را تند تند تكان مى داد انداخت و نفس راحتى كشيد. ظرف ميوه را جلوى نارون گذاشت، و بدون پرسيدن نظر او سيب و موزى را توى بشقاب و جلوى او قرار داد. -ممنونم طاهره خانم...مهديه جان كى مياد؟ -نوش جان.رفته بسيج كه ببينه كارتش اومده يا نه، الان مى رسه، تو ميوه ات رو بخور عزيزم. نارون لبخندى مصنوعى به روى لب نشاند و با ديدن سر به زيرى و نجابت يكباره ى محراب سرى از تاسف تكان داد. با ورود مهديه جمع از ريشه ى سردش جدا شد و رنگ و بوى ديگرى گرفت... ✨ ✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ 👌 😎 👌 @gordan_bar_khat