.
🔰
علم غیب
اسحاق بن عمار نقل کرده، وقتی هارون ابا الحسن موسی کاظم علیه السلام را زندانی کرده بود، ابویوسف و محمّد بن حسن که از دوستان ابوحنیفه بودند به محضر ایشان رسیدند.
یکی از آنها به دیگری گفت: خارج از این دو صورت نیست: ما یا با ایشان برابریم و یا اگر هم برابر نباشیم، شبیه ایشان هستیم. آمدند و در مقابل ایشان نشستند.
مردی که زندان بان سندی بن شاهک بود آمد و به امام عرض کرد: نوبت من تمام شده و میخواهم بروم، اگر چیزی نیاز دارید، امر بفرمایید تا در نوبت بعد برایتان بیاورم. حضرت فرمودند: چیزی نیاز ندارم.
زندان بان که رفت، امام علیه السّلام به ابویوسف فرمودند: این مرد چقدر عجیب است! از من میخواهد اگر چیزی نیاز دارم به عهده او بگذارم تا برگردد، با این که او امشب خواهد مرد.
آن دو برخاستند، یکی از آن دو به دیگری گفت: ما آمدیم از واجب و مستحب بپرسیم، اما او اکنون چیزی مانند علم غیب میآورد. یک نفر را با زندان بان روانه کردند و به او گفتند: برو و همراه او باش و ببین کار آن مرد امشب به کجا میرسد و فردا خبرش را برای ما بیاور.
آن مرد آن شب را در مسجدی در نزدیکی خانه او خوابید. صبح که شد صدای شیون و زاری شنید و دید مردم به خانه زندان بان میروند؛ گفت: چه شده است؟ گفتند: فلانی دیشب به صورت ناگهانی و بدون بیماری از دنیا رفت.
نزد ابویوسف و محمّد بازگشت و جریان را به آنها گفت. آن دو به حضور ابا الحسن علیه السلام رسیدند و عرض کردند: ما میدانستیم که شما علم حلال و حرام را میدانید، اما از کجا فهمیدید که این زندانبانی که بر شما گماشته بودند، امشب میمیرد؟
فرمودند: از همان بابی که رسول الله صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم علمشان را به علی بن ابی طالب علیه السلام آموختند. وقتی این جواب را دادند هر دو از جواب دادن حیران شدند.
📔 بحار الأنوار: ج۴۸، ص۶۵
#امام_کاظم #داستان_بلند
🔰
@DastanShia