. ✨ شرافت علما مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهری نقل فرمود که جد من مرحوم آخوند ملا عبداللّه بهبهانی شاگرد شیخ مرتضی انصاری - اعلی اللّه مقامه - بود. ایشان در اثر حوادث روزگار به قرض زیادی مبتلا می‌شود تا اینکه مبلغ پانصد تومان (البته در یکصد سال قبل خیلی زیاد بود) مقروض می‌گردد و عادتا ادای این مبلغ محال می‌نمود، پس خدمت شیخ استاد حال خود را خبر می‌دهد، شیخ پس از لحظه‌ای فکر، می‌فرماید سفری به تبریز برو ان شاء اللّه فرج می‌شود. ایشان حرکت می‌کند و وارد تبریز می‌شود و در منزل مرحوم امام جمعه - که در آن زمان اشهر علمای تبریز بود - می‌رود. مرحوم امام چندان اعتنایی به ایشان نمی‌کند و شب را در قسمت بیرونی منزل امام می‌ماند. پس از اذان صبح درب خانه را می‌کوبند، خادم در را باز کرده می‌بیند رئیس التجار تبریز است و می‌گوید به آقای امام کاری دارم، خادم امام را خبر می‌دهد، ایشان می‌آیند و می‌گویند سبب آمدن شما در این هنگام چیست؟ می‌گوید آیا شب گذشته کسی از اهل علم بر شما وارد شده؟ امام می‌گوید بلی یک نفر اهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نکرده‌ام بدانم کیست و برای چه آمده است. رئیس التجار می‌گوید از شما خواهش می‌کنم میهمان خود را به من واگذار کنید. امام می‌گوید مانعی ندارد، آن شیخ در این حجره است. پس رئیس التجار می‌آید و با کمال احترام جناب شیخ را به منزل می‌برد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را برای صرف نهار دعوت می‌کند و پس از صرف نهار می‌گوید: آقایان! شب گذشته که در خانه خوابیده بودم در خواب دیدم بیرون شهر هستم، ناگاه جمال مبارک حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم که سوار هستند و رو به شهر می‌آیند، دویدم و رکاب مبارک را بوسیدم و عرض کردم: یا مولای! چه شده که تبریز ما را به قدوم مبارک مزین فرموده اید؟ حضرت فرمودند قرض زیادی داشتم آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود. از خواب بیدار شدم در فکر فرو رفتم پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفر که مقرب درگاه آن حضرت است قرض زیادی دارد و به شهر ما آمده، بعد فکر کردم و دانستم که مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علما هستند، بعد فکر کردم کجا بروم و او را پیدا کنم، گفتم اگر اهل علم است ناچار نزد آقایان علما وارد می‌شود. پس از ادای فریضه صبح، از خانه بیرون آمدم به قصد اینکه خانه‌های علما را تحقیق کنم و بعد مسافرخانه‌ها و کاروانسراها را و از حسن اتفاق، اول به منزل آقای امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم، و معلوم شد که ایشان از علمای نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ایشان ادا شود و بیش از پانصدتومان بدهکارند و من خودم یکصد تومان می‌دهم. پس سایر تجار هم هریک مبلغی پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید و با بقیه وجه، خانه‌ای در نجف اشرف می‌خرد. مرحوم صدر می‌فرمود: آن منزل فعلا موجود و به ارث به من منتقل شده است. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٣٨ 🔰 @DastanShia