💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥 📖 🏡 🌹 📝 «قسمت چهاردهم» سوار موتور گازی شد و رفت مسجد نزدیک مقر سپاه رأی بدهد. یکی از مسئولین شناختش. از جا بلند شد و معرفی اش کرد به بقیه. رأی اش را که انداخت توی صندوق، خداحافظی کرد برود. تا دم در بدرقه اش کردند و پرسیدند «وسیله داری؟ » نگاه شان افتاد به موتور گازی بیرون مسجد. خندید و گفت «این هم برای داداشم مجیده. » مات شان برده بود از این همه سادگی یک فرمانده لشکر. ... داوطلبانه آمده بودند خط پدافندی پاسگاه زید. ماه رمضان توی هوای گرم تابستان، نهضت سوادآموزی با دو سه تا کلاس راه افتاد. دوره که تمام شد 35 - 30 نفر بی سواد، باسواد شدند و اولین بار از خط مقدم برای خانواده های شان نامه نوشتند. بازتاب زیادی پیدا کرد این کار. آقامهدی گفت «یه مراسم بگیر؛ می خوام از این دو سه تا معلم تجلیل بشه. » خودش آمد توی مراسم. سخنرانی کرد برای رزمنده ها. معلم های نهضت را هم حسابی تحویل گرفت و از طرف لشکر هدیه داد به شان. 🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زین‌الدین صلوات🌹 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f