لَهُمْ دَارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون (انعام/ ۱۲۷) {درویش} شیخ محمدتقی دستی بر سینه گذاشت و تشکری کرد و در حالی که انگار می خواهد کلماتش را به درستی انتخاب کند گفت: «آقا میخواستم اگر ممکن است، شما برای من استخاره ای بفرمایید. قاضی که صلابت و اقتدار تربیت در سیمایش موج میزد گفت: «طلبه علم چندین سال در نجف اشرف باشد ولی نتواند برای خودش استخاره کند؟! شیخ محمدتقی که معلوم بود بسیار خجالت کشیده است، خودش را جمع کرد و با جدیت گفت: «آقا همان طور که بارها از محضرتان درخواست کرده ام اگر میشد دستورالعملی به بنده بفرمایید تا تشرفی خدمت امام عصر، روحی له الفداء، حاصل کنم و برای اذن استخاره از ایشان رخصت طلب کنم و اذن ولی اکبر را به همراه خود داشته باشم به آروزی دیرینه ام میرسیدم قاضی در حالی که محکم بر سر جایش نشسته بود گفت: «همان اذن عامی که برای موالی شان صادر فرموده اند برای ما کافی است و نیازی به کسب اجازه خاص نیست. اما شیخ محمد تقی شروع کرد به اصرار و الحاج و و آن قدر از استادش طلب کرد تا در نهایت قاضی به او دستور قرائت آیه نور به عدد اصحاب بدر همراه با شرایطی خاص را تعلیم داد و در آخر و هنگام وداع به احترام او ایستاد و در پاشنه در حجره به او گفت: «اما آقا شیخ محمد تقی اصل این راه مراقبت و معرفت النفس است. مراقبه اگر نباشد، استعداد مناسب برای تشرف هم حاصل نمی شود. مراقبه را دریابید.شیخ محمد تقی که از گرفتن دستور در پوست خود نمی گنجید گفت: «روی چشم جناب استاد، خیلی ممنونم از عنایتی که به این حقیر فرمودید. قاضی با تردید به او لبخندی زد با او خداحافظی کرد، در را بست و در جایش نشست گویا فکرش در کنار آن جسد در حال سجده در هندوستان بود. پس از دقایقی در دوباره به صدا درآمد و این بار سید محمد حسین طباطبایی با آن چهره پر عظمت و چشمان آسمانی رنگ بود که داخل آمد و در مقابل قاضی با چهره ای محزون نشست پس از احوالپرسی قاضی از او پرسید: «این چندمین فرزند است که علویه سقط می کنند؟ سید محمد حسین گفت: «آقا، دومی است؛ پس از وفات محمد یک بار، و الآن هم مجدداً چند روز قبل .. قاضی چند لحظه ای سکوت کرد نفس عمیقی کشید و گفت: «اینها در عالم حساب دارد آقا محمد حسین این راه راه صبر است و باید بدانید که اسم اعظم پروردگار استقامت در طریق توحید است. سید محمد حسین که بیش از سی سال سن نداشت با چشمانی که دریا در آن موج میزد گفت: «بله آقا، متوجهم.» گاهی خداوند چهل روز بنده را در سختی و گرفتاری قرار می دهد تا یک بار ازته دل «یا الله» بگوید و به یاد خدا بیفتد. لحظاتی هر دو ساکت شدند و پس از آن استاد گفت: «اگر طالب حقیقی بودید به جست و جو ادامه دهید. اگر الآن به آب نرسیدید بالاخره زمانی آب برایتان از زمین فوران خواهد کرد. تازه اگر به آب هم رسیدید و درها برایتان باز شد به همان کم بسنده نکنید؛ بیشتر جست و جو کنید و بیشتر بخواهید این رسم بندگی است اگر کشفی قدرتی یا جذابیتی از غیب برای شما رخ نمود مطلقاً به آن توجه نکرده و آن را از خود بازدارید؛ که اگر به آن توجه کردید همچون حصاری شما را متوقف و اسیر خویش خواهد کرد. در همین حین بود که در به صدا درآمد و سید محمد حسین از استاد رخصت طلبید تا در را باز کند. استاد گفت: «باید آقا سید هاشم باشد؛ بنا بوده است از کربلا به زیارت امیرالمؤمنین له بیاید سید محمد حسین از جایش برخاست در را باز کرد و به گرمی سید هاشم را در آغوش کشید و رو کرد به استاد و گفت: قا، من نجف هستم اگر اجازه بفرمایید مجدداً مزاحمتان خواهم شد و الآن آقا سید هاشم که از راه دور آمده اند. از محضر شما استفاده کنند. ادامه دارد... 🔖قسمت:پنجاه و هفتم 👈قسمت: پنجاه و هشتم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran