حضرت صالح علیه السلام ... -می دونم خسته شدین. من سال‌هاست که از شما می‌خوام بت‌ها را نپرسین، چون ارزشی ندارن و کاری نمی توانن انجام بدن، اما حالا برای همه ی شما راه حلی دارم. آن مرد گفت: -راه حلت را بگو صالح، گوش می‌کنیم. حضرت صالح صدایش را بلند کرد و گفت: -من از خدای شما که بت‌هایتان است می‌خوام تا آرزویم را برآورده کنه و شما هم از خدای یگانه و مهربان من بخوایین تا آرزوتون را برآورده کند. اگر بت‌های شما آرزوی من را برآورده کردن. من برای همیشه از شهر ثمود می‌رم و اگه خدای یگانه آرزوی شما را برآورده کرد باید همه ی مردم به خدای یگانه ایمان بیارن و پیامبری من رو قبول کنن. خب حالا نظرتون چیه؟ مردم همه، به همدیگر نگاه کردند و پچ پچ کردند و بعد یکی از آن‌ها بلند گفت: -صالح حرف تو را قبول می‌کنیم. بقیه ی مردم هم گفتند: درسته، صالح همین طور می‌کنیم. مرد پولدار که بزرگ همه بود گفت: -این راه حل خیلی خوب است. تا سه روز دیگه هم کنار بت بزرگ جمع می‌شیم و هرچه که تو از بت‌ها و بت بزرگ می‌خوایی بهت می‌ده و از این جا می‌روی که دیگه نمی خوایم این جا باشی. و خنده ی زشت و مسخره ای کرد و رفت. از آن روز به بعد، بزرگ‌های شهر ثمود تا سه روز کنار بت بزرگ عبادت می‌کردند و از او می‌خواستند تا آرزوی حضرت صالح را برآورده کند. همه خوشحال بودند چون دیگر از دست حضرت صالح راحت می‌شدند و دیگر کسی نبود، در کارهایشان دخالت کند و آن‌ها می‌توانستند هرکاری که دلشان می‌خواهد انجام دهند. سه روز بعد همه ی مردم از خانه‌هایشا بیرون آمدند و به طرف جایی که بت بزرگ قرار داشت رفتند. وقتی هم جمع شدند و بت بزرگ را عبادت کردند، مسئول عبادتگاه گفت: -صالح،آرزویت را به بت بزرگ بگو. ... 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4