عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ بعد از کمی پیاده‌روی، همراه مهتاب به داخل خانه می‌رویم، همین‌که وارد می‌شوم مادر می‌گوید: -راستی پریا این قرص مال خان جونه، بابات از داروخانه تهیه کرده، براش ببر که یه ساعت دیگه وقت خوردنشه. کمی این پا و آن پا می‌کنم و می‌گویم: -حالا نمی‌شه خودتون ببرید مامان؟ -تنبل شدی پریا، من کلی کار ریخته سرم، اگه تو کارای خونه رو انجام میدی باشه خودم می‌برم. دستم را مقابلش می‌گیرم: -نه نه اصلا حوصله ندارم مامان، خستم، بده خودم می‌برم برای خان‌جون. مهتاب نگاه معناداری به من می‌کند، سری تکان می‌دهم و قرص را برمی‌دارم و سمت منزل خان جون می‌روم، تقه ای به‌در می‌زنم و وارد می‌شوم، بلند اعلام حضور می‌کنم: -خان جون منم، خونه‌ای؟ صدای آقاجون از داخل سالن به گوشم می‌رسد: -بیا بابا، خان‌جونت توی آشپزخونه است. وارد می‌شوم، در وهله اول شهاب و هاله به چشمم نمی‌خورند، حتما داخل اتاق هستند. سمت آقاجون می‌روم، خم می‌شوم و رویش را می‌بوسم: -خوبی آقاجون؟ دستم را می‌گیرد و بوسه‌ای به گونه‌ام می‌زند: -خوبم بابا، خوش اومدی، دیر اومدی دیدن مون خیال کردم امروز نیومدی خونه! لبخند می‌زنم: -چرا آقاجون صبح مامان اومد دنبالم، اومدیم خونه، اما خب چون مهمون دارم نشد که زودتر بیام دست بوستون! میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996