🌹
#تبصرهای_بر_جنگ_و_صلح_همسران (۲۵)
🖋
#نویسنده:
#مریم_یوسفی_عزت؛ کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی، مدرس زبان
🔻 از زبان فاطمه
کلاس رانندگیام را بهخوبی گذراندم. گواهینامهام صادر شد. کمی فاصله افتاد تا ماشینی بخریم. و خریدیم.
دستفرمان همسرم بینظیر است. از فردای خرید ماشین، هر روز، دو-سه ساعت برای تمرین میرفتیم.
⭕️ چَشمگفتن
بعد از چند روز تمرین؛ سه ساعتی از تمرین آن روز گذشته بود. بسیار خسته بودم. به یکی از دوربرگردانهای خیابان نزدیک منزل رسیدیم. همسرم گفت: سرعت را کم کن و دور بزن. اما من بد دور زدم. اگر ماشینهای دیگر حواسشان نبود، احتمال رخدادن تصادف بود. به سلامت دور زدم و وارد کوچهمان شدم. همسرم، با آرامش و صبوری، توضیح داد که کلاج و ترمز و گاز و دنده را، هنگام دور زدن از دوربرگردانها، چگونه بهکار گیرم تا سرعت ماشین را کنترل کنم.
بعد از تمامشدن صحبتهایش گفتم: نه! من میخواستم اینکار و آنکار کنم و خیابان خلوت بود و خیالم راحت بود، آن ماشین نمیدانم چرا ناگهان آمد و حواسم را پرت کرد. خواستم دورزدن با سرعت بالا را امتحان کنم و ... .
همسرم سکوت کرده بود، تا من دیگر از توضیحدادن دست برداشتم.
آنگاه خندید و گفت: به نظرم اگر به جای این همه توضیح و توجیه، یک «چَشم» میگفتی، کافی بود.
خجالتگونهای گفتم: بله، چَشم!
سخن همسرم هنگام رانندگی، من را به فکر فرو برد. شبهنگام، تا خوابم ببرد، به «چَشمگفتن» فکر کردم که اگر آدمی، در طول عمر، بهجای توضیحها و توجیهها، بحث و جدلها، هدردادن انرژیها، تلفکردن زمان، برهمزدن آرامش دوسویه، یک «چَشم» بگوید، چقدر میتواند پیشرفت کند!
ای کاش...!
۳ مهر ۱۴۰۱
🌐
http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1