📝 هفتاد و یکمین خواستگاری!
🖌 #نویسنده: #مریم_یوسفی_عزت؛ دانشآموختهٔ زبان و ادبیات انگلیسی
💥 زکام روانی (۳)
🔹 از زبان مشاور
🔸 مشاورهٔ خانواده و ازدواج
آقایی نزدیک به چهلساله، که سابقهٔ ازدواج و طلاق هم داشت، به واسطهٔ یک راوی ازدواج، با خانمی آشنا میشود.
پس از چند جلسه صحبت، آقا با هیجان به خانم گفت: «شما پنجاه و سومین نفری هستید که دارم خواستگاری میکنم. انشاءالله دیگه آخرینشه.»
همتایی در اعتقادات، فرهنگ، تحصیل و اخلاق در این دو شخص بسیار دیده میشد. خانوادهها یکدیگر را پسندیده بودند.
چیزی نمانده بود که نوبت به تحقیق و مسائل جدی برسد، که ناگهان آقا به خانم پیام میدهد: «راستش برام خیلی سخت بود که ازتون عذرخواهی کنم و تردید زیادی داشتم تا بگم، ولی متاسفانه باید بگم که شرایط ما خیلی منطبق بر هم نیست...»
دختر شوکه و متعجب بود، اما غرور و حیای او اجازه نداد چیزی بگوید جز: «خیر است انشاءالله.»
⭕️ پس از دو ماه
پس از حدود دو ماه، آقا به خانم پیام میدهد و میگوید: «اگر هنوز ازدواج نکردهاید، موضوعی را میخواهم بیان کنم.»
دختر، با وجود همتاییهای بالای پیشین، خواستگاری دوبارهٔ آقا را میپذیرد. و پس از یک جلسه صحبت دو نفره، به مشاوره میروند.
مشاور از آقا میپرسد:
۱. آیا دیگر تردیدهای پیشین را ندارید؟
۲. زیبایی ظاهری ایشان را کامل تأیید کردهاید؟
۳. آیا همهٔ عقاید و خصوصیات ایشان را، اگر آنطور که گفتهاند، باشد، میپسندید؟
آقا شتابکنان گفت: «اینبار، هفتاد و یکمین خواستگاری است. خوب شد که این دو ماه فاصله افتاد تا من و خانوادهام قدر ایشان را بدانیم. هیچ خانمی، درک و فهم این خانم را نداشته. در هیچ خانمی، گوهری اینچنین نیافتهام. و در زیبایی، عالی است. برای ادامهٔ راه مطمئن هستم.»
مشاور گفت: «من هم با ادامهٔ آشنایی شما موافقم. راه را ادامه دهید. خانوادهها با یکدیگر رفتوآمد کنند. تا تحقیق و مسائل مهم را آغاز کنید.»
اینبار، آقا و خانم در همهچیز پیشتر رفتند. و اشتراکات بیشتری بینشان آشکار میشد، تا جایی که خانوادهٔ دختر خواهان انجام تحقیقات شده بودند. ناگهان، دوباره آقا پیام میدهد: «راستش من همین الان رسیدم منزل. تردید بابت ماندن و برگشتن داشتم. نمیدانم که چطور شد که بندهای که دفعه قبل با ناراحتی به خاطر جدا شدن از شما به شهرمان برگشتم، این دفعه حتی انگیزهای برای ماندن و آشنایی بیشتر نداشتم.»
خانم پاسخ داد: «کارتون اصلا توجیهپذیر و منطقی نیست. کسی به من گوشزد کرده بود که اونیکه تونسته ۷۰ نفر رو رد کنه، ۷۱امین را هم میتونه رد کنه؛ حتی اگر بهترین باشه. دیدار به قیامت!»
سپس آقا پاسخ داد: «اینکه ما در همهچیز تفاهم داریم، اصلا بحثی نیست. ولی واقعا دوست ندارم خدای نکرده برای همسر آیندهام کم بزارم و صرفا داشتن تفاهم روی مسائل باعث سنگ تمام گذاشتن برای همسر نمیشه. و نمیخوام دوباره شکست بخورم و بیگدار به آب بزنم.»
خانم گفت: «شما باز هم دلیلی بیان نکردید!»
آقا پاسخ داد: «عدم ایجاد حس خوب»!
دختر باز هم دلایل را نپذیرفت و دانست که ادامهدادنش بیهوده است؛ زیرا منطقی در میان نبود. این بیمنطقی یکبار هم تکرار شده بود.
سرانجام، این آشنایی به ازدواج ختم نشد. دختر، مشاور را در جریان امور گذاشت و مشاور موضوع زکام روانی را مطرح کرد و گفت: «این یعنی همان زکام روانی»!
۴ دی ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌹 مراقب ایمان مردم باشیم!
🖌 #نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
📝 یادداشتهای یک مشاور
امشب، برای اقامهٔ نماز مغرب و عشا، به مسجدی رفتم. امام جماعت، میان دو نماز، به سخن ایستاد. او سخنانی گفت که نه به کار دنیای مردمان میآمد و نه به کار آخرتشان. و سخن را طول داد.
اندک و اندک، از میان جمع نمازگزاران، سخنِ اعتراض برخاست. یکی گفت: «آقا! مسألهای بگویید که به درد دین ما بخورد.» دیگری گفت: «دعای باران بخوانید. باران نیامده.» سومی گفت: «نماز عشا را بخوانید تا پی کارمان برویم.» چهارمی گفت: «قرار این بود که در میان دو نماز، پنج دقیقه سخنرانی کنید. حالا از بیست و پنجدقیقه هم گذشت.»
همهمه شد. آشوب برخاست. کسانی از صفهای نماز جماعت بیرون رفتند و در گوشهای از مسجد، نماز عشایشان را به فرادا ایستادند. کسانی دیگر نماز عشا نخوانده، از مسجد بیرون رفتند.
کار از دست امام جماعت بیرون شد. سخنش را، بهناچار، قطع کرد و به نماز عشا ایستاد؛ با باقیماندههای وامانده.
بیرون آمدم. مردم، در راهروهای مسجد و در حال خروج، غُر میزدند. تندی میکردند. بد میگفتند.
با خود گفتم: مگر نه آن است که:
«هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد»؟
و با خود اندیشیدم: راستی! چرا ما با ایمان این مردم، چنین میکنیم؟
۱۱ دی ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌐 http://zil.ink/Mazaheriesfahani_ir
📚 «طوفان طلاق» منتشر شد!
(کتابی تازه؛ نگاهی نو، به پدیدهٔ طلاق)
🖌 #نویسنده: #علی_اکبر_مظاهری
🌹 مژده ای دل...!
این کتاب، محصول سال ۱۴۰۲ است. البته مطالبی از آن، ثمرهٔ پژوهشها، اندیشهها، تجربهها، و مشاورههای سالیان دراز پیشین است، اما ساماندهی و تدوین آن برای انتشار، از آثار امسال است.
📖 محتوای این کتاب
موضوعهای این صحیفهٔ طلاقیه، چنین است:
۱. ماهیت طلاق را بیان کردهایم.
۲. ریشههای طلاق را نمایاندهایم.
۳. طلاقهای «ناروا» و «روا» را کاویدهایم.
۴. راههای پیشگیری از طلاقهای «ناروا» را بیان کردهایم.
۵. چگونگی مدیریت طلاقهای «روا» را نشان دادهایم.
۶. فصلی برای پس از طلاق و ساماندهی دوبارهٔ زندگی آوردهایم.
«طوفان طلاق» را از مؤسسهٔ انتشاراتی «خادمالرضا»ی قم، که ناشر این کتاب است، بطلبید.
به امید خدا.
۲۷ دی ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌐 http://mazaheri.andishvaran.ir
#علیاکبر_مظاهری_اصفهانی _ #پایگاه_اندیشوران_حوزه
🌐 http://mazaheriesfahani.ir
#وبسایت_علیاکبر_مظاهری
🌐 http://khademolreza.com
#خادمالرضا
🌹 «طوفان طلاق» درخشید!
(کتابی تازه؛ نگاهی نو به پدیدهٔ طلاق)
🖌 #نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
🌸 کتابهایمان، فرزندانماناند!
برادر ارجمندمان، جناب آقای محمدجواد حیدرزاده، صاحب انتشارات خادمالرضا، گفتند: «... خوشخبر هستم برایتان: فرزند جدید و زیبای شما و نشر ما، متولد شد!...»
آری؛ کتابهایمان، فرزندانماناند.
کتاب «طوفان طلاق»، محصول سال ۱۴۰۲ است. البته مطالبی از آن، ثمرهٔ پژوهشها، اندیشهها، تجربهها، و مشاورههای سالیان دراز پیشین است، اما ساماندهی و تدوین آن برای انتشار، از آثار امسال است.
📖 محتوای این کتاب
موضوعهای این صحیفهٔ طلاقیه، چنین است:
۱. ماهیت طلاق را بیان کردهایم.
۲. ریشههای طلاق را نمایاندهایم.
۳. طلاقهای «ناروا» و «روا» را کاویدهایم.
۴. راههای پیشگیری از طلاقهای «ناروا» را بیان کردهایم.
۵. چگونگی مدیریت طلاقهای «روا» را نشان دادهایم.
۶. فصلی برای پس از طلاق و ساماندهی دوبارهٔ زندگی آوردهایم.
🙏 سپاسگویی
از جناب آقای حیدرزاده و همکاران کوشای ایشان، سپاس میگزاریم و همت بلندشان را میستاییم و از خداوند مهرورز، برایشان پاداش فراوان میطلبیم.
«طوفان طلاق» را از مؤسسهٔ انتشاراتی «خادمالرضا»ی قم، بطلبید.
به امید خدا.
۹ بهمن ۱۴۰۲
🌐 http://khademolreza.com
# انتشارات خادمالرضا
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌐 http://mazaheri.andishvaran.ir
#علیاکبر_مظاهری_اصفهانی _ #پایگاه_اندیشوران_حوزه
🌐 http://mazaheriesfahani.ir
#وبسایت_علیاکبر_مظاهری
🌹 یاران آن روزگاران
🖌 #نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
🩸 شهیدانم، جانبازانم، عزیزانم
▪️ اشاره
دوستان خواستهاند که به مناسبت این روزها؛ دههٔ فجر و سالگشت پیروزی انقلاب اسلامی، از خاطراتم در انقلاب و جنگ، مطلب بنویسم. در میان پیشنهادها این نیز بود که از دوستانم، در آن زمانها، یادی کنم. این را ترجیح دادم؛ چون نوشتن از دوستان، برایم راحتتر است از نوشتن از خودم.
اکنون چندتا از بهترینهایشان را در چند پست بیان میکنم:
۱. شهید ابراهیم انصاری
در سال ۱۳۵۵ با هم دوست شدیم. هردو نوجوان بودیم. همسن بودیم. هردو مبارز بودیم. هردو شیفتهٔ امام خمینی بودیم. برای پیروزی انقلاب و وصول به اهداف آن تلاش کردیم. زمانی را در خارج از کشور، در کنار هم، تحصیل و مبارزه کردیم.
پس از پیروزی انقلاب، هردو به اروندکنار خوزستان رفتیم و کانون فرهنگی اسلامی تشکیل دادیم. زمان ازدواجمان، نزدیکِ هم بود. زمان فرزنددارشدنمان، نزدیکِ هم بود. تعداد فرزندانمان یکاندازه است. دختر و پسربودن فرزندانمان مانند هم است. اولین فرزندانمان پسرند و نام هردو محمد است. در قم، همدرس و همبحث بودیم. در لامرد فارس، با هم همکاری فرهنگی داشتیم.
وقتی مدیر ارشاد گیلان بود، مهمانش میشدیم و همفکری داشتیم. او در اصفهان و قم، مهمان ما میشد. به سودان و آفریقا که رفت، همفکری داشتیم. از همهٔ کتابهایم به او هدیه میدادم. از کارهای فکری و فرهنگی همدیگر باخبر بودیم. از آفریقا که بازگشت و در تهران ساکن شد، رابطه داشتیم. تا که به لبنان رفت.
از زمان نوجوانی تا چند روز قبل، که ۳۷ سال میشود، همراه و همدوش بودیم، اما او ناگهان سبقت گرفت و پرواز کرد و مرا جا گذاشت. خوشا حال او!
۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#بازنشر: ۱۸ بهمن ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌹 یاران آن روزگاران (۲)
🖌 #نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
🩸 شهیدانم، جانبازانم، عزیزانم
▪️ اشاره
دوستان خواستهاند که به مناسبت این روزها؛ دههٔ فجر و سالگشت پیروزی انقلاب اسلامی، از خاطراتم در انقلاب و جبهه، مطلب بنویسم. در میان پیشنهادها این نیز بود که از دوستانم، در آن زمانها، یادی کنم. این را ترجیح دادم؛ چون نوشتن دربارهٔ دوستان، برایم راحتتر است از نوشتن دربارهٔ خودم.
اکنون چندتا از بهترینهایشان را در چند پست بیان میکنم.
در نوبت پیشین، در باب شهید ابراهیم انصاری نوشتم. و اینک:
۲. علیاصغر مظاهری
هفتهٔ پیش، اصفهان بودیم. به دیدار برادرم علیاصغر رفتم. عینکی نیمهرنگی به چشم داشت. داخل چشمش، بهطور واضح، پیدا نبود. عینکش را برداشت که شیشههایش را پاک کند. چشمم در چشمش افتاد. دلم لرزید. اندوهی جانکاه جانم را فشرد. مردمک چشم راستش را لکهای خاکستری پوشانده بود. یعنی نابینایی کامل!
او، در عملیات بدر، جانباز شیمیایی شد. حدود بیست سال است که خانهنشین شده. گاز خردل، آتش به جانش زده. از ریههایش آغاز شد و اندکاندک همهٔ بدن را پوشاند، تاکه به چشمش هجوم آورد. چند سال بود که چشم راستش کمبینا شده بود، اما حالا نابینا شده.
درمانها و بستریشدنهای مکرر در بیمارستان، فایدهای نداشته. فقط شاید پیشروی جراحتها را کُند میکند. درمانها او را سخت میآزارد، اما صبورانه و تحمل میکند.
روحیهاش اما، فرشتهگونه است. تسلیم محض در برابر مصائبی که برای خدا تحمل میکند. اخلاق لطیفش ملکوتیان را به غبطه میافکند. همهمان دوستش داریم. همه دوستش دارند. همسرش صبر زینبگونه دارد. فرزندانش شیفتهٔ اویند.
گاهی با خود میگویم: علیاکبر! اگر جای علیاصغر بودی، تاب میآوردی؟
نمیدانم. امتحان سختی است.
شاید برای او سخت نباشد. مگر حضرت زینب - سلاماللهعلیها - در برابر آنهمه ناگواریها نفرمود:
«والله ما رأیت الا جميلاً»؛
قسم به خدا که جز زیبایی ندیدم؟
شاید علیاصغر، جز زیبایی نمیبیند. نه که شاید، حتما. خانه نشینی بیستساله، با اینهمه درد جانگداز، کاری نیست که از عهدهٔ صبوری بشری برآید. او حتما چیزهایی را میبیند که اینگونه شکیبایی میورزد.
هرگاه با او دیدار میکردم، نشاط روحی میگرفتم، اما اینبار که مروارید چشم راستش را دیدم، اندوهی سنگین بر جانم نشست. اما برادرم اندوهگین نبود. شادمان بود.
خدایا عاشقان را انگبین ده!
۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#بازنشر: ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌹 یاران آن روزگاران (۳)
🖌 #نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
🍀 مؤمن مجاهد
باز از آن یاران و آن روزگاران بگوییم و بشنویم:
۳. سیدحسین دیباجی
در سال ۱۳۶۲، پیش از نبرد «خیبر»، در منطقهٔ دهلران، ایشان را یافتم و اکنون سیسال تمام است که با هم برادریم.
پیش از عملیات خیبر، فرصتی دست داد تا رزمندگان اسلام، دوسهماهی را به خویشتنسازی بپردازند و خود را برای نبردی عظیم، مهیا سازند.
در آن فرصت مغتنم، برای رزمآوران، حلقههای درس داشتیم. ما دو، رزمنده و مربی بودیم. مرسوم نیست که مربی، پای درس مربی دیگر برود، اما ما این رسم را مراعات نمیکردیم و در درسهای همدیگر حضور مییافتیم.
آنجا، «شب مردان خدا، روز جهانافروز بود» و سپس به کوههای منطقه میرفتیم و پیش از طلوع آفتاب، بر سر قلهٔ کوه، «دعای صَباح» میخواندیم و با طلوع آفتاب، از آقاسیدِ دیباجی خواهش میکردیم که موعظه کند. موعظههای بلیغش، که از دلی نورانی برمیآمد، بر دلهای مستعد، مینشست.
از خوشترین ایّام جبههام، همین دورانِ با سیدِ دیباجیبودن است.
🔹 آغاز عملیات خیبر
نبرد خیبر که آغاز شد، چندروزی از هم دور افتادیم. آتشباران جزائر مجنون و هورالعظیم چنان عظیم بود که صحنهٔ قیامت را تداعی میکرد و جمع یاران را فرومیپاشید و کسی را در کنار کسی باقی نمیگذاشت. اما همواره به یاد برادر سیدم بودم تا معرکه، اندکی آرام شد و باز او را یافتم.
جوانان نسل نو میخواهند که احوال آن روزگاران و آن یاران را برایشان بازگوییم و این، حق ایشان است، اما برخی از وقایع و احوال را نمیتوان بهدرستی وصف کرد. آنها «یُدرَکُ وَ لایوصَف»اند؛ یافتنیاند، نه گفتنی. به وصف نمیآیند.
🌸 اوصاف نیکوی سیدِ ما
اگر چه اوصاف نیکوی سیدحسین دیباجی، بسیار است، اما اکنون سهصفت خجستهٔ ایشان را میگویم:
یک. صراحت در حقگویی
نخستین خصلت نیکوی او، که مرا مجذوب ایشان کرد، حقگوییاش بود. و هنوز آن خصلت را دارد، با صراحت بیشتر. حق را میگفت و میگوید. به تلخ و شیرینی و پسند دیگرانبودن یا نبودن، اعتنایی نمیکرد و نمیکند.
دو. عبادتپیشگی
هیچگاه قبل از اذان صبح، او را در خواب ندیدم. ساعتی پیش از طلوع فجر، به نافلهٔ شب میپرداخت. او مرد خدا است و «شب مردان خدا، روز جهانافروز است».
سه. باوفایی
در این سیسال، هرجا بود و بودم، ازنعمت باوفاییاش بهرهمند بودهام و هستم. او کاری ندارد که من به دوستیمان وفادار هستم یا نه. وصف حالش این است که: «به همان عهد که بستیم، برآنیم هنوز».
اکنون ایشان در تهراناند و وجود شریفشان مغتنم است. به ایشان ارادت دارم و شب و روزی نیست که، به دعا، یادشان نکنم.
ای خدا این وصل را هجران مکن!
۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#بازنشر: ۲۱ بهمن ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌹 یاران آن روزگاران (۴)
(سید شهیدان اهل قلم)
🖌 #نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
🩸 شهیدانم، جانبازانم، عزیزانم
۴. شهید سیدمرتضی آوینی
نوشتن خاطرات دوران انقلاب و جبهه را، به درخواست جوانان این نسل، به مناسبت سالگشت انقلاب اسلامی، آغاز کردیم.
دربارهٔ شهید آوینی، فراوان سخن گفتهام، که جامعترین آنها در نکوداشت آن شهید، در نخستین سالگشت شهادت او بود. فایل آن سخنرانی را ندارم. دیگری نکوداشت او درسال ۱۳۸۶ در دانشگاه قم است که فایل صوتی – تصویری آن در اختیار است. اکنون بهتر دیدم که به جای نوشتن مطلب دیگر، آن فایل، در همین سایت، به نمایش گذاشته شود. انشاءالله به زودی.
اینک تنها چند نکته را که در آن فایل نیست، به مناسبت «یاران آن روزگاران»، در اینجا ذکر میکنم. آن چند نکته، دربارهٔ مشابهتهای شهید آوینی و جناب سیدحسین دیباجی است، که در نوبت پیشین از ایشان سخن گفتم.
☘ برخی از مشابهتهای سیدِ دیباجی و سیدِ آوینی
۱. هردو از خاندان پیامبرند.
۲. هردو را در جبهه یافتم.
دوستیِ فرخندهمان از جبهه آغاز شد. با سیدِ دیباجی از سال ۱۳۶۲، قبل از عملیلت خیبر، و با سیدِ آوینی ازسال ۱۳۶۶ و هردو در منطقهٔ عملیاتی جنوب.
۴. عبادت پیشگی
هردو، به تعبیر احادیث، با عبادت، عشقورزی میکردند. «طوبی لِمَن عَشِقَ العِبادَةَ وَ عانَقَها…». چشمان خدابین ایشان را هرگز، قبل از طلوع فجر، در خواب ندیدم.
۵. شهرتگریزی.
۶. حقگویی.
۷. وفاداری در دوستی.
سلام خدا بر هردوی ایشان.
۱۷ بهمن ۱۳۹۲
#بازنشر: ۲۲ بهمن ۱۴۰۲
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌹 شب قدر؛ عاشقانگی، کلافگی!
🖋 #نویسنده: #علی_اکبر_مظاهری
کسی، از این بنده پرسید: «شب قدر، برای احیا، کجا رفتی؟»
گفتم: «بیابان!»
گفت «چرا بیابان؟»
گفتم: آنجا من بودم و خدا. فقط. باهم عاشقی کردیم. مناجات کردم. گریه کردم. برای خدا ناز کردم. با او درد دل کردم. خدا نجواهایم را شنید. اشکهایم را دید. نازم را خرید. معاشقهٔ شیرینی داشتیم.
دَرِ دل او باز شد و، با افسوس، گفت: «اما من کلافه شدم. دوست داشتم احیایم در مسجد باشد. به مسجد محلهٔمان رفتم. گردانندگان تعزیهٔ شب قدر، دمار از من و دیگران بر آوردند. تعزیهشان آنقدر داغ و دراز بود که فرصتی برای احیای اصلی و قرآن برسرگرفتن باقی نماند. مجالی برای نجواهای عارفانه نگذاشتند. به سحریخوردن هم نرسیدیم.»
کلافه بود؛ کلافهٔ کلافه. بسیار نالید.
گفتمش: تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است! اینان در اندیشهٔ داغکردن بازار خودشاناند. به حرف هیچکس هم گوش نمیدهند.
آیتالله جوادی آملی، بارها و بارها و در محافل و در مجالس و در مجالهای گوناگون، گفتند: «چنین نکنید. دعا را با روضه آمیخته نکنید»، اما اینان گوش نکردند و نمیکنند و نخواهند کرد.
اینان چونان آن تعزیهگردانانیاند، که به گفتهٔ شهید مطهری، مرحوم آیتالله بروجردی به آنان گفت: «شما مقلد چه کسی هستید؟»
همگی گفتند: «مقلد شما.»
ایشان گفت: «من بسیاری از این کارهایی را که شما در تعزیهها و هیئتها و دستههایتان میکنید، جایز نمیدانم.»
آنان درنگی کردند. به همدیگر نگاه کردند و گفتند: «ما، در روزهای دیگر، مقلد شماییم، اما در دههٔ محرم، مقلد دلمانایم»!
و اینجا تنها جایی بود که فتوای آیتالله بروجردی، آشکارا، شکسته شد.
#بازنشر: ۱۴ فروردین ۱۴۰۳ (۲۳ ماه رمضان ۱۴۴۵)
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌐 https://zil.ink/Mazaheriesfahani_ir
🌹 تقوا و دعوا؟!
(وجود ظلم در دعواهای همسران)
🖌 #نویسنده: جناب آقای جواد فهیمی؛ پژوهشگر حوزه و مهندس عمران
برادر عزیزمان، جناب آقای جواد فهیمی، پرسشی مطرح کردهاند و سپس خودشان پاسخ آن را دادهاند. بخوانیم:
🔻 پرسش
آیا در همهٔ دعواهای زن و شوهری، ظلمی از جانب یکی از همسران یا هردو ایشان، وجود دارد؟
به سخن دیگر: آیا میتوانیم دعوایی از همسران بیابیم که هیچ ظلمی از جانب هیچکدام از شوهر و زن، در آن واقع نشود؟
🔻 پاسخ خود ایشان
این سؤالم برآمدهٔ از آن سخن امام حسن مجتبی - علیهالسلام - است که در جواب مردی که از ایشان پرسیده است: دخترم را به همسری چه کسی درآورم؟ فرمودهاند:
«زَوِّجْها مِنْ رَجُلٍ تَقىٍّ فَاِنَّهُ اِنْ اَحَبَّها اَكْرَمَها وَ اِنْ اَبْغَضَها لَمْ يَظْلِمْها»؛۱
دخترت را به ازدواج مردى باتقوا درآور؛ زيرا اگر دخترت را دوست داشته باشد، گرامىاش مىدارد و اگر دوستش نداشته باشد، به او ظلم نمیکند.
چنین به نظرم میرسد که اگر شوهر و زن، هردو متدین باشند، بهگونهای که به یکدیگر ظلم نکنند، دعوایی میانشان به وجود نخواهد آمد.
۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
۱. مکارمالاخلاق.
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
💎 قم و خراسان، دو کانون ایمان
💐 به مناسبت دههٔ کرامت
🖋 #نویسنده: #علیاکبر_مظاهری
خداوند سبحان، از سر حکمت و رحمت، سنتهایی را در سرشت این جهان نهاده و آنها را در شریانهای آفرینش، جاری کرده است.
با اندیشیدن در نظام جهان و با کاویدن تاریخ انسان، میتوان گفت که گویا از سنتهای تکوینی الاهی در مسیر حیات آدمیان، یکی این است که - غالبا - در کنار هر مرد برومند، زنی توانمند، حضور داشته باشد و همراه هر زن شایسته، مردی ارجمند وجود داشته باشد؛ با اعتبارات و عناوین گوناگون: زن و شوهر، خواهر و برادر، مادر و فرزند، راهبر و راهرو، و عناوین دیگر. مانند این حضرات: آدم و حوا، ابراهیم و هاجر، موسی و آسیه و صفورا، عیسی و مریم، محمد و خدیجه، علی و فاطمه، حسن و حسین و زینب، و رضا و معصومه. صلواتاللهعلیهم.
حضرت معصومه، گویا رسالتی چونان رسالت حضرت زینب داشت.
همانسان که «عقیلهٔ بنیهاشم»، پیامرسان نهضت حسینی بود، «کریمهٔ اهل بیت» نیز پیامرسان نهضت رضوی بود و همین رسالت، او را از حجاز به ایران آورد.
خوشا ما ایرانیان که میزبانان این بزرگوارانیم!
✳ مکانت فاطمهٔ معصومه
از بانوان اهل بیت پیامبر اکرم، پس از فاطمهٔ زهرا و زینب کبری، هیچکس را به منزلت فاطمهٔ معصومه سراغ نداریم. نیز در میان اولاد امام موسیبنجعفر، پس از امام رضا، هیچکس مکانت حضرت معصومه را ندارد.
هنگامی که وصف امامان معصوم را درشأن این بانو میشنویم، بر عظمتش خضوع میورزیم. و آنگاه که تواضع خاکسارانهٔ عالمان و عارفان سترگ را بر ساحت مقدسش مینگریم، بر درگاهش خاشع میشویم و به مهرش دل میسپاریم.
راستی، یک بانوی جوان میتواند تا این مکانت عالی، عروج کند؟ آری می تواند!
زهی سعادت ما که در جوار اوییم! خدایا! مباد که همجوارانی ناسزاوار باشیم!
توفیقمان ده که به ساحتش ادب ورزیم تا از کرامتش محروم نمانیم.
✅ مقام کریمه، در سخن کریمان
بنگریم که اولیای معصوم الاهی، مقام کریمهٔ اهل بیت را چگونه بیان فرمودهاند:
۱. پیش از آنکه حضرت معصومه، ولادت یابد، جد بزرگوارش، امام صادق، دربارهٔ ایشان فرمود:
در آیندهای نه چندان دور، یکی از فرزندانم، به نام فاطمهٔ معصومه، که دختر پسرم موسای کاظم است، در شهر قم وفات مییابد و همانجا دفن میشود. هرکس او را زیارت کند، بهشت بر او واجب میشود.
با شفاعت فاطمهٔ معصومه، شیعیان من به بهشت میروند. زیارت او، بهای بهشت است.۱
۲. امام رضا فرمود:
هرکس خواهرم معصومه را در قم زیارت کند، چونان است که مرا زیارت کرده است. هرکس که او را عارفانه زیارت کند و مقام و منزلت وی را بشناسد، پاداشش بهشت است.۲
۳. امام جواد فرمود:
هرکس قبر عمهام در قم را زیارت کند، پاداشش بهشت است.۳
🌸 فرجام سخن
با امید به عنایت آن کریم و این کریمه، آن عالم و این عالمه، آن عارف و این عارفه، آن معصوم و این معصومه، آن برادر و این خواهر، آن نگین خراسان و این نگین قم، و آن رضا و این معصومه، سخن را با شعری شائقانه، به فرجام میبریم:
ای ضریحت حریم مهر، یاد سبزت شمیم مهر
نام پاکت نسیم مهر، رحمت آسمان سلام
روی تو قبلهگاه دل، ای دل بیدلان سلام
هرکه یکسر دلش شکست، از طبیبان نظر گسست، آمد و رشته بر تو بست، ای امید جهان سلام
هم شفا و شفاعتی، هم دعا و اجابتی
هم ولا هم ولایتی، ای زمین را امان، سلام
آنکه مهر تو برگرفت، وز غمت شور و شر گرفت، بیکران زیر پر گرفت، بر تو تا بیکران سلام۴
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
پینوشت:
۱. سفینةالبحار، مادهٔ «قم». نیز: مستدرک الوسایل، ج ۱۰، ص ۳۶۸.
۲. مستدرک الوسایل، ج ۱۰، ص ۳۶۸.
۳. بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۳۱۶.
۴.سیدابوالقاسم حسینی (ژرفا).
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1