تشنه شده بودم. خیلی زیاد. دلم آب و چایی نمیخواست. مثل زنهای باردار ویار کرده بودم. ویارِ آبمیوه یا شربت طبیعی. نیم ساعتی از اذان گذشته بود و هنوز نماز نخوانده بودم. وضو که گرفتم یک اعلان از اسنپفود رسید بالای گوشی. "یک کد تخفیف شما به زودی منقضی میشود". دست کشیدم روی اعلان. تخفیف سفارش آبمیوه و بستنی بود. چشمهام برق زد. یکورِ ذهنم گفت: "برو اول نمازتو بخون بعد بیا سفارش بده". ورِ دیگر پرید جلو و گفت: "اول سفارشتو بده که تا نماز میخونی بیاد برسه". ساعت را نگاه کردم. یکربع مانده بود به یک. "یه سفارش مگه چند دقیقه میخواد طول بکشه؟"
صفحه سفارش آبمیوه و بستنی را باز کردم. اول گزینه "شربت آلوئهورا" را توی کادر جستجو تایپ کردم. چندتایی گزینه آورد. همهشان ترکیبی بودند. ترکیبهای دوتایی و سهتایی با آلوئهورا، انبه، آناناس، توتفرنگی و شاتوت. "چرا انقدر به قاطیپاطی خوردن همه چیز عادت کرده بودیم؟" خبری از شربت آلوئهورای تنها نبود. فقط یک جا نوشته بود "آب آلوئهورا لیوانی" که توی نظراتش چند نفر نوشته بودند اصلا مزه آلوئهورا نمیداده. بیخیالش شدم. رفتم سراغ آبمیوههای طبیعی. زبانم خشک شده بود و رنگهای آبمیوهها عین رنگینکمان برایم خودنمایی میکردند. فیلتر را یکبار بر اساس بالاترین امتیاز و یکبار بر اساس نزدیکترین، تنظیم کردم. انتخابهایم هرچند محدود اما سخت بود. دلم میخواست از هرکدام از آبِ سیب، آبِ هویج، آبِ انار، آبِ بِه و آبِ پرتقال، یک بطری داشته باشم. اما میدانستم ماندگاریشان در حد یکی دو روز است و من هم در بهترین حالت، روزی یکی دو لیوان آبمیوه میتوانم بخورم. رنگینکمان را پاک کردم و به یک لیوان آب انار و یک لیوان آب سیب رضایت دادم. کد تخفیف را زدم و پول را پرداخت کردم. عقربه کوچک ساعت از یک گذشته بود و عقربه بزرگ رسیده بود به عدد شش!
نماز ظهر و عصر را همراه با خیالِ آبمیوهها قامت بستم. آبِ انارش ترش بود یا ملس؟ نکند آبِ سیبش تا فردا خراب بشود؟ الان آبِ پرتقال بیشتر از سیب، نمیچسبد؟ به خودم که آمدم دیدم دارم دعای "یا من ارجوه لکل خیر" ماه رجب را میخوانم و نمازم تمام شده. صفحه پیگیری سفارش اسنپ را باز کردم. آنقدر نماز را تند خوانده بودم که از بیست دقیقه زمان برای ارسال، فقط نصفش گذشته بود. نشستم پای برگهها. سوال اول از سه چهار برگه را تصحیح کردم که صدای پیام گوشی آمد. "فاطمه عزیز از تأخیر پیش آمده برای سفارشتان از آبمیوه بستنی ... عذر میخواهیم. در تلاشیم تا هر چه سریع تر آن را به دست شما برسانیم. پشتیبانی اسنپفود". ورِ اولِ ذهنم داشت خودش را برای سخنرانی آماده میکرد که نشاندمش سرجایش. شصتوچند برگه مانده را برداشتم و رفتم سراغ ادامه تصحیح سوال اول. تشنگی دست از سرم برنمیداشت. دلم آب و چایی نمیخواست.
خودم را غرق کردم در برگهها تا وقتی صدای زنگ گوشی بلند شد. معلوم بود پیک است. مردِ پشت گوشی، لهجهای غیراصفهانی داشت. طول کشید تا بفهمم چه میگوید. برای دریافت سفارشم رفته بود به آدرس و دیده بود مغازه بسته است! از من میخواست سفارش را لغو کنم. امتحان کردم. نمیشد. چون پیک به سمت فروشگاه رفته بود امکان لغو وجود نداشت. توی گزینههای پشتیبانی اسنپ، دنبال گزینه بسته بودن فروشگاه گشتم. میدانستم چنین گزینهای وجود ندارد. مگر چندبار پیش میآید که یک فروشگاه، درخواستی را بپذیرد و آن را با تاخیر هم آماده کند و بعد هم یادش برود که سفارش دارد و در مغازه را ببندد و برود خانه! بالاخره یک جایی مشکل را نوشتم و درخواست را ثبت کردم. مثل همیشه در کمتر از یکی دو دقیقه از پشتیبانی تماس گرفتند. خانمِ پشت گوشی محترمانه عذرخواهی کرد و گفت دارد پیگیری میکند اما نمیداند چرا این اتفاق افتاده است. زیرلب گفتم: "خودم میدونم چرا". بعد هم گفت: "هر دستوری شما بدین انجام میدم". تشکر کردم و گفتم سفارش را لغو کند. عقربهها روی ساعت سه جا خوش کرده بودند. گوشی را گذاشتم کنار. دلم آب و چایی نمیخواست اما رفتم سمت ظرفشویی. دستم را گرفتم زیر شیر آب و یک جرعه آب خوردم. میدانستم همین یک جرعه، برای رساندنم به چند ساعتِ بعد کافیست. به زمانی که با اذان مغرب، نمازم را سروقت بخوانم و بعدِ نماز دوباره درخواست آبمیوه را در اسنپفود ثبت کنم.
#روایت_زندگی
#خدایا_ممنونم_که_گوشمون_رو_میپیچونی
@Negahe_To