💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_سیصد_و_سی_و_پنج
به قلم
#نون_حِ🌿
با همکاری
#زِ_میم🌿
عمه زینب من روسیاه رو که قبول نمی کنه
آروم باش
کمی تو بغلم آروم گرفت بعد ازم جدا شد
-خیلی گشنمه
زینب: ناهار حاضره
-لباس هامو عوض کنم سریع میام
زینب: باشه میرم میز آماده کنم
زینب رفت و من موندم با دلی شکسته
عمه زینب ، سوریه ، من ، قبول کردنم
آه خدای من
لباس هام عوض کردم و رفتم سر میز نشستم
غذام که تموم کردم و ازش تشکر کردم در دادامه گفتم :
از نظر زبان بدن ، اگر زنها در منزل یا بیرون لباس همسرشون و بپوشن یه نوع شلختگی در لباس پوشیدنشون مشاهده میشه ،که به مرور زمان باعث دلرزگی همسرش میشود
تو کلی لباس های قشنگ داری
اونا رو بپوش که منم لذت ببرم
این لباسای من که قشنگی نداره تو می پوشی عروسکم
عروسک من باید قشنگ باشه ، لباسای قشنگ بپوشه نه این لباسی مردونه
دیگه نپوش خب؟
زینب: دوست دارمم کت و شلوار رو
-کت و شلوار چه ربطی به پوشیدن لباس های من داره دختر ، میگم لباسای منو نپوش
کت و شلوار زنانه هم هست اما نظر من اینکه تا وقتی این همه لباس های قشنگ و زیبای زنانه هست ، چرا کت و شلوار؟ ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️