💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_نه
به قلم
#نون_حِ🌿
با همکاری
#زِ_میم🌿
لبخندی زدم و زمزمه کردم: خداروشکر
دلبرانه سرش روی شانه ام گذاشت و گفت : خداروشکر که خدا همچین شوهری بهم داده
دستام دور حلقه کردم و سرم روی سرش گذاشتم ؛ بعد از مدتی یادم اومد که می خواستم یه چیزی به زینب بگم
-زینب جانم
زینب: جانم؟
-یه چند روزیه توی این فکرم که برای دهه فاطمیه توی خونمون دهه فاطمیه رو برگزار کنیم
یعنی خونمون بشه هئیت ، فکر همه جاش رو هم کردم تو این چند روز ، فقط می خوام ببینم نظر تو چیه؟ تو راضی هستی؟
زینب: واای چقدر عالی! معلومه که راضی هستم ، اگه خدا بخواد افتخار این رو دارم که مراسم حضرت زهرا(س) توی خونمون باشه
-خب خداروشکر که تو راضی هستی
زینب: حالا برنامه ات رو بگو ببینم چه برنامه هایی ریختی؟
-من گفتم هال بشه مردانه ، همه وسایل توی حال رو تو اتاق سجاد بزاریم ، یعنی فقط فرش توی هال باشه بعد دور تا دور رو پشتی بزاریم
بعد توی اتاق خودمون هم زنونه باشه ، اونجا هم همه وسایلش رو تو اتاق سجاد بزاریم ، فقط فرش بمونه ، اونجا هم دور تا دور پشتی بزاریم ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️