🤔 ❔همه شما حتما شنيده ايد كه ميگويند على بن ابيطالب شبانه به درون ميرفت و در تاريكى شب و در تنهائى گريه و زارى ميكرد و از رفتار مردم شكايت ميكرد!! ❗️خوب يكى نيست به اين عمامه به سر بگويد: اگر در نيمه شب و تنها آنجا ميرفت تو از كجا فهميدى و آنرا نوشتى ❕❕ 💠💠 👌آنچه در رابطه با صحبت کردن علی علیه السلام در مجامع روایی ما بیان شده است ، نقل زیر است . ❕در کتاب المزار الکبیر به نقل از چنین آمده است ؛ « شبى از شبها، مولايم امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام، مرا به صحرا برد، از كوفه خارج شد و به مسجد جُعفى رسيد. رو به كرد و چهار ركعت نماز گزارد. وقتى سلام داد و تسبيح گفت، دو دست خود را [به سوى آسمان] گشود و گفت: «خداى من ... چه سان تو را نخوانم، كه تو را شناخته ام ...». 🔸سپس زير لب، دعايى خواند و سجده كرد و روى بر زمين گذاشت و يكصد بار گفت: «العفو، العفو!». سپس برخاست و به راه افتاد. من هم در پىِ او به راه افتادم تا به صحرا رسيد و در آنجا خطّى [بر زمين] كشيد و فرمود: « از اين خط، جلوتر نيا» و مرا واگذاشت و خود رفت. 👌شبى ظلمانى بود. با خود گفتم: مولاى خود را كه دشمنان بسيارى دارد رها كردى، چه عذرى نزد خدا و پيامبر خدا براى خود دارى؟ سوگند به خدا، در پى اش خواهم رفت و از وى، خبر خواهم گرفت؛ گرچه با فرمانش مخالفت كرده باشم. در پى اش به راه افتادم. ديدم كه تا نيم تنه، را در چاه فرو برده و با چاه، سخن مى گويد و از چاه، پاسخ مى شنود. بودن مرا حس كرد و به سوى من توجّه كرد و فرمود: «كيستى؟». گفتم: ميثم. فرمود: «ميثم! مگر به تو دستور ندادم كه از آن خط، عبور نكنى؟». گفتم: اى مولاى من! از دشمنان، بر تو ترسيدم و دلم طاقت نياورد. فرمود: «آيا از آنچه گفتم، چيزى شنيدى؟». گفتم: نه، اى مولاى من! فرمود: «اى ميثم ؛ ❕در سينه، خواسته هايى هست كه هر گاه سينه ام از آنها به تنگ آيد، با دست، زمين را مى كَنَم و رازهايم را به آن مى گويم. پس هر كه زمين، چيزى برويانَد آن گياه، از بذرهاى [راز] من است». 📚المزار الكبير: ص 149 و ص 153، المزار للشهيد الأوّل: ص 270 و ص 275 _ بحار الانوار ج 40 ص 199 👌روشن می شود که اطلاع ما از جریان فوق ، طبق نقل یار باوفای علی علیه السلام یعنی بوده است . https://t.me/joinchat/AAAAADwfNBg2bGR7EMl2NA http://eitaa.com/joinchat/304152577C9f840da185 https://sapp.ir/poorseman