1⃣1⃣0⃣1⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰پای مجید به
#سوریه که میرسد بیقراریهای💓 مادرش آغاز میشود. طوری که چند بار به
#گردان میرود و همهجوره اعتراض میکند که ما رضایت نداشتیم🚫 و باید
#مجید برگردد. همه هم قول میدهند هر طور که شده مجید را برگردانند.
🔰مجید برای بیقراریهای
#مادرش هرروز چندین بار تماس☎️ میگیرد و شوخیهایش😅 حتی از پشت تلفن ادامه دارد
#خواهر کوچکتر مجید میگوید: «روزی چند بار تماس میگرفت و تا آمار ریز خانه🏡 را میگرفت. اینکه شام و ناهار چه خوردهایم⁉️ اینکه کجا رفتهایم و چه کسی به خانه آمده است.
#همهچیز را موبهمو میپرسید.
🔰آنقدر که خواهرش میگفت: مجید
#تهران که بودی روزی یکبار حرف میزدیم ⚡️اما حالا روزی
#پنج، شش بار تماس☎️ میگیری. ازآنجا به
#همه هم زنگ میزد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت.
🔰هرکسی ما را میدید میگفت: راستی
#مجید دیروز تماس گرفت📞 و فلان سفارش را کرد. تا لحظه آخر👌 هم پای تلفن
#شوخی میکرد. آخر هر تماس هم با
#مادرم دعوایش میشد😄 اما دوباره چند ساعت⏰ بعد زنگ میزد.
🔰شنیدهایم
#همانجا (سوریه) را هم با شوخیهایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر
#خالکوبی هایش طوری در سوریه
#وضو می گرفته که معلوم نباشد🚫 اما
#شب_آخر🌙 بی خیال می شود و
#راحت وضو می گیرد.
#شهید_مجید_قربانخانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh