🍃این پست در ادامه ی پست هفته گذشته است : 🔴 داستان واره: چه خبر از زندگی؟! ▫️گفتم: تا به حال در بارۀ معیارهای همسر آینده‌ات فکر کرده‌ای؟ ▪️بادی به غبغب ‌انداخت و ‌گفت: بله که فکر کرده‌ام! ▫️گفتم: برایم بگو. ▪️کمی خودش را جا به جا کرد، با یک سرفه هم سینه‌‌اش را صاف کرد و‌گفت: اوّلاً، باید عفیف و باوقار باشد. ثانیاً، باید حجابش را رعایت کند. ثالثاً، باید اجتماعی باشد. رابعاً، از خانواده‌ای اصیل باشد. خامساً، اهل عشق ورزیدن باشد. سادساً... . 🔻چند معیار دیگر را نیز پشت سر هم ردیف کرد و بعد، ساکت ‌شد. در نگاهش تیز ‌شدم. سرش را تکان ‌داد و گفت: ماییم دیگر! کارمان روی حساب و کتاب است. ▫️چند سال بعد، دو باره دیدمش. پکر بود و بی‌حال. خیلی زود بود؛ امّا نمی‌دانم چرا موهایش جو گندمی شده بود. پرسیدم: چه خبر؟ ▪️گفت: از کجا؟ ▫️گفتم: از زندگی. ▪️گفت: نپرس. ▫️گفتم: چرا؟ ▪️گفت: عفیف نبود. ▫️گفتم: دیگر؟ ▪️گفت: حجابش را رعایت نمی‌کرد. ▫️گفتم: دیگر چه؟ ▪️گفت: روابط اجتماعی خیلی بازی داشت. ▫️گفتم: مگر به او نگفته بودی که ‌زن عفیفی می‌خواهی؟ ▪️گفت: چرا. اصلاً می‌گفت: «زنی که عفیف نباشد، زن نیست!». ▫️گفتم: مگر نگفته بودی زن باحجابی می‌خواهی؟ ▪️گفت: چرا. اتّفاقاً او هم گفت: «حجاب باید رکن اخلاقی یک زن باشد». ▫️گفتم: مگر نگفته بودی که باید در روابطش با دیگران، حساب شده عمل کند؟ ▪️گفت: چرا. او هم به من گفت: «اگر کسی نتواند در روابط اجتماعی، حساب شده عمل کند، هنوز بچه است و نباید به فکر ازدواج باشد». ▫️گفتم: پس کجای کار مشکل داشت؟ ▪️آهی کشید و با حسرت گفت: شب عروسی که شد، هوس کرد فقط یک توری روی سرش بیندازد و بس. گفتم: «خانم! این طور که نمی‌توانی حجابت را رعایت کنی». توری را نشانم داد و گفت: :مگر این حجاب نیست؟». برق از سرم پرید و گفتم: «خانم! پس عفّت زنانه‌ کجا رفت؟». گفت: «مگر عفت به اینهاست؟». فردای عروسی هم دیدم هر کس و ناکسی که وارد خانه می‌شود، چنان با او گرم می‌گیرد که انگار به اندازۀ محلّه و فامیل، برادر دارد! کنارش کشیدم و گفتم: «خانم! مگر شما به روابط اجتماعیِ حساب شده معتقد نبودی؟». گفت: «حساب شده تر از این؟». 🔻خلاصه، چه دردسرت بدهم که تازه فهمیدم تعریف او از حجاب و وقار و عفّت و...،  فقط در کلمات با من اشتراک داشته و آن معنایی که او از این کلمات در ذهن خود پرورش داده، با آنچه در ذهن من است، از زمین تا ثریّا فاصله دارد. 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص38 https://eitaa.com/abbasivaladi