اما متن اربعینی امشب: از مرز رد می‌شوم. با این که این سو و آن سوی مرز، فاصله‌ای ندارند و من فقط چند قدم از مرز سرزمینم دور شده‌ام؛ امّا چه خوب احساس می‌کنم، حال و هوا و حتّی آب و هوا عوض شده. دارم از این سو، آدم‌هایی را که هنوز در آن سوی مرز هستند، می‌بینم؛ ولی قشنگ معلوم است که دیگر در سرزمینم نیستم. «مرز» چه مفهوم عجیبی است. خط مرزی، چه قدر باریک است. تا وقتی از مرز عبور نکنی، مفهوم وطن را خوب نمی‌فهمی. باید بنشینم و سر در میان زانو بیندیشم. مرز میان من و دشمنان تو چیست؟ باید با آنها مرزی داشته باشم یا نه؟ در خط مرزی، گاهی دیوار هم می‌کشند، طوری که اجنبی نتواند با قدم برداشتن پا در سرزمین همسایه بگذارد. مرز میان من و دشمنان تو، دیوار هم دارد؟ طول و ارتفاع این دیوار چه‌قدر است؟ «مرز» چه مفهوم عجیبی است. وقتی که هست معلوم می‌شود سرزمین من کجاست. وقتی که نیست، بعید نیست که در سرزمین اجنبی نفس بکشم و خیال کنم در سرزمین مادری‌ام هستم. مرز را باید با تو تعریف کرد. حالا که به مفهوم مرز فکر می‌کنم، معنای «إنّی سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم» را چه خوب می‌فهمم و تفسیر «حَربٌ لِمَن حارَبَکُم» چه شیرین می‌شود برایم. تو امام من هستی و امام، مرز میان من و دیگران است. @abbasivaladi