متن اربعینی امشب:
شنیده بودم که تن، اسیر روح قوی میشود و روح ضعیف هم اسیر تن. شنیده بودم که روح وقتی قوت مییابد، تن از او فرمان میبرد و بارهایی را به دوش میکشد که در خیال نمیگنجد.
شنیدههایم وقتی به دیده تبدیل شدند که به سرزمین اربعین راه یافتم. چه غوغایی است در این سرزمین راه صد ساله قوت را مردمش در یک شب طی میکنند.
آن مرد عرب دشداشهپوش صبح تا شب در موکب کار میکند. ذرّهای ابروانش به هم گره نمیخورد، نه از خستگی و نه از خشم. قبل از این که اذان صبح بگویند، تا حالا که شب از نیمه گذشته، ایستاده کار کرده. در همۀ این مدّت هزاران زائر از برابرش رد شدند و او از آنها پذیرایی کرده. هر زائری که به او میرسد، خیال میکند همین حالا از خوابی طولانی و سنگین به پا خاسته و در موکب ایستاده. اوّل صبحش با آخر شبش فرقی نمیکند.
چند روز دیگر تا اربعین مانده؛ این مرد روز اوّلی که آمد تا روز آخری که در موکب است، همین طور سرزنده و بانشاط میایستد و خدمت میکند و آخرش هم خودش را بدو میرساند به کربلا.
چه کار کردهای حسین با روح این مرد که این قدر به تنش قوت داده؟!
زنی که پشت دیوار موکب دارد کار میکند، دیشب تا صبح، علی الدوام کار کرده. غذا پخته، پذیرایی کرده، لباس مهمانها را شسته و نماز صبحش را هم خوانده و حالا دارد برای صبحانۀ زائرین شیر میدوشد تا بجوشاند. او بیمار است. مهرههای کمرش جا به جا شده. اطبا به او گفتهاند زیاد کار نکند. مدّتها در بستر خوابیده بود. اربعین که نزدیک شد، نه به نیت شفا، فقط به نیت خدمت از بستر به پا خاست.
حیرتِ قوّت پیدا کردن روح در سرزمین اربعین هیچ گاه از من جدا نمی شود.
#یادداشت_شبانه
#محرم
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi