معصیت، زابراه کرده مرا پیش تو روسیاه کرده مرا آخرش نفس، کار دستم داد اینچنین بی پناه کرده مرا همچون آتش، میان مخزن کاه ناسپاسی، تباه کرده مرا حسرتِ غفلت از قیامت و قبر پر از اندوه و آه کرده مرا تا که خواندی مرا، به خود گفتم: باز مادر نگاه کرده مرا فاطمه با دعای خیر خودش عاری از هر گناه کرده مرا میزبانیِ خوبت این شب ها بندِ این خیمه گاه کرده مرا سربلندم که نور نام علی خارج از قعر چاه کرده مرا به مناجات هر شبش سوگند نجفش سر به راه کرده مرا آرزوی وصال صحن حسین مست آن بارگاه کرده مرا عطش روزه ام به وقت غروب متوسل به شاه کرده مرا خواهرش گفت: دست و پا زدنت زار و بی تکیه گاه کرده مرا قاتل مست تو، به ضرب لگد... خارج از قتلگاه کرده مرا eitaa.com/abdorroghaye