تلفن گویا
✍🏻 زهرا کبیری پور
در دههی هفتاد که موبایل هنوز به معنای واقعی کلمه وارد زندگیها نشده بود، تفریح تکنولوژیطور ما با تلفنهای گویا بود.
شمارهی ۱۱۹ را میگرفتیم، تا هم ساعت را به ما بگوید هم تاریخ آن روز را همراه با اتفاقات مهمی که در آن روز افتاده بود و گاهی آنقدر شماره را تکرار میکردیم، که کم مانده بود خانم گویایِ پشت خط بیاید و یقهی ما را بگیرد، که چند بار میپرسی امروز چندم است؟!! اما او نمیدانست که ما ساعت دقیق را میخواستیم که خوب در تماس قبلی یکی دو دقیقه عقب مانده بود...
یک شمارهی گویایی هم بود که زنگ میزدیم و با انتخاب شمارهای، مداحیِ مورد علاقهی ما پخش میشد و ما با لذت قابل وصفی به آن گوش میدادیم، آن هم در حد دو دقیقه...
۱۱۸ هم که از نظر ما جامع تمام علوم بود، حتی گاهی سؤالی که در جدول روزنامه بیجواب مانده بود را سعی داشتیم از او بپرسیم، یا مثلا با انواع و اقسام حیلهها زنگ میزدیم تا آدرس عمویمان را که در کوچهی خودمان زندگی میکرد، از اپراتور او بپرسیم...
خیالتان راحت باشد، ما هیچ وقت مزاحم ۱۱۵ و ۱۲۵ نشدیم...
ولی از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد گاهی وسوسه میشدیم که تماس گرفته و فوت کنیم...
فوت هم که میدانید، در آن دوران یکی از تفریحات ناسالم حساب میشد و عدهای دوست داشتن با فوت کردن در تلفن منزل فرد موردنظر از سلامت او مطمئن شوند...
بگذریم... این تلفنهای گویا به مرور و با پیشرفت انواع تکنولوژی جای خود را به انواع و اقسام اپلیکیشنها دادند.
اما ما یک تلفن گویای خصوصی و ویژه داشتیم، که هیچ اعتقادی به پیشرفتِ تکنولوژی نداشت.
مادرم که الهی نور به قبرش ببارد، مفاتیح گویای ما بود و بدون احساس خستگی اعمال هر روز را برایمان یادآوری میکرد. سیستم او به گونهایی بود که گاهی با فرشتههای راست و چپ هم همکاری کرده و پیگیر اعمال آن روز بود. مثلا در ساعات انتهایی شب مجدد تماس میگرفت تا مطمئن شود ما آن عمل را انجام دادهایم یا نه.
این تلفن گویای مخصوص که کار مفاتیح را انجام میداد، آنقدر با شیخ قمی ندار شده بود که این اواخر مشغول تدوین مفاتیح ویژهای برای ایام اعتکاف بود، که عمر کوتاهش قد نداد...
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI