eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
714 دنبال‌کننده
851 عکس
146 ویدیو
12 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تحریریه تولید محتوای بانو مجتهده امین است. *کلیک بر روی عبارات آبی رنگ در نوشته‌ها، شما را به صفحه نویسنده هدایت می‌کند. 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. *حسرت* ✍زهرا نجاتی 🔹پلان اول: به دخترم حسودیم می‌شود. نشسته جایی میان من و صندلی ماشین که برای خانواده هشت نفره تنگ است. هرپنج دقیقه بوسم می‌کند. بوسش میکنم. بعد دست کوچولوی تپلش را میکشد روی صورتم. روی سانت به سانت صورتم. انگار می‌خواهد نقشه اجزای صورتم را به زبان بریل، حفظ و توصیف کند. عشق میکنم. عشق میکند. جایی میان قلبم، میان خاطراتم، تیر می‌کشد. کاش من هم این کار را کرده بودم. حتی با مادرشصت ساله‌ام. کاش تصویر ذره به ذره صورتش را روی جانم نشانده بودم... شاید آن وقت این قدر دلتنگ نبودم... شاید آن وقت، سه سال به قدر سی سال سخت نمی آمد. 🔹پلان دوم؛ رییس جمهور مدام این طرف و ان طرف میرفت. عادت کرده بودیم. از زشتی‌های دست جمعی‌مان این عادت و پس از آن ناشکری بعد از نعمتهاست.. عادت‌مان شده بود گزارشی از کارها و برو بیاها و افتتاح کردن‌هایش بشنویم، بعد اُرد ناشتا بدهیم و پا رو پا زیر کولر در خانه بیندازیم و بگوییم؛_اصلا معلوم است این‌ها چکار می‌کنند! گرانی است. مرغ اینقدر شده. دلار اینقدر... عاقبت یک روز در همین سفرها از دست‌مان رفت و چشم‌های ما ماند و حسرت قاب‌های پر نشده از او... 🔹پلان سوم: چندروز دیگر انتخابات چهاردهم ریاست جمهوری است. پس از شهیدی که حالا شده معیار شده تراز. البته به جز برای عده‌ای که از کفتار هم کمترند و هنوز چیزی نگذشته، دارند داغ توهین روی داغ دل‌مان می‌گذارند. وسط این همه برو بیا، وسط مناظره و برنامه و گفتگو، نکند بی تقوایی کنیم. نکند کاری کنیم که روزی حسرت بخوریم که کاش این‌طور نگفته، قضاوت، توهین و تخریب نکرده بودیم، ندانسته سخن نگفته بودیم. نکند یک روز ما بمانیم و قاب چشم‌ها، نگاه دل‌ها و حسرت... @AFKAREHOWZAVI
. تقدیم به روح بلند زنانی که چند سلول اضافی را نمی‌کشند! ✍مریم حمیدیان روزهای نوعروسی‌ام بود‌. هنوز درس می‌خواندم. عشق می‌کردم با روزگارم. با جزوه‌های پای گاز، کنار شعله. با فلش کارت‌های زیر آبچکان برای مرور درس حین ظرف شستن. نشستن ترک موتور همسر و کلاس رفتن برایم لذت‌بخش بود. یک روز بارانی دیر رسیدم. نفهمیدم ابتدای درس چه بوده. چه سوالی شده که استاد با ذوق به این جمله رسیده: " خدا نصیب‌تون کنه از این خداخواسته‌ها، تا تجربه نکنید نمی‌فهمید چی میگم!" لبخند زدم. روی شکمم دست کشیدم. پالتوی خرید عروسی‌ام تنم بود. "کی قسمتم میشه یه خداخواسته؟" یک روز فهمیدم کسی غیر از من، درون من است. از خون من تغذیه می‌کند. توی وجودم جا خوش کرده. به زودی بزرگ می‌شود. آنقدر بزرگ که همه می‌فهمند. یک روز فهمیدم ناخواسته باردارم. جا خوردم. ترسیدم. بغض کردم. خندیدم. همه احساسات متضاد دنیا روی قلبم آوار شد. برگشتم به روزگار نوعروسی. "مگه خودت نمی‌خواستی؟ خب اینم یه خدا خواسته." آرزوی چنین روزی را داشتم. اما چرا خوشحال نبودم؟ بخاطر اینکه به موقع نیامده؟ به وقت آمدن یا نه را من تعیین می‌کردم یا خدا؟ خب اسمش رویش است دیگر! *خداخواسته* یعنی خدا داده و از کارهای خدا هیچ کسی سر در نمی‌آورد. انگار تنها‌ترین زن دنیا بودم! من، بچه‌ی دوماهه درونم، دختر شش‌ماهه توی روروئکم! حس کردم ما سه تا محکومیم به بیچارگی، به تنهایی، به سختی.درهای آسمان را بسته می‌دیدم. درهای روی زمین حتی. آدم‌ها زندانی‌ام کردند. با حرف‌هایی که باعث زجرم می‌شد مرا توی خودم چپاندند. با طعنه‌ها، با شوخی‌های رنگ و رو وارفته " حالا یکم صبر می‌کردین، چه خبره انقد زود؟ مگه جوجه کشیه؟ (خنده حضار)" با تبریک‌های مصنوعی! با دعاهای تیکه‌دار" ایشالله پسر باشه جنست جور شه" با دلداری‌ حتی "نگران نباش، بچه دوم رزق و روزی عجیبی میاره!" یک سوال تلخ مرا به گوشه انفرادی پرتاب کرد: " نمیشه بندازیش؟!" راجع به چی صحبت می‌کرد. بچه‌ی من؟ من تا آن زمان فعل انداختن را برای چیزهای بی‌جان استفاده می‌کردم. محال بود در مورد چند سلول جاندار که یک بچه بالقوه است، فعل انداختن بکار ببرم. تنهاترین بودم. نمی‌توانستم از خودم و جنینم دفاع کنم‌. هیچ‌ نمی‌فهمیدم. راهی برای فرار از زندان حرف و حدیث‌ها بلد نبودم. فقط یک چیز را خوب می‌دانستم: "من قاتل نبودم. جراتش را نداشتم." فاصله گرفتم. از آدم‌هایی که غم روی غم می‌گذاشتند. از کسانی که از خدا نمی‌ترسیدند. محکوم به گذر روزهایی بودم که دوستشان نداشتم. برای آسان شدن باید از بین سختی‌ها زیبایی می‌دیدم. همزمانی آماده‌کردن اولین غذاها برای کودک شش ماهه با ویار ابتدای بارداری جور در نمی‌آمد. بالا آوردن‌های مداوم چه زیبایی داشت وقتی کودکم پشت درب دستشویی، توی روروئک می‌ترسید؟ باید سوار بر اتفاقات می‌شدم. پرواز می‌کردم. می‌رفتم فیلم را از بالا می‌دیدم. جایی نزدیک زاویه دید خدا. او تا آخر قصه‌ها را می‌داند. همه فراز و فرود‌ها را زودتر دیده. کنار ماست تا آب توی دلمان تکان نخورد. دستمان را میگیرد. در گوشمان می‌گوید:" نترسی‌ها این قصه آخرش قشنگه، تحمل کن. الان برنده می‌شی، بعد از این سکانس سخته کلی چیزهای قشنگ هست. رزق خودت و بچه‌ات دست منه، بستگی داره نقشتو چطور بازی کنی تا چی بهت بدم" وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً ً (۳۱ اسرا) حالا من باید نقش خودم را بازی می‌کردم. قهرمان زندگی خودم می‌شدم. بعدها با نوشتن داستان زنی که در عرض دوسال، دوبار مادر شده است معروف می‌شدم. موقع سبزی پاک کردن توی جمع‌های زنانه به وضع مالی خوبمان اشاره کنم و بگویم:" همه‌اش از قدم این وروجکه!" انتخاب کردم این مسیر را تا آخرش بروم‌. کنجکاو شدم بدانم جایزه‌ام چیست. خدا می‌خواهد در قبال امانتی که داده چه بدهد؟ شکر کردم. بعد از چند روز خودم را پیدا کردم. قوی و محکم. همین سرپا شدن روحیه‌ام معجزه عجیبی بود. تا قبل از آن دخترک ضعیفی بودم. برای کوچکترین حرف تا مدت‌ها درگیر می‌شدم. حالا نیرویی توی وجودم بود که نمی‌گذاشت به راحتی گیم اور شدم‌. ایستادم. با قدرت همه قشنگی‌های مسیر را دیدم. رسیدم به آخرش. آخر کجا؟ لابد پایان بارداری انتهاست؟ به قول استادمان تا کسی تجربه نکند نمی‌فهمد. رزق من مثل درب زیبایی بود که از بهشت به رویم گشوده شده شد. پر از نور... پر از محبت و پاکی از طرف خود خدا‌‌‌... " وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (۱۳ مریم) و محبّت و پاكى [روح] از ناحيه‌ی خود به او بخشيديم، و او پرهيزگار بود. @AFKAREHOWZAVI
. گفتگوی سرکار خانم نجمه صالحی(سردبیر مجله افکار بانوان حوزوی و عضو تحریریه مجتهده امین ) با خبرنگار خبرگزاری حوزه، پیرامون اهمیت نوشتن و روند نگارش و تاثیرات آن. لینک گفتگو👇 https://hawzahnews.com/xcTS9 @AFKAREHOWZAVI
. «دکمه ی پیرهن جبرئیل» طیبه فرید نمی دانم کدام بی سلیقه ای این ضرب المثل را ساخت که «دختر پُل است و مردم رهگذر!»اصلا مگر پدیده های ظریف قحط بود که ریحانه خلقت را تشبیه به پل کرد!حتم دارم خانه خودش عین کاروانسرا بوده.کاروانسرایی که از وسطش پل می گذشته.احتمالا خودش هم از آن هایی بوده که وقتی بچه دار می شده کسی ذوق بچه اش را می کرده می گفته «دستبوستونه،غلامتونه،کنیزتونه».انگار نه انگار که خدا خودش با آن‌عظمت گفته «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ ......»*.ازین ضرب المثل های چیزکی جاهای دیگر هم آمده مثل آنجا که درباره مرگ این اتفاق شریف می گویند« شتریست که در خانه هر کسی می خوابد!»جل الخالق.....من اگر می خواستم ضرب المثل بسازم به جای این حرف های نازل، توپ را می انداختم توی زمین خانواده پسر.چجوری؟این شکلی که الان می خواهم بگویم: راستش خانه ای که دختر دم بخت دارد محل رفت و آمد فرشته هاست.تا اینجایش پیداست که پسرها و ننه بابایشان فرشته اند.و اما بعد... فرشته ها برای خودشان طبقاتی دارند.بعضی هایشان مسئول تقسیم روزی اند،بعضی هایشان موکل مرگند،بعضی هایشان می آیند امور زندگی خلق الله را به سامان می رسانند وبعضی هایشان هم مثل ملائکه مُهیمه که بقول امام خمینی* درعشق خدا مُستَغرَقند اصلا از وجود عالم بی خبرند.تا تقدیر چی باشد و نخ اقبال دختر مردم به دکمه قبای کدام یکیشان گیر کند.البته ملائکه الله علیهم السلام قبایشان کجا بود،که دکمه داشته باشد!در مثل مناقشه نیست.به هر حال راویِ دختردار عاقل باید یک جوری ملاحظه زبان روایت را بکند که اگر یک وقتی هم لغزید به قول آقای حافظ فرشته اش به دو دست دعا نگه دارد.(اینجای متن خیلی کنایه آمیز بود).خدا کند تقدیر با آدم‌سر جنگ نداشته باشد و صدر و ذیل زندگی آدم جوری رقم بخورد که فرشته عذاب و موکل مرگ و ملائک مهیمه گذارشان به سر کوچه خانواده عروس نیفتد.در عوض فرشته ای بیاید که ملتفت باشد که «دنیا، واقعا سیاره رنج است». نه عین‌ عزرائیل علیه السلام بخواهد جانت را بردارد ببرد یا اسرافیل (ع) که هی بخواهد در صور بدمد‌و قیامت کبری راه بیندازد و یا مثل میکائیل(ع)که فقط مسئول رزق و روزی است ....بنظرم هیچکدامِ این ها دامادهای ایده آلی نیستند.منظورم از ایده آل همان خوب خودمان است نه آن‌ «اسپایدرمنِ» دست نیافتنی. داماد آدم باید جبرئیل باشد.با کلی برنامه خوب از راه برسد.یکجوری که خیال آدم دختردار راحت باشد که عزیز کرده اش می رود پی زندگی.در «خانه ی بخت». جبرئیل از قدیم فرشته حیات و زندگی است.حتی خیلی قبل تر از اینکه دستورالعمل زندگی را بگذارد توی بغل حضرت موسی و عیسی و ابراهیم و الباقی انبیاء اولوالعزم.... ناگفته نماند، همه دخترها آرزو دارند جبرئیل آقای همسرشان باشد.جبرئیل با ابروهای کت و‌کلفت مردانه و ریش قشنگ و صدای خش دار... بخاطر همین اگر همه عمرشان هم یک خط از مصحف شریف را نخوانده باشند در ایام دم بخت کُلش را با انواع شرح‌و تفسیر از فیض الاسلام گرفته تا قلم فلسفی المیزان‌ می خوانند.البته نه همه دخترهای دم بخت !فقط آن‌هایی که منتظر جبرئیلند.تتمه قرآن‌خوانی دخترهای جبرئیل دوست هم همان صفحه ایست که سر سفره عقد باز می کنند.دوران پسابخت هم وقتی به مراد دلشان رسیدند به فراخور حال می شوند یومنون ببعض و یکفرون ببعض. القصه ازین به بعد به جای ضرب المثل نازل پل و دختر و ازین‌جور حرف های پرت و‌پلا از مثل مترقی خانه ای که دختر دم بخت دارد محل رفت و آمد فرشته هاست استفاده کنید اتفاقا با قول خدا هم جورتر است. باشد که رستگار شوید. *وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا *آداب الصلاة ،امام خمینی. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖 غریب کوفه، محبوب اهل ری ✍ مهدوی خدای را سپاس که اهل ری هستم. اهل سرزمینی با قدمت تاریخی _اسلامی که بزرگان بسیاری در خاکش قدم نهاده‌اند. در وصف عظمت خاکم، همین بس که رهبر انقلاب، آن را قبله‌ی تهران نامید. خاکی که آرامگاه امامزادگانی عظیم‌الشأن است و شهدای بسیاری را به دین اسلام هدیه داده‌است. شهری دارای اماکن مذهبی متعدد و مردمی دین‌مدار و غیور. مردمی که با وجود همه مشکلات هیچ‌گاه دست از حمایت از انقلاب نکشیده و همیشه در همه‌ی مراسمات ملی_ مذهبی_ سیاسی، بیشترین مشارکت را داشته‌اند. مردمی که هرچند پایین‌شهری و جنوب‌شهری و ساکن منطقه‌ی محروم خوانده‌شدند، اما هیچ‌گاه از این الفاظ مکدر نشده و آغوششان برای پذیرایی از مهمانان حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه‌السلام) بازبوده و از جان‌و‌دل برایشان سنگ تمام گذاشته‌اند. اینک قصد‌دارم، از یکی از آداب و رسوم مردم این خطه بگویم که شاید بتوان آن را سرآمد همه‌ی رسوم این شهر قرار‌داد و آن هم، برپایی مراسم باشکوه شبهای مسلمیه است. اگر می‌خواهید جلوه‌های بسیار زیبای دین‌مداری، حسین‌دوستی و غریب‌نوازی را در مردم این خطه‌ی مقدس ببینید، باید شبی در این مراسم شرکت‌کرده و نظاره‌گر این همه ارادت و اخلاص باشید. این مراسم طی سه شب متوالی منتهی به روز عرفه و روز شهادت حضرت مسلم بن عقیل، پسر عموی گرامی امام حسین (علیه‌السلام) و سفیر ایشان به سمت مردم کوفه، برگزار می‌شود. همه‌ی هیئات مذهبی و عشاق مکتب حسینی خود را به میدان اصلی شهر رسانده و پای پیاده سینه‌زنان و نوحه‌خوان، به سمت حرم مطهر حضرت سیدالکریم رفته و در آن مکان نورانی اقامه‌ی عزا می‌کنند برای غریب کوفه. آری بیش از صد سال است که مردم ری و به دعوت آنان، مردم تهران این مراسم باشکوه را هر سال پر رونق‌تر از سال قبل،به پا‌داشته و روزی محرم خود را، از این شب‌های متبرک به نام سفیر غریب امام شهید کسب می‌کنند. مردم ری فریاد سر‌می‌دهند که یا اباعبدالله! اگر سر تو را به وعده‌ی ملک ری بریدند و بر نیزه‌کردند، ما شرمند‌ه‌ایم. مردم ری اعلام می‌دارند که تمامی خاک و مال و جان و فرزندانمان، به فدای لب تشنه‌ی تو و سفیرت، که اگر بودیم در کربلا، همه را با دست خود تقدیم عمرسعد ملعون می‌کردیم اما نمی‌گذاشتیم پسر عموی عزیزتان را از بالای دارالاماره‌ی کوفه، با لب تشنه، به زمین غربت انداخته و با تو و اهل بیت تو، ذره‌ای روا‌دارند از آن دریای ظلم و ستم. ما مردم ری تا هستیم و این خاک هست، مدیون لطف و عنایت شماییم، چرا که به فرموده‌ی امام هادی (علیه‌السلام) مدفن حضرت عبدالعظیم حسنی علیه‌السلام کربلاست، تا تشنگان حرم حسینی، به زیارتش رفته و التیام دهند دلهای پر کشیده سمت بین الحرمین اباعبدالله‌الحسین را. در ادای دین این لطف بزرگ، این سه شب مسلمیه جای خود، سزاوار است که همه شب برای بزرگواریتان، در این خاک «غریبانه» بگیریم و شاکر نعمت حب شما آل‌الله باشیم. @AFKAREHOWZAVI
. «وطن و آزادی» ✍سیده ناهید موسوی از ابتدای روزهای نوجوانی ناگزیر به احساسی جدید و تازه به نام«حس آزادی و استقلال طلبی» دچار می‌شوید.گاهی هم سرعت رشد افکار و آرزوها بیشتر از سرعت رشد جسمی در شما رخ می‌دهد. رسیدن یک شبه به آرزوها، خیال‌بافی های مختلف و ادامه دار، جرقه‌های ناگهانی و تصمیمات درلحظه همگی برای ثابت کردن آزاد بودن و مستقل شدن به اطرافیان بود.کافی است که به سن قانونی و هجده سالگی برسید، سنی که احساس به اوج رسیدن را در آدمی شکوفا می‌کند. و گویی جواز انجام بسیاری از کارها را کفِ دستانمان می‌گذارد. اما درحقیقت معنای آزادی گاهی وسیع‌تر و شاید دربندِ ظلم و ستمِ مرتکب نشده نهفته باشد. مدت‌ها پیش هرچند وقت خبری از یک مسلمان،هموطن،شهروند،پسر و پدری که ستون و دارائی یک خانواده است را می‌شنیدیم. که به جرمی واهی و غیرواقعی مظلوم و محبوس به اسارت بیگانگان درآمده است در کشوری که اصرار به اثبات جرم مرتکب نشده دارد و مردی که با اقتدار انکار می‌کند و حتی دلیلی و سرنخی برای اثبات خطایی از او در عالم واقع وجود ندارد. لحظات عمر انسان با ارزش‌ترین دارائي های او است، اما آقای پس از ۱۶۸۰ روز اسارت که معادل پنج سال است را در غربت و با سختی‌های فراوان که خارج از چارچوب و کاملا غیرقانونی بودند گذراند. روزهایی دردناک که برای ایشان و خانواده‌اش بخصوص فرزندانشان که مدام پیگیر قضیه بودند و سیرتحولات پرونده را رسانه‌ای می‌کردند سپری شد و چقدر سخت است تماشای محکوم شدن و اسارت یک پدر بی‌گناه و درعین حال امید برای آزادی تقلا می‌کرد. اتفاق تلخ و عامدانه برای چنین فردی که هیچ تخلف و نقطه سیاهی در کارنامه فعالیت‌های خود نداشته است، کار دشمن و گروهک منافقین که در نتیجه با رسوایی ادعاهای سوء آن‌ها به پایان رسید،تا خط بطلانی بر نقشه‌های شیطانی و پلید آنان باشد. البته که دشمنان اسلام همواره محکوم به شکست هستند و به برکت تلاش‌ها و پشتکار مسئولان مقتدر در دولت شهید جمهور و شهید دیپلمات امیرعبدالهیان است که حسِ طعم آزادی و بازگشت به وطن برای آقای حمید نوری رقم خورد. تا در این شلوغی‌های روزگار یادمان بماند شرط اول با خدا بودن و انتخاب مردان خدایی است که خدمت به خلق را سرلوحه زندگانی خود قرار دادند و نهایتاًپرواز اردیبهشت‌ ماه شهادت را نصیبشان کرد ولی، برکات و ثمرات خدمات خالصانه آنان همچنان ادامه دارد. نصرٌ من الله و فتحٌ قریب @AFKAREHOWZAVI
. 🔖لحظه لحظه چون اکسیر ✍آمنه عسکری منفرد در فرهنگ معین، «اکسیر» به ماده‌ای مفید و کمیاب می‌گویند که ماهیت اجسام را تغییر داده و با ارزش‌تر سازد، درست مثل اینکه مس را طلا سازد. در بیان قدر و ارزش روز عرفه، همین بس که رهبر معظم انقلاب فرمودند: «عرفه را قدر بدانید. از ظهر عرفه تا غروب عرفه ساعات مهمّی است؛ لحظه‌لحظه‌ی این ساعات مثل اکسیر، مثل کیمیا حائز اهمّیّت است؛ اینها را با غفلت نگذرانیم. یک نمونه [از اعمال‌]، این دعای عجیب امام حسین (علیه‌السّلام) در عرفه است که مظهر خشوع و تذلّل و ذکر و مظهر ابتهال در مقابل پروردگار است. یک نمونه‌ی دیگر دعای امام سجاد (سلام‌الله‌علیه) در صحیفه‌ی سجّادیّه است.اینها را با تأمّل و با تفکّر بخوانید؛ این توشه‌ی شما است.» ۹۴/۶/۲۵ با الهام از این بیان ارزشمند، میتوان گفت که این روزهای سرنوشت‌ساز انتخابات برای کشورعزیزمان، نیز فرصتی طلایی است که تنها با انتخاب فردی اصلح همچون رییس‌جمهور شهید و مغتنم ما که فعال و پرکار، آگاه، بصیر و شجاع بوده، با اعتقاد به مبانی انقلاب، به دنبال استقلال‌طلبی و عزت‌آفرینی برای ایران قوی باشد، می‌تواند نعمت نظام جمهوری اسلامی را حفظ کند و پرچم اقتدار و عظمت اسلام را در مقابل استکبار جهانی به اهتزاز درآورد. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖رمی جمرات ✍آمنه عسکری منفرد سالهاست کودکان و جوانان فلسطینی با پرتاب سنگ به نمادهای انسانی شیاطین رمی جمرات می‌کنند. اینک در این هشت ماه بعد از شروع عملیات کوبنده‌ی طوفان‌الاقصی و نسل‌کشی در غزه‌ی مظلوم، به برکت بیداری حاصل از خون این شهدا، چهره ‌ی روشن حق و حقیقت بر همگان آشکار گردیده و همه آزادگان جهان با اعلام انزجار قلبی و عملی و تحریم همه‌جانبه رژیم غاصب صهیونیستی، همراه مردان جبهه مقاومت و زنان و کودکان فلسطینی رمی جمرات خواهیم کرد، چراکه به فرموده‌ی خمینی کبیر «حاشا که خلوص عشق موحدین، جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین حاصل نخواهد شد.» و قطعا دفاع از خون شهدای غزه و اعلام انزجار و تحریم اسرائیل غاصب و پدرخوانده‌اش آمریکای جنایتکار، صحنه‌ی عملی تبری از شیاطین و رمی جمرات است. @AFKAREHOWZAVI
. 🔖سلام بر «قربان» و درود بر «قربانی» ✍آمنه عسکری منفرد 🔹چه عارفانه گذراندی لیلهٔ قدرت را و چه با شکوه سردادی، نوای عرفه را در سرزمین میقات که حاصل این همه عاشقی و تهجدت، «وصال‌به معشوق و قربان‌شدن» است. 🔹 اکنون که راهیِ قربانگاه شدی، چگونه شکوفه‌زدی که شمیمِ شکوفه‌های رنگارنگت عالَمی را مست و حِیران کرده‌است و اینچنین مسیر عِطر تو را کوچه‌به‌کوچه نَفَس می‌کشند تا..... آری! مسیرِعشق به تو، از بارگاه غدیر می‌گذرد؛ چر‌اکه «غدیر»، محلِ تبلورِ ذاتِ علیِ‌‌اعلاست، همو که با نفس‌هایش تو را لایقِ‌قربانی‌ کرده‌است و مرا اینچنین شیدایِ قربان و اینک این کعبه است که مرا می‌خواند که گِرد امامت طواف کنم، نه دورِ او، که «کعبهٔ من، امامِ من است وطوافِ بی‌امام، دوری باطل». 🔹آری‌! پیمانِ نخستین بعد از ندایِ‌ دعوتِ‌فطرت که «أَلَسْتُ بِرَبِّکُم» به «قالوابَلی لَبَیْک‌اَلّلهُمَّ‌لَبَیک» ختم‌نشده، که «لَبَیک»، ترنّمِ روحِ شیعه است، آنگاه که در عهدِ اَزَل حُبِّ عَلی واولادش آنچنان ظرفِ وجودش را لبریز از عشقِ مولا کرده که با هر نفسی صدا می‌زند، « عَلیٌ حُبُّه جُنَّه، قَسیمُ‌النّارِ والْجَنَّه». حال‌ اینک، روز قربان است و موعد قربانی و حسین که امامِ من است و وَلِیِّ‌ابْنِ وَلّی، طواف عشق رها‌کرده و با عِطرِ گلاب و سیب، عاشقانش را به سرزمین کرب وبلا می‌‌خواند، تا «ذبح عظیم» باشد. 🔹حسین جانم! بگو چه عهدی بسته‌ای در میقات که خود لایق شدی تا خونِ خدا باشی و ندای «هَل مِن ناصِرت» تا صبحٍ ظهور منجی، در گوش زمین و زمان عاشقان‌ِحَریمِ حَرَمت را چنان مست کند که به‌ امیدِ وصلِ تو شب و روز دستِ اَدَب برسینه، ندا سردهند که: «صَلَی الله عَلَیک یا اَباعَبدالله» @AFKAREHOWZAVI
. نه راه ابریشم، نه جاده ادویه ✍فاطمه میری‌طایفه‌فرد حرم امام رضا(علیه‌السلام) پر است از زائر پر است از مجاور. با مجاورها کاری ندارم، خوش به حال‌شان. پر است از زائران کوچک و بزرگ، ایرانی و غیر ایرانی. چقدر هوای حرم، نفس کشیدن دارد! گوشه‌گوشه حرم، عراقی‌ها گعده دارند، معمولا خانوادگی می‌آیند و جمعیتی. دور هم می‌نشینند و می‌خندند، از همان مدل خنده‌های ما ایرانی‌ها در بین‌الحرمین، شاید هم در موکب‌ها شاید در نجف، در صحن فاطمه‌زهرا(سلام‌الله‌علیها). این خنده‌ها را می‌شناسم، بوی پیاده‌روی اربعین دارد، بوی دوستی دارد، عطر رفاقت. اصلا رفاقت که زبان نمی‌خواهد. چه فرقی دارد منِ فارس بگویم: هلبیکم و آن عرب بگوید تشکر. قاعده هم‌کلامی دل‌های وصل شده به محبت اهل خدا، با زبان نیست، با دل است، با نگاه است. توی دلم می‌گویم، خدا کند خیلی به عراقی‌ها خوش بگذرد. خدا کند این راه باز باشد. این راه نه از جنس ابریشم است و از نه از جنس ادویه، این راه، راه عشق است. بعد شاعر به داد می‌رسد و می‌گوید: راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست. شب باشد، سخنران سخن بگوید، بچه‌ها هم بازی کنند، کش و فرفره‌ها به آسمان برود، آن آسمان پر از ستاره شود. چه صحنه قشنگی در هوای حرم رخ می‌دهد. ستاره‌هایی که هی طلوع می‌کنند و هی غروب. همان اسباب بازی‌هایی چراغ‌دار که دم حرم می‌فروشند. عجب شغلی، پول شاد کردن بچه‌ها در حرم امام رضا(علیه‌السلام) عجب خوردن دارد. از هر درآمدی پربرکت‌‌تر، پربرکت به قدمت دل‌هایی که وصل حرم می‌شود. بچه‌های امام علی(علیه‌السلام)، فارس و عرب باهم بازی می‌کنند، به قشنگی صحن جامع رضوی که حالا صحن پیامبر اعظم(صل‌الله‌علیه‌وآله)شده‌است. اگر خسته هم بشوند می‌روند از دست ساقی حرم، چای و دم‌نوش می‌گیرند و قوت. این چای معمولی نیست، عجیب‌ترین چای است و البته خوش‌مزه‌ترین. دل همیشه تنگ حرم است حتی وقتی که درون حرم است، حتی اگر نمازش کامل باشد. حتی اگر تن زور نداشته‌باشد. حتی اگر روح ناملایمات چشیده‌باشد. ایران، ایران امام رضاست. اگر دعایی هم برای ایران باشد، توی گوش پنجره فولاد به اجابت نزدیک‌تر است. امام رضا جان هوای ایران را داشته باش، انتخابات در پیش‌داریم. توضیح: دو جاده ابریشم و ادویه، شاه‌راه ارتباطی شرق و غرب عالم بود که از ایران می‌گذشت. @AFKAREHOWZAVI
. «زندگی در انحصار» ✍طیبه فرید یک هفته ای می شود داریم خانه صد متریمان در طبقه سوم را بزرگ می کنیم.با جابجایی وکم کردن وسایل و چندتا تغییر کوچک فضای مفیدش بیشتر می شود.هر سال به‌خودمان وعده می دهیم که تا تابستان امسال همینجا می نشینیم ،بعدش ان‌شاءالله می رویم خانه ای که روی زمین باشد،باغچه داشته باشد.مرغ و خروس می آوریم.اما انتظارمان بی فایده است.قیمت خانه از تصورات ما و پس اندازمان سرعت بیشتری دارد.تصمیم گرفتیم همین صد متر جا وسط هوا را بهترش کنیم تا ماندنی شود.خیلی ها نصف همین را هم ندارند.تازه مرغ و‌خروس هم می آوریم مگر آن‌ها که سگ و گربه می آورند چکار می کنند. ساعت از ده شب گذشته.هنوز ریزه کاری های زیادی مانده اما برای ادامه دادن انرژی نداریم.تازه یادم می آید از بعد صبحانه‌آن قدر گرم‌ کار بودیم که یادمان رفته چیزی بخوریم.کاسه را می گذارم روی گاز و شیره را می ریزم داخلش تا کمی گرم شود کره را می‌گذارم وسطش.ما بچه های عصری هستیم که اگر بهانه می کردیم که این غذا را دوست نداریم بهمان می گفتند« آدم‌گشنه سنگم بزارن جلوش می خوره معلومه گشنه نیسی!» بخاطر همین خیلی گیر غذا نمی مانیم.کره روی سطح براق شیره می چرخد و‌کف می کند و ذوب می شود .وسط این آشفته بازار شیره داغ و‌کره با نان سنگک غذای خیلی شاهانه ایست.سلطان تلویزیون را روشن می کند.اینروزها تنور انتخابات حسابی گرم است.میزگرد یکی از نامزدهاست.دارد درباره مسکن‌حرف می زند.اینکه‌ خانه اسمش رویش است با خوابگاه توفیر دارد و غالبا‌ کسانی که دستی توی بازار مسکن دارند بیشتر به متراژ و قیمت و مسائل کمی اش توجه می کنند تا کیفیت و معماری و فرهنگ حاکم بر آن! راست می گوید.همین که روز به روز خانه های سیصد متری دهه شصتیِ چپ و راستمان دارد می شود برج یعنی کسی کاری به کیفیت مسکن‌ندارد.اوضاع کویر و نواحی کوهستانی و مناطق معتدل و شهرهای کنار دریا همه همین است.زندگیِ زشت عمودی آسمان را می خراشد و بالا می رود، بی هیچ ملاحظه ای. مهمان برنامه که ممکن است رئیس دولت بعدی باشد،پست اجرایی خاصی نداشته اما پیداست رفته میان مردم شهر و روستا حرفشان را شنیده! .موهای سر و صورتش عین‌پشمک‌سفید شده.آدم صادقیست.ذهن گریز پای مسئله تراشم می گوید این بشود رئیس جمهور مویی برای سفید کردن ندارد.یک کم که گذشت چطور بفهمم تغییر کرده.چه الان که دوران نامزدی اش را می گذراند چه آن موقع که هیچ‌مسئولیتی نداشت سرش درد می کرد برای کار کردن.بعضی ها هم چه حوصله ای دارند!سلطان می پرد وسط صحبت کارشناسی که می گوید آقای نامزد لطفا موضوع را نپیچانید .... _یادته دو سه سال پیش تو گروه زیست شهرهای نوین کارشناسا درباره همین‌چیزا حرف می زدن؟ _یه چیزایی یادمه آقای نامزد دارد توضیح می دهد که شما ذهنتان پیچ دارد من کجا پیچاندم؟ سلطان چند تا زیتون می گذارد توی دهانش و می گوید: _این بنده خدا از همون موقع داشت روی مسئله کیفیت مسکن‌کار می کرد.فکرشو بکن مسئولیت نداشته اما وقت و بی وقت این روستا و اون داهات می رفت پای حرف مردم وطرح می نوشت و برنامه می داد به این دولت و اون دولت!فک کن این مسئولیت داشته باشه چه کار می کنه!» یادم می افتد به آقای همساده که دو روز پیش وقتی فهمید ما می خواهیم به آقای مو پشمکیان رأی بدهیم،سر تأسفی تکان داد و‌گفت: _اصلا سابقه نداره!!!! ومن مسیر از پارکینگ تا لابی طبقه سوم را داشتم به این فکر می کردم که اگر قرار بود نسل اول انقلاب تجربه پست های اجرایی را اینقدر مهم تلقی کنند توی آن‌برهه هیچ کس به اندازه کارگزارهای رژیم پهلوی دارای سابقه پست اجرایی نبود و فرصت به نسل اولی های انقلاب که بی پست اجرایی کلی سابقه داشتند نمی رسید. ادامه متن در کانال نویسنده @AFKAREHOWZAVI