الان است که میهمان ما برسد
✍️طیبه فرید
گاهی با خودم روز دیدن شما را تمرین میکنم! مثلا وقتهایی که میهمان خیلی محترمی داریم، در دلم سعی میکنم ادای کسی که منتظر شماست را دربیاورم، هیجان دارم. با وضو غذایی درست می کنم که احتمالا دوستش داشته باشید. حواسم هست که باطن غذا را میبینید. خدا شاهد است ما به حق امام پایبندیم، گاهی زیاد بشود دست گردان میکنیم کم کم میپردازیم.
فکر میکنم شما خانه های آرام را دوست دارید. پنجره خانه ما در طبقه سوم رو به کوه باز میشود، داخلش هم ساده است. با خودم فکر میکنم یعنی غذایی که درست کردم را میپسندید! یعنی خوشتان میآید؟ سبزی هم آماده میکنم، فکر میکنم شما هم با غذا سبزی میخورید. یعنی چه شکلی غذا میخورید!
چی پوشیدهاید وقتی میآیید میهمانی خانهی ما!؟! عبای چه رنگی؟؟
شما باید خیلی قشنگ باشید! در شما باید همه چیز به قاعده باشد. همه چیز...
وقتی بیایید چطور با شما روبهرو بشوم! من زود گریهام می گیرد عین بچهها! بغض توی گلویم باشد نمیتوانم حرف بزنم حتی سلام کنم! فقط میتوانم دستم را روی سینه بگذارم و سرم را خم کنم... بیاد تمام آدم هایی که آرزو داشتند صورت مثل ماهتان را ببینند اما نشد!
به خودم میآیم! چشم هایم خیس شده! این چندمین بار است این اتفاقاتِ نیفتاده را با خودم مرور میکنم؟!
با مغز پسته روی حلوا گل درست میکنم، میدانم حلوا دوست دارید... و گریه میکنم. خیلی وقت ندارم...
الان است که میهمان ها برسند. روزی که شما زنگ خانه ی ما را بزنید من قبل از آمدن شما قلبم میایستد و تمام میشوم.
قبل از اینکه توی تخیلاتم تمام شوم، میهمان ها زنگ در را می زنند، چادرم را میپوشم و چشم هایم را پاک می کنم.
مثلا شما آمده اید...
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI